اشعار زیبا برای شیراز + چند شعر زیبا در وصف شهر زیبای شیراز
چند شعر زیبا در مورد شهر شیراز را در این بخش آماده کرده ایم. شهر شیراز یکی از زیباترین شهرهای کشور ایران است که شاعران مختلف برای این شهر، اشعار زیادی سروده اند.
روز 15 اردیبهشت، روز شیراز نامگذازی شده است.
اشعار زیبا و خواندنی در وصف شهر شیراز
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد
مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
فتنهی شاهد و سودا زدهی باد بهار
عاشق نغمهی مرغان سحر باز آمد
تا نپنداری کشفتگی از سر بنهاد
تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد
دل بیخویشتن و خاطر شورانگیزش
همچنان یاوگی و تن به حضر بازآمد
سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد
تا چه آموخت کز آن شیفتهتر بازآمد
عقل بین کز بر سیلاب غم عشق گریخت
عالمی گشت و به گرداب خطر بازآمد
تا بدانی که به دل نقطهی پابرجا بود
که چو پرگار بگردید و به سر بازآمد
وه که چون تشنهی دیدار عزیزان میبود
گوییا آب حیاتش به جگر بازآمد
خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد
لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآمد
پای دیوانگیش برد و سر شوق آورد
منزلت بین که به پا رفت و به سر بازآمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست
که به اندیشهی شیرین ز شکر بازآمد
جرمناکست ملامت مکنیدش که کریم
بر گنهکار نگیرد چو ز در بازآمد
چه ستم کو نکشید از شب دیجور فراق
تا بدین روز که شبهای قمر بازآمد
بلعجب بود که روزی به مرادی برسید
فلک خیره کش از جور مگر بازآمد
دختر بکر ضمیرش به یتیمی پس از این
جور بیگانه نبیند که پدر بازآمد
نی چه ارزد دو سه خر مهره که در پیلهی اوست
خاصه اکنون که به دریای گهر بازآمد
چون مسلم نشدش ملک هنر چاره ندید
به گدایی به در اهل هنر بازآمد
—-
رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده در آیم به خروش
گاه چون غنچهی دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین میسپرم»
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
عبید زاکانی
—-
اشعار شهر شیراز
دزد دل بودم ولی غارت شدم
نرگس شیراز بودم ولی خارت شدم
من که آمال هر عاشق پیشه معشوق پرستم
بی خیال از مال دنیا ولی یارت شدم
دور از هر اندیشهای در فکر تو
فکر هر گلدسته باغ دیارت شدم
ساربان کوی تو در دشت لوت
فارغ از اهل دنیا و دلدارت شدم
آشنای شهر و دیارهای دورم و لیک
عاشق غریبی با تو چونکه دوستدارت شدم
ساقی می خانههام ولی جرعهای آبم بده
از پس فاصلههای صورتی عاشق دیدارت شدم
دستگیر بودم برای هر پیر و جوان
دست دل گیر که خورشی شب تارت شدم
خوشبحالت میزنی پر در خیال پوچ من
کاش میدیدم شبی جان داده بر راهت شدم
ترک کردهای مرا آیا فراموشت شدم
تو خود گفته بودی کیمیای تجارت شدم
ز. داودی (مارال)
—-
مطلب پیشنهادی: شعر عاشقانه حافظ؛ گلچین اشعار زیبای عاشقانه و غزل های کوتاه حافظ
دلم گرفته
به دنبال آفتاب
میروم به کوچههای تنگ اصفهان
گم میشوم میان خشتهای کهنه
در کاشیهای آبی
در سروهای بلند شیراز
میجویم تو را
میروم به تخت جمشید
میروی با قافلهای
آهسته
به مزار شریف
به لاهور
تو را دیدهام بارها
در خواب
میریخت از لبهایت
گلهای سرخ
از شانههایت دختران رز
اصلا نمیروم به جایی
میترسم از این که نیستی
در کوچهای
در محلهای
تو رفتی
آهسته
فقط ماندهام با شهری
که تنها پنجرهای دارد
که شبها
مهتاب
بر شانههایم آویزان میشود
و بالا میبرد
سینهام را تا آسمان
نادر ابراهیمیان
—-
بگذار برایت از دیارم گویم
از شهر گل نرگس
شعر و غزل حافظ
بوی خوش گل ٫ بلبل
از شهر و دیاری ناز
آری فقط از شیراز!
هر حرف و هجای نازنین شیرازم
صد راز نهان دارد و من در الف آغازم
بگذار بگویم پس
شینش شه شادی است و شیرین کامی
شیراز سرای شاعرانی نامی
شهر شب شعر عاشق شیدایی
دوم سخنش به حرف یاء میآید
یاء ٫ یاد خداییست پر از دلداری
راز شب جمعههای بس طولانی
راز حرمی است پر از دست دعا
راز شه پر چراغ و بس نورانی
سیم به هوای لهجه شیرینش
«ر» ٫ حرف و هجای سوم شیراز است
اسرار رئوفتش در آن زندانی
راز مدفون شدن کینه و خشم
وسط کوچه قهر و آشتی
چارم سخنش از الف قامت دوست
از لطف و صفا و هنر مردم اوست
آری سخن از سفره بازش دارم
حرف از دل میهمان نواز آن مردم شاد
آری سخن از خصلت نابش دارم
«ز» حرف حساب آخر شیراز است
زیبایی بینظیر این خطه عشق
زیبای ورودی قرآنش
تا آخر شهر، آخرین میدانش
کوتاه کنم سخن به این برگ سفید
شیراز سرای عشق است و امید
سعیده باقری (سحر)
—-
شعر نو برای شهر شیراز
اگر دانی به دل راز است؟
وآنهم شوق پرواز است!
چرا با من به دلتنگی؟
بزن ساز خوش آهنگی!
که لبهایت
صدایش بس خوش آواز است
بیا ققنوس من!
یک دم پری بگشا
که قفل این قفس باز است!
پسین دلگشا!
یار مرا برگو!
به این دروازهی قرآن
که چون کوهی سرافراز است
دلم فرش قدمهایش
رواق جفت چشمانم
مهیا بهر پیشواز است
که تا باور کند
از اهل شیراز است
فهیمه زارعی
—-
بیا شیراز و بنگر بر فضایش
به مردان و زنان با وفایش
که شهره در میان خاص و عامند
که باشد قل هو الله در ندايش
هنر خواهی بجویی کل ایران
نگر بر مردمان با خدایش
که دست در دست هم دارند شب و روز
که دشمن را رسانند بر سزایش
چو مهمان آید اندر شهر شیراز
بخوانند ایت الکرسی برایش
زبوی گل نجویی مشک و ساقی
چه خوب است در بهار آب و هوایش
صبا را چون نباشد هجر شیراز
که هرگز او نخواهد کرد رهایش
امیر عباس دستلان
—-
اشعار سنتی و زیبا برای شیراز
شهر ما شهر گل و شعر و شعوره
شهر ما جوی آدموی پر شر و شوره
اولش دروازه قران که برم در بهشته
ییه برش سعدی و حافظ او برش رشک بهشته
ییه برش باغ قوام مچدنو مچدجولا
وسطش شاهچراغ نگین بهشته
شهر ما اگرچه ییه تکه ای از خاک زمینه
عاموای خوب نگاش کنی تکهای از خاک بهشته
سیدعبدالرضا زینت بخش
—-
پیر شیراز، شیخ روزبهان
آن به صدق و صفا فرید جهان
اولیا را نگین خاتم بود
عالم جان و جان عالم بود
—-
رفتم از خطه شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچه دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بی خود و بی دل و بی یار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم »
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین می سپرم »
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
—-
زین گریه دروغ که ای پیر می کنی
آبی به شیراز سر تزویر می کنی
زان به بود که سیر کنی صد گرسنه را
چشم گرسنه خود اگر سیر می کنی
—-
زبان شعله به تشریف عشق کوتاه است
قیاس این سخن از آذر و سمندر کن
درین غزل نظر از خواجه یافتی صائب
به روح حافظ شیراز می به ساغر کن
—-
هنگامه وصال نیرزد به داغ رشک
پیشانی گشاده گل را به خار بخش
این آن غزل که حافظ شیراز گفته است
زان بحر قطره ای به من خاکسار بخش
—-
ترا تردد خاطر کشیده است به بند
که آب، می شود از موج خویش سلسله ساز
به فکر صائب ازان می کنند رغبت خلق
که یاد می دهد از طرز حافظ شیراز
—-
نماز زاهد خودبین کجا رسد جایی
که چرخ سجده خود را سکندری داند
کمال حافظ شیراز را ز صائب پرس
که قدر گوهر شهوار جوهری داند
—-
داشت تا گوهر من در دل این دریا جای
ساحل از آب گهر جلوه دریا می کرد
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
—-
فسردگی نفس شعله را گره زده بود
سپند، زمزمه عشق در میان انداخت
به کلک قدرت صائب شکستگی مرساد!
که طرز حافظ شیراز در میان انداخت
—-
عیسی همین به چرخ چهارم نرفته است
بسیار ازین پیاده تجرد سوار کرد
این آن غزل که سعدی شیراز گفته است
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
—-
خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد
خویش را طعمه شهباز نمی باید کرد
گل به زانو دهد آیینه شبنم را جای
روی پنهان ز نظرباز نمی باید کرد
گوهر راز به غماز سپردن ستم است
باده در شیشه شیراز نمی باید کرد
عرصه تنگ فلک جای پرافشانی نیست
ظلم بر شهپر پرواز نمی باید کرد
—-
پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت
برق در خرمنم از شعله آواز گرفت
بوی گل را نتوان در گره شبنم بست
به خموشی نتوان دامن این راز گرفت
شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز
باده حسن دگر از شیشه شیراز گرفت
مکن ای شمع نهان چهره ز پروانه من
که ز خاکسترم این آینه پرداز گرفت
—-
باز شد روزنی از گلشن شیراز به من
میکشد نرگس و نارنج سری باز به من
سروناز ارم از دور به من کرد سلام
جای آن را که چنان سرو کند ناز به من
افق طالع من طلعت باباکوهی است
کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من
بانی کلک فریدون به قطار از شیراز
بار زد قافله شکر اهواز به من
با سر نامه گشودم در گنجینه راز
که هم از خواجه گشوده است در راز به من
شمعی از شیخ شکفته است شبستان افروز
گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من
شور عشقی که نهفته است در این ساز غزل
عشوه ها می دهد از پرده شهناز به من
دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت
گو هم آواز چمن کم دهد آواز به من
شهریارا به غزل عشق نگنجد بگذار
شرح این قصه جانسوز دهد ساز به من
مطلب پیشنهادی: اشعار عاشقانه سعدی؛ زیباترین شعرهای عاشقانه و رمانتیک سعدی