مجله تاپ‌ناز‌

اشعار خاقانی عاشقانه؛ مجموعه شعر کوتاه تک بیتی و دو بیتی زیبای خاقانی

افضل‌الدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی، متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان – ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ نامدارترین شاعران ایرانی و بزرگ‌ترین قصیده سرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌آید. از القاب مهم وی حَسّان العجم است. آرامگاه وی واقع در شهر تبریز ایران است.

اشعار خاقانی عاشقانه؛ مجموعه شعر کوتاه تک بیتی و دو بیتی زیبای خاقانی

دیوان اشعار خاقانی


خوش خوش خرامان می روی، ای شاه خوبان تا کجا

شمعی و پنهان می روی پروانه جویان تا کجا؟

ز انصاف خو واکرده ای، ظلم آشکارا کرده ای

خونریز دل ها کرده ای، خون کرده پنهان تا کجا؟

غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته

صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟

بر دل چو آتش می روی تیز آمدی کش می روی

درجوی جان خوش می روی ای آب حیوان تا کجا؟

طرف کله کژ بر زده گوی گریبان گم شده

بند قبا بازآمده گیسو به دامان تا کجا؟

دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب

تو شمع پیکر نیم شب دل دزدی اینسان تا کجا؟

هر لحظه ناوردی زنی، جولان کنی مردافکنی

نه در دل تنگ منی ای تنگ میدان تا کجا؟

گر ره دهم فریاد را، از دم بسوزم باد را

حدی است هر بیداد را این حد هجران تا کجا؟

خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد تو

ای گوشهٔ دل خورد تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟

**

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

خوی تو یاری گر است یار بدآموز را

دستخوش تو منم دست جفا برگشای

بر دل من برگمار تیر جگردوز را

از پی آن را که شب پردهٔ راز من است

خواهم کز دود دل پرده کنم روز را

لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان

راه برون بسته ام آه درون سوز را

دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو

قدر تو چه داند صدف در شب افروز را

گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را

تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را

مطلب مشابه: اشعار فرخی سیستانی؛ گلچین اشعار کوتاه و بلند عاشقانه این شاعر

با او دلم به مهر و محبت نشانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود

**

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست

**

اشعار خاقانی عاشقانه؛ مجموعه شعر کوتاه تک بیتی و دو بیتی زیبای خاقانی

شعر کامل خاقانی

آوازه جمالت اندر جهان فتاد
شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد

دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد
برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد

بر شاه راه سینه من سوز عشق تو
دزد دلاوری است که بر کاروان فتاد

بازارگانی از دل زارتر که دید
کز عشق سود جست به جان در زیان فتاد

کشتی صبر من سوی ساحل کجا رسد
با صد هزار رخنه که در بادبان فتاد

قفلی که از وفای تو بر سینه داشتم
اکنون ز بیم خصم توام بر دهان فتاد

خاقانی از تو دور نه بر اختیار ماند
دانی که در بلا به ضرورت توان فتاد

**

عشقی که ز من دود برآورد این است
خون می خورم و به عشق درخورد این است
اندیشه آن نیست که دردی دارم
اندیشه به تو نمی‌رسد درد این است

**

مرغی که نوای درد راند عشق است
پیکی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستیت خواند عشق است
و آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است

مطلب مشابه: اشعار سنایی | مجموعه گلچین اشعار بسیار زیبای سنایی غزنوی

خاقانی اساس عمر غم خواهد بود
مهر و ستم فلک بهم خواهد بود
جان هم به ستم درآمد اول در تن
و آخر شدنش هم به ستم خواهد بود

**

دل خاص تو و من تن تنها اینجا
گوهر به کفت بماند و دریا اینجا
در کار توام به صبر مفکن کارم
کز صبر میان تهی ترم تا اینجا

**

خطا کردم که دادم دل به دستش
پشیمان باد عقلم زین خطا ها

**

بر دیده ره خیال بستی
در سینه به جای جان نشستی
وز غیرت آنکه دم برآرم
در کام دلم نفس شکستی

**

دل هرچه کند عشق فزون آید از او
شد سوخته، بوی صبر چون آید از او
شاید که سرشک خون برون آید از او
کان رنگ بزد که بوی خون آید از او

**

خورشیدی و نیلوفر نازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم
رخ زرد و کبود تن سرافکنده منم
شب مرده ز غم، روز به تو زنده منم

مطلب مشابه: زیباترین اشعار تک بیتی شهریار؛ عاشقانه ترین مجموعه شعر کوتاه شهریار

تا آتش عشق را برافروخته‌ای
همچون دل من هزار دل سوخته‌ای
این جور و جفا تو از که آموخته‌ای
کز بهر دل آتشین‌قبا دوخته‌ای

**

عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را
چشم سیه مست تو بیرون آورد
از صومعه بایزید بسطامی را

**

امروز به حالی‌ست ز سودا دل من
ترسم نکِشد بی‌تو به فردا دل من
در پای تو کُشته گشت عمدا دل من
شد کار دل از دست، دریغا دل من

**

ای دل به سر مویی آزاد نخواهی شد
مویی شدی اندر غم، هم شاد نخواهی شد

تا چند کَنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهی شد

از مادر غم زادی آلوده خون چون گل
با هیچ طرب چون مل هم‌زاد نخواهی شد

خواهی دم شاهی زن خواهی دم درویشی
کز غم به همه حالی آزاد نخواهی شد

خاقانی اگر عهدی یاد تو کند عالم
تو عهد کریمانی کز یاد نخواهی شد

مطلب مشابه: مجموعه اشعار دو بیتی عطار نیشابوری؛ اشعار برگزیده عاشقانه عطار

عافیت کس نشان دهد؟ ندهد
وز بلا کس امان دهد؟ ندهد

یک نفس تا که یک نفس بزنم
روزگارم زمان دهد؟ ندهد

در دلم غصه‌ای گره‌گیر است
چرخ تسکین آن دهد؟ ندهد

کس برای گره گشادن دل
غم‌گساری نشان دهد؟ ندهد

آخر این بادبان آتشبار
بحر غم را کران دهد؟ ندهد

موج کشتی شکاف بیند مرد
تکیه بر بادبان دهد؟ ندهد

ز آسمان خواست داد خاقانی
داد کس آسمان دهد؟ ندهد

*

شد آبروی عاشقان از خوی آتش‌ناک تو
بنشین و بنشان باد خویش ای جان عاشق خاک تو

بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن
کز بس شکار آویختن فرسوده شد فتراک تو

ای قدر ایمان کم شده زآن زلف سر درهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو

بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان
روزی نگفتی کای فلان اینک دل غم‌ناک تو

ای اسب هجر انگیخته نوشم به زهر آمیخته
روزم به شب بگریخته زان غمزه بی‌باک تو

مرغان و ماهی در وطن آسوده‌اند الا که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده‌اند الا که تو

دل گم شد از من بی‌سبب برکن چراغ و دل طلب
چون یافتی بگشای لب کاینک دل صد چاک تو

دل خستگان را بی‌طلب تریاک‌ها بخشی ز لب
محروم چون ماند ای عجب خاقانی از تریاک تو

مطلب مشابه: مجموعه زیباترین اشعار بیدل دهلوی + عکس نوشته شعر عاشقانه این شاعر

هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق؟
که بر او عشق، تیر غم نزده است

عشق را مرتبت نداند آنک
همه جز در وصال کم نزده است

دل و جان باخته است هر دو بهم
گرچه با دل‌ربای دم نزده است

آتش عشق دوست در شب و روز
بجز اندر دلم علم نزده است

یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق درِ حرم نزده است

آه از آن سوخته‌دل بریان
کو به جز در هوات دم نزده است

روز شادیش کس ندید و چه روز
باد شادی قفاش هم نزده است

شادمان آن دل از هوای بتی
که بر او درد و غم رقم نزده است

شعر تک بیتی خاقانی

انس هرکس در این جهان چیزی‌ست
انس خاقانی از جهان، خلوت

**

دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان‌دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش

**

نوری و نهان از من، حوری و رَمان از من
بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوش‌تر

**

نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر می‌خور که دلجویی نمانده است

مطلب مشابه: بهترین اشعار دو بیتی حافظ؛ گلچین اشعار کوتاه و غزلیات ناب حافظ شیرازی

شکسته دل‌تر از آن ساغر بلورینم
که در میانه خارا کنی ز دست رها

**

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مُهره بهر دوست
(در نکوهش مقلدان)

**

پیشت به دمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی

**

از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم
وز من جفا نیاید، دانم که نیک دانی

**

دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند

**

دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم
کآنگه به عمری نیم‌دم دریافت نتوان صبح را

مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی مولانا؛ شعر کوتاه و زیبای عاشقانه از مولانا

اشعار دو بیتی زیبای خاقانی

بی زحمت تو با تو وصالی است مرا

فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا

در پیش خیال تو خیال است تنم

پیوند خیال با خیالی است مرا

**

ای دوست اگر صاحب فقری و فنا

باید که شعورت نبود جز به خدا

چون علم تو هم داخل غیر است و سوی

باید که به علم هم نباشی دانا

**

آب جگرم به آتش غم برخاست

سوز جگرم فزود تا صبر بکاست

هرچند جگر به صبر می‌ماند راست

صبر از جگر سوخته چون شاید خواست

**

گم شد دل خاقانی و جان بر دو یکی است

وز غدر فلک خلاص را هم به شک است

هر مائده‌ای که دست‌ساز فلک است

یا بی‌نمک است یا سراسر نمک است

**

از عشق بهار و بلبل و جام طرب

گل جان چمن بود که آمد بر لب

لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب

جان چمن و جان چمانه بطلب

**

لب جانان دوای جان بخشد
درد از آن لب ستان که آن بخشد

عشق میگون لبش به می ماند
عقل بستاند ارچه جان بخشد

دیت آن را که سر برد به شکر
هم ز لعل شکرفشان بخشد

عاشق آن نیست کو به بوی وصال
هستی خود به دلستان بخشد

عاشق آن است کو به ترک مراد
هرچه هستی است رایگان بخشد

دو جهان را دو شاخ گل داند
دسته بندد به دلستان بخشد

شه سواری است عشق خاقانی
کز سر مقرعه جهان بخشد

**

خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری
داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری

از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم
پرده روی تو شدم پرده من چرا دری

وصل تو را به جان و دل می‌خرم و نمی‌دهی
بیش مکن مضایقه زانکه رسید مشتری

گه به زبان مادگان عشوه خوش همی دهی
گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری

عشق تو را نواله شد گاه دل و گهی جگر
لاغر از آن نمی‌شود چون بره دو مادری

کیسه هنوز فربه است از تو از آن قوی دلم
چاره چه خاقنی اگر کیسه رسد به لاغری

گرچه به موضع لبت مفتعلن دوباره شد
بحر ز قاعده نشد تا تو بهانه ناوری

مطلب مشابه: مجموعه بهترین اشعار سنایی غزنوی؛ با گزیده شعر عاشقانه و زیبا

مطالب مشابه را ببینید!