اشعار تک بیتی صائب تبریزی با گلچین زیباترین اشعار کوتاه عاشقانه
میرزا محمد علی صائب تبریزی از شاعران عهد صفویه است که در حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری در اصفهان (و به روایتی در تبریز) زاده شد. صائب تبریزی شاعر ایرانی قرن یازدهم هجری است و شعر او، شعر احساس و حکمت عامه است.
در شعر صائب تبریزی، دردها و اندیشه های مردم مجال بیان می یابند و زبان عامه است که آن را تازگی می بخشد و ظرافتی بی همانند، آن را از راه و رسم شاعران مدرسه جدا می کند. در این مطلب اشعار تک بیتی صائب تبریزی با مضامین احساسی عاشقانهرا برای شما عزیزان آماده کرده ایم. با ما همراه باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
شعر تک بیتی صائب
با بـــد گهـــر میامیز، تا بـــد گهر نگـــردی
حکم سراب دارد، آبی که در شراب است
کار مردم نیست غیر از جستجوی عیب هم
تا به عیب خود خدا چشم که را روشن کند
ایــن ناکســـان کــه فخـــر به اجـــداد می کنند
چون سگ به استخوان، دل خود شاد می کنند
در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم
که غنچه شد گل پرواز در پر و بالم
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
بخیه کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست
خنده می آرد همی بر هرزه گردی های من
مطلب مشابه: اشعار تک بیتی برای کپشن و مجموعه شعر جالب و جذاب احساسی و عاشقانه
پرده مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود میپوشد از چشم خلایق عیبپوش
به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را میطلبد ، دیده تو را میجوید…
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلند است
آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت
شوق، چون پا در رکاب بی قراری آورد
می توان با اسب چوب از آتش سوزان گریخت
هر که پا کج میگذارد ما دل خود میخوریم
شیشه ناموس عالم در بغل داریم ما
ما از تو جداییم به صورت، نه به معنی
چون فاصله ی بیت بود فاصله ی ما
خون در دل پیاله خورشید میکند
سنگی که شیشه دل ما را شکسته است؟
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد
ای که میپرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی
خویشتن را کردهام گم تا طلبکارم تو را…
مطلب مشابه: اشعار جوانی و مجموعه شعر درباره حس جوانی، جوان بودن و پیر شدن
جام جم آیینهدار کاسهٔ زانوی ماست
ما چو طفلان هر طرف بهر تماشا میرویم
ما در چه شماریم؛ که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است
دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی است
که اگر بازستانند، دو چندان گردد
دل را نگاهِ گــرم تو ديوانه میکند
دود اگر بالا نشیند، کسر شآن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد،گر چه او بالا تر است
به مستی بیطلب بوس از دهان یار میریزد
ثمر چون پخته گردد خودبخود از دار میریزد
اشعار تک بیتی صائب تبریزی
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
عشق بحریست که چون بر سر طوفان آرد
دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
چون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است
بر سر گرفتهایم و سبکبار میرویم
کوه غمی که پشت فلک را شکسته است
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرت اوست
و آن کس که مرا گفت نکو، خود نیکوست
از رهایی هر زمان بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم تو را
ما نقش دلپذیر ورقهای سادهایم
چون داغ لاله از جگر درد زادهایم
کاهش و افزایش این نشآ با یکدیگر است
می خورد افیون تو را،چندان که افیون می خوری
مطلب مشابه: شعر تک بیتی زیبا و عاشقانه از زیباترین اشعار ایرانی + عکس پروفایل شعر تک بیتی
در مجالس حرف سرگوشیزدن با یکدگر
در زمین سینهها تخم نفاق افشاندن است
عشق را با هردلی نسبت به قدر جوهر است
قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دلِ بی عشق، میگردد خراب آهسته آهسته
این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است
تُرا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟
که روزگار تو در خوابِ ناز می گذرد
چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبحها
پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شامها
صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهادهایم
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
کو دیده ی یعقوب که بی پرده ببیند
صد قافله از مصر به یکباره رسیده !
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پسِ کوه آفتاب آهسته آهسته
مطلب مشابه: شعر در مورد آزادی + گزیده زیباترین اشعار کوتاه و بلند درباره آزادی
شاهی که بر رعیت خود میکند ستم
مستی بود که میخورد از ران خود کباب
مرا ز یاد تو برد و تو را ز دیده ی من
زمانه بیشتر از این ستم چه خواهد کرد؟
شعر تک بیتی عاشقانه صائب
نمیخلد به دلی ناله ی شکایت من
شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
صائب به هوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است
جدایی زهرِ خود را
اندک اندک می کند ظاهر…
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب
از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی
پیوسته است سلسله موجها به هم
خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند
باد بهار مرهم دلهای خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است
در زندگی به خواب مکن صرف عمر خویش
از بهــر گـــور خــــــواب فــراغت نگــــاه دار
به قدر جستجو روزی بدست آید، ز پا منشین
که رزق مـــور با آن ناتــوانــی در قــدم باشد
نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
شعر مفهومی و تک بیتی زیبا
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
مطلب مشابه: شعر عاشقانه غمگین؛ اشعار سوزناک و غمناک عاشقانه برای عشق و جدایی
فریب تربیت باغبان مخور ای گل
که آب می دهــد اما گـلاب میگیرد!
عنان به دست فرومایگان مده، زنــهار
که در مصالح خود خرج می کنند تو را
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز بدین مرگ نمرد است کسی
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن، روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را
گردش چرخ، بد و نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو
علم تو بر سفینۀ منبر چو پا نهاد
یونان کشید سر ز خجالت به زیر آب
مطلب مشابه: شعر عاشقانه چشم + مجموعه اشعار زیبا و رمانتیک در مورد چشم زیبا
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته به جز چشم پریدن نرسد
در غم آباد فلک،رخنه ی بیداری نیست
چشم تا کار کند حلقه ی دام است اینجا
مُهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان
سر خود می خورد آن پسته که خندان باشد
از تـوکـــل در حنــا مگـــذار دست سعــی را
قفل روزی گر کلیدی دارد، ابرام است و بس
دارد همه چیز آن که تو را داشته باشد
هیچ کس کاش نباشد نگهش بر راهی
چشم بر در بُوَد و دلبر او دیر کند …
نداد عشق گریبان به دست کس ما را
گرفت این می پرزور، چون عسس ما را
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست
شعر تک بیتی زیبا
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان،هر برگ چندین رنگ پیدا می کند
هیچ برهانی برای کــذب چـــون سوگند نیست
راستی چون پرده بردارد، قسم نامحــرم است
عشق یکرنگی تقاضا می کند این روشن است
ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را
سردی دوران به من دست و دلی نگذاشته است
ور نه دستی در هنر دارم تماشا کردنی
رتبه زمزمه عشق ندارد زاهد
بگذارید که آوازه جنت شنود
از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس
خاطر آسوده ای داری، چه آزارم تو را؟
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
می خورد خون بیشتر هر کس بود آگاه تر
دستگاه غم به قــدر دستگاه بینش است
عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد
کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟
مطلب مشابه: اشعار دو بیتی و رباعیات ترکی عاشقانه بسیار زیبا و معروف
نومید نیستم ز ترازوی عدل حق
زان سر دهند هر چه ازین سر نداده اند
هر چه رفت از عمر،یاد آن به نیکی می کنند
چهره ی امروز در آیینه ی فردا خوش است
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
بود مصاف تو ای چرخ با شکسته دلان
همیشه شیر تو آهوی لنگ می گیــرد
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
بحر تا سیلاب را صافی نسازد،بحر نیست
هر که ما را در جوانی پیر سازد،پیر ماست
جز چشم سیاه تو که جان هاست فَدایش
بیمار ندیدم که توان مُرد برایش …!
دلم به پاکی دامان غنچه میلرزد
که بلبلان همه مستند و باغبان تنها
با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
آن را که خلق خوش هست، تنها نمی گذارند
کی بی حریف ماند، رندی که خوش قمارست؟
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب
گر چه او هرگز نمی گیرد ز حالِ ما خبر
دردِ او هر شب خبر گیرد ز سر تا پایِ ما
نه سرخ چهره ی خورشید را شفق کرده
که از خجالت روی تو خون عرق کرده
از دیده هرچه رفت
ز دل دور می شود
من
پیشِ چشمِ خلق ز دل دور می شوم…