مجله تاپ‌ناز‌

اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع) + مجموعه شعر بلند و نوحه در وصف حضرت عباس

زیباترین اشعار در مورد حضرت ابوالفضل عباس (ع)

مجموعه ای از اشعار بلند و زیبا در توصیف حضرت عباس (ع)، روز تاسوعا و شهادت آن حضرت را در این مطلب تاپ ناز گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
بر چهره ی حسین همان دم اثر گذاشت

چون پاره گشت مثل دو چشم تو مشک آب
سقایی و تلاش تو را بی ثمر گذاشت

می خواست از فتادن تو جان دهد حسین
زینب برای یاری اش آمد، مگر گذاشت

دستی کنار نعش تو بر سر گرفته بود
دستی دگر ز ماتم تو بر کمر گذاشت

با سرعت آمد و علمت را بلند کرد
زینب چو دید شه به سر نیزه سر گذاشت

تا عمر داشت عقده به قلب سکینه بود
او را چرا حسین ز تو بی خبر گذاشت

***

گفتی که راحتی که بمانی به علقمه
این ماندنت حریم مرا در خطر گذاشت

راز جدایی حرمت از من این بود
شرمندگی ز خیمه تو را دورتر گذاشتش

(رضا رسول زاده)

**

منم ماه بنی هاشم که عباس است نام من
بود ام البنین مام و، علی باب کرام من

من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندی
لبالب از می حب حسینی گشته جام من

من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان
بود شمشیر تیز شاه مردان در نیام من

من آن شیرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن
نباشد بهر او راهی که بگریزد ز دام من

من آن علمدارم که اندر عرصۀ هیجا
سر دو نان، چو گویی، نرم گردد زیر گام من

بود این افتخارم بس، که گوید خسرو خوبان
بود عباس نام آور نگهبان خیام من

غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش
که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من

ندادم تن به زیر بار ظلم و ذلت و خواری
که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من

نکردم بی وفایی با حسین، آن خسرو خوبان
به عالم گشت ثابت زین فداکاری مقام من

نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب
ز سوز تشنگی می سوخت بهر آب کام من

نگردد خوار و زار و زیردست ظالمان هرگز
نماید پیروی کردار هر کس بر مرام من

رسان (ژولیدۀ ) محزون درورد گرم و بی پایان
به نزد دوستان من پس از عرض سلام من

(ژولیده نیشابوری)

**

ایمان و وفا سایه بالای تو بود
ایثار علی، نقش به سیمای تو بود
گر لب نزدی به آب دریا، عباس
دریای ادب میان لب های تو بود

اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع)

ز سجایای تو انگار به ما هم دادند
یعنی ای ماه ز مهر تو بما غم دادند

ادب ماه بنازم که به ما نور دهد
این همه عشق، نگویید بما کم دادند

ای لب لعل تو نازم که به خشکی دریاست
شکر لِلَّه به ما هم کمی از یم دادند

ز وفاداری تو علقمه شد عالمگیر
یعنی از مکتب تو نور به عالم دادند

مادرت ام بنین درس ادب داد تو را
این تو بودی که از این درس دمادم دادند

ذکر غم های حسین از لب تو چون برخواست
قبل هر چیز به یمن تو بما هم دادند

در تماشای تو دلداده تر از زینب کیست؟
این حسین است که بی تو، به قدش خَم دادند

هرکه مست تو شود کار مسیحا بکند
گویی از جام تو بر عیسی مریم دادند

راستی واسطۀ نام کلیم الله کیست؟
می ساقیست به موسی که چنین دم دادند

سجده دانید ملائک به چه کردند همه؟
سیری از نور ابالفضل به آدم دادند

باید از راه بصیرت به تو آقا برسیم
چون به لطف تو به ما اذن محرم دادند

به علمداری و دینداری این آقا بود
که بما بی خبران هیئت و پرچم دادند

به فداکاری آقام ابالفضل قسم
مثل عباس بما خط مقدم دادند

یاری رهبرمان رمز مسلمانی ماست
عَلَم قافله را دست معظم دادند

(محمود ژولیده)

**

مطلب مشابه: عکس نوشته حضرت ابوالفضل عباس | متن در مورد حضرت عباس | پروفایل استوری ماه محرم

اشعار بلند در مورد حضرت عباس

دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دست
یعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست

آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفت
انگار نیست زخمی و انگار هست، دست

از رود و چشمه ناله روان شد که آب! آب!
از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست! دست!

هر دست او به گوشه‌ای افتاد و مرد را
حتی به دست دیگر خود دل نبست، دست

می‌گفت داغ خجلت این مشک پاره را
بر تن اگر که بود کنون، می‌شکست، دست

عمری به روی سینه به نزد حسین بود
حالا به خاک پای برادر نشست، دست

در کار عشق، عرض طلب، بی‌وسیله است
کز دست شسته بود، به بزم الست، دست

بی‌دست، خوش‌تر است شهید ره وفا
در عاشقی مگر که ز پا کمتر است، دست؟

در بزم عشق، محرم ساقی نمی‌شود
از هست و نیست تا نکشد می‌پرست، دست

دستی طلب که بال بهشتی شود تو را
آسان به راه عشق نیاید به دست، دست

سقای کربلایی و ساقی است، نام تو
تا آب هست و آینه باقی است نام تو

(محمد سعید میرزایی)

**

فرات از کام خشکت شرمناک است
ز داغت آتشی در جان خاک است
به یاد دست های با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است

اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع)

مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را

آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را

تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را

کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را

تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را

روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را

(سید حمید رضا برقعی)

**

عشاق چون به درگه معشوق رو کنند
با آب دیدگان، تن خود شستشو کنند

قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند

عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند

سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنانکه منکرند بگو روبرو کنند

گردست او نه دست خدائی است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند

درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو  کنند

(جودی خراسانی)

**

نام تو که عشق ناب دارد عباس (ع)
خاصیت آفتاب دارد عباس (ع)
ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم
مشک تو هنوز آب دارد عباس (ع)

مطلب پیشنهادی: عکس نوشته ویژه تاسوعا + متن و جملات روز 9 ماه محرم و شهادت یاران امام حسین (ع)

اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع)

شعر ویژه تاسوعا و حضرت عباس (ع)

شرم مرا به خیمۀ طفلان که می ‌برد؟
مشک مرا به خیمۀ سوزان که می ‌برد؟

ادرک اخا سرودم و نالیده ‌ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان که می‌ برد؟

سقا به خون نشست و علم بر زمین فتاد
با دختران خبر ز مغیلان که می ‌برد؟

دستم فتاد و پنجۀ دشمن گشوده شد
این قصه را به موی پریشان که می‌برد؟

دشمن به فکر غارت و معجر کِشی فتاد
این شرح را به طفل هراسان که می ‌برد؟

این غصه سوخت جان مرا صد هزار بار
سادات را به ناقۀ عریان که می ‌برد؟

(محمد سهرابی)

**

دریا به موج زلف کمندش اسیر بود
آب شریعه تشنه ی کام امیر بود

مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت
حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود

یک آبگیر غلغله از روبهان پست
پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود

با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد
ساقی نبود منجی طفل صغیر بود

دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست
مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود

نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد
موسای نیل علقمه خود موج گیر بود

مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد
او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود

همراه آب جان به کف مشک می سپرد
با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود

باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید
فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود

مرد رشید علقمه با عزم راسخش
می تاخت سوی خیمه ولی سر به زیر بود

از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب
در انتظار مشک عموی دلیر بود

لبهای دخترک چو لب کودک رباب
مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود

(مصطفی متولی)

**

وقتی برای نام تو تصویر می کشم
باور نمی کنم که فقط شیر می کشم

تو شیر بیشه ای و برای جواب خلق
عباس را به صفحه ی تفسیر می کشم

دائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر می کشم

تنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر می کشم

از خاطرات کودکی ام عکس یک علم
با حلقه های کوچک زنجیر می کشم

سر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر می کشم

وقتی زبان اشک تو را درک می کنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر می کشم

آن صحنه ای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر می کشم

(محسن عرب خالقی)

**

باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیر های ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت

اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع)

تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست

هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست

وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست

گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟

تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست

یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقینا سپری هست

(حسین ایزدی)

**

مطلب مشابه: شعر روضه حضرت ابوالفضل العباس (ع)

در خیمه گه نیافت چو در مشک آب، آب
آنگه سکینه کرد به سقا خطاب، آب

سیراب تر ز لعل بدخشان چو داشت، لب
موج شرر فکند بر آن لعل ناب، آب

عالم بسیل اشک نشست آن زمان، که گفت
سرچشمه ی حیات دو عالم به باب، آب

اذن نبرد، سرور لب تشنگان نداد
فرمود، با محیط ادب، آنجناب، آب

عباس را به سینۀ بی کینه، زد شرار
شد تا به نهر علقمه در پیچ و تاب، آب

صف های سرکشان ز کف داده دین شکست
آنسان که گشت خیره ازین فتح باب، آب

در آب گشت تا رخ آن ماه، منعکس
الماس نور یافته از آفتاب، آب

تا پیش لب ببرد کف آب را بریخت
از شرم شد به حضرت عباس، آب، آب

هر چند تشنه بود ولی تر نکرد، لب
دامن گرفت از پسر بوتراب، آب

لب تشنه شد برون ز فرات آن بزرگ مرد
با آنکه داشت خنگ ورا تا رکاب، آب

بی دستی و، حفاظت مشک و، عناد خصم
گردد سیاه خانه صبرت، بر آب، آب

تا ماه را، عمود، هلالی نمود، ریخت
بر دامن سپهر، ز چشم سحاب، آب

تیری گذشت از سر شستی به سوی مشک
عباس را نمود از این غم کباب آب

اسرار قبر کوچک و، آن قامت رشید
افشا کند به عرصه یوم الحساب، آب

گوید سخن ز سوز جگرگوشه حسین
“حلاج”بگذرد چو زهر نهر آب، آب

(جعفر بابایی “حلّاج”)

**

فدای چشم مستت یا ابالفضل
نگاه می‌ پرستت یا ابالفضل
بده یک جرعه‌ ی ناب از می عشق
به قربان دو دستت یا ابالفضل

اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع)

نوحه و مداحی حضرت ابوالفضل (ع)

باز دور و بر ما معرکه برپا شده است
یا سر قامت رعنای تو دعوا شده است

تو مگر وعده ندادی به حرم آب بری
پس چرا جایگهت سینه صحرا شده است

تیرهایی که همه از پس نخلستان ریخت
با چه نظمی به میان بدنت جا شده است

جگرم پاره نکن پای نکش روی زمین
به خدا پشت و پناهم کمرم تا شده است

چون که در بین حرم خوش قد و بالا بودی
باورم نیست که اینگونه سرت وا شده است

چقدر فاصله افتاد به ابروهایت
از چه رو خورده به هم حالت گیسوهایت

خواستم بعد ظفرهای تو تکبیر کشم
مرهمی بر جگر مادر بی شیر کشم

حال باید بنشینم به کنار بدنت
با دلی سوخته از چشم ترت تیر کشم

مانده ام فرق تو با تکه عبایی بندم
یا که از پیکر تو نیزه و شمشیر کشم

باید اینبار به زینب عوض پاسخ خود
جسم صد چاک در آیینه به تصویر کشم

کودکان تا خبر از حال عمو پرسیدند
عکس شیر حرمم بسته به زنجیر کشم

تیر ها یک به یک از پای درت آوردند
ای برادر چه بلایی به سرت آوردند

باز برخیز که در معرکه گرداب کنی
لب خشکیده بر علقمه سیراب کنی

تو قرار است که با آب حرم برگردی؟
یا دل از زینب ماتم زده بی تاب کنی

یا بچسبان به رکاب علمت را بردار
تا که مشک حرم و قلب مرا آب کنی

چشم بر راه تو بر خیمه رباب است هنوز
تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنی

شک ندارم که قرار است تو در خلستان
داغ خود را وسط سینه من قاب کنی

درصدد بود که دشمن بزند هست تو را
قرعه افتاد که اول بزند دست تو را

التماست بکنم تا نروی از بر من
ای امید حرم و قوت بال و پر من

تا که با قامت خم سوی تو را افتادم
هو کشیدند مرا ساقی آب آور من

باید اینبار تو را جمع کنم بین عبا
ارباً اربا شده ای مثل علی اکبر من

بوی یاس بدن و خنده بر لب از چیست؟
مادرت آمده دیدار تو یا مادر من؟

ای برادر غضب گوشه چشمت کافی است
تا که دشمن نرود دور و بر خواهر من

باید اول بدنت دور ز مرکب بکنم
فرصتی نیست تنت را که مرتب بکنم

شمر اینجاست که با خنده تماشات کند
قد رعنای تو در علقمه خیرات کند

سر ماهت ترکی دارد و ماندم که چه سان
زینبم با تو سر نیزه ملاقات کند

غیرت الله رجز سر بده شاید دشمن
نتواند به حرم چشم خودش مات کند

این جماعت به سرش نیت بد دارد تا
خواهرم راهی دروازه ساعات کند

شمر در دور و برت پرسه زنان میخندد
مادرم آمده ای کاش مراعات کند

زخم های بدنت با چه مداوا بکنم
کاش میشد کفنی بر تو مها بکنم

(مجید قاسمی)

**

مطلب پیشنهادی: متن زیبای ماه محرم + جملات با مفاهیم عرفانی و مذهبی ویژه ماه محرم

جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست

پای شریعه  لشکرم  را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست

غربت سراغم آمد عباسم  که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست

زیر بغل های مـرا باید بگیری
من  داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست

تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست

بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست

(صابر خراسانی)

**

طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد
اشک، چشمان تو را مانند دریا می کشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد

ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد

یک عمود آهنین آمد … سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد

راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد

رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد

(محمد فردوسی)

**

علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم

تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم

قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم

به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم

کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم

خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم

(حسن لطفی)

**

«تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتادگریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتادپیکرش درهم شد
گذر تیغ بر آن پیکر خون بار افتادسرش از هم پاشید
و حسین از غمش این بار به اجبار افتادتن او کم شده است
تکه هاى بدنش…واى…چه بسیار افتادلب او خونین است
روضه اى که زده آتش به ملائک این استقامت او تا شد
چشم ارباب به آن سرو خمیده وا شد

اثر از خوودش نیست
فرق عباس چنان فرق سر مولا شد

تیر بر چشمش بود
چِقَدَر نیزه و شمشیر بر آن تن جا شد

از جگر آه کشید
تا حسین آه کشید هلهله اى بر پا شد

گفت: اى ماه جبین
خیز از جا که دگر قامت زینب تا شد

گره بر معجر زد
تا که افتاد زمین پیکر تو بر سر زد»«آرمان صائمى»

مطلب پیشنهادی: عکس استوری ماه محرم + متن و جملات مخصوص ماه محرم و حضرت حسین (ع) و شهیدان کربلا

«آب از دست تو سقا به خدا حیران است
مشک و تیر و علمت تا به ابد گریان استتک یل حیدری و بر تو بنازد زینب
با نگه صف شکنی کین طرق شیران استادب از مکتب تو درس ادب را دیده
معرفت را زتو‌ای جان اخا، بنیان استهمه اهل حرم از بودن تو دلگرمند
هیبت حیدری ات دلخوشیه طفلان استباورم نیست که اینگونه زمین گیر شوی‌

ای برادر به خدا داغ تو صد چندان است

دم آخر چه شده بانگ اخا سر دادی؟
رمقی نیست به پایم بدنم لرزان است‌

ای علمدار چه می‌بینمو باور نشدم…
دست تو گشته جدا تیر در این چشمان استحال با غربت خود گو چه کنم عباسم
ز ازل بین من و تو به خدا پیمان استپاسدار حرم و لشکر من بعد از تو
غارت خیمه و آتش زدنش آسان استبشکستی کمرم داغ برادر سخت است
سخت‌تر اینکه عدو بر غم من خندان است»

«علی بهرامی نیا»

ای علمدار
یا ابالفضل
دست کش قلب معشوق مرا
تا به تاراج نبرند جسمش را
دست کش قلب مملو، از رنجش را
قلب پر مهرش را
قلب او پر درد است
فکر او هم حیران
قلب او قلب من است
فکر اونیز،
به یک فکر پریشان ،دچاراست دچار

**
ای علمدار
یا ابالفضل
تو نخواستی،شوی شرمنده ی آب به طفلان رباب
من؛نمی خواهم که شوم شرمنده ی دل
که دچار است به عشق!
ای تو دوستدار حسین
دست های تو شفا می بخشد
قلب هر عاشق را
تو نخواه
تو نزار
که شوم شرمنده ی
این دل عاشق و آشفته و زار

**

از عشق تو می نوشم
ناب ترین لحظه ها را
وسرشار می شوم از عطر تو
آن هنگام که عصاره ای از تو برمی گیرم
ومی نوشم این جام پر از مهر تو را
آه!
مسحور تو میشوم
وقتی تمام تو پر میشود از جام هستی
و
چه گواراست نوشیدن این عشق

**

حقیقت را کجا دیــــدی؟
حقیقت را میان آه جانسوز ابالفضل علی (ع)
سقای لب تشنه
بریده دستهایش
با پیشانی زخمی
تیر در یک چشم
اشک در چشم دگر
ازضجه ی بی آبی طفلان
به هنگام سقوط از اسب
میان نخلهای نینوا دیدم.

حقیقت را
میان لاله ی حلقوم شش ماهه
علی اصغر (ع)
لب تشنــــه
میان دستهای مهربان باغبانش
خون فشان دیدم.

حقیقت را بریده سر
گلـــــو پاره
میان بارش سنگ و سنان کوفیان
در قتل گاه کربلا دیدم.

حقیقت را کجا دیدی؟
حقیقت را به روی شانه های زینب کبری (س)
به روی چادر خاکی تر ازخاک بیابانها
درون تلی از زنجیر
به دشت کربلا دیدم.
حقیقت را کجا دیدی؟…

مطالب مشابه را ببینید!