اشعار سلمان هراتی با مجموعه شعر عاشقانه و شعر نو احساسی
در این بخش اشعار سلمان هراتی مجموعه شعر نو عاشقانه، اشعار احساسی و کوتاه را گردآوری کرده ایم که امیدواریم از خواندن این اشعار لذت ببرید.
سلمان هراتی، با نام اصلی سلمان قنبر هراتی، (۱ فروردین ۱۳۳۸ در مزردشت تنکابن – ۹ آبان ۱۳۶۵) شاعر معاصر ایرانی بود. وی از شاعران متعهد به انقلاب و مذهب شیعه بود.تخلص او در شعر آذرباد بود.
اشعار سلمان هراتی
پدرم کارگر است
به مزرعه می آید
با آخرین ستاره
از آسمان صبح
و باز می گردد
با اولین ستاره
در آسمان شب
پدرم خورشید است
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کند اینجا ترانه خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟
هزار چشمه فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است
مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
بو کشان
تمام حفره های شب را می کاوم
بر فطرت خزه ها دست می سایم
که به انتشار عطر تو
بر سنگ ها پهن شده اند
یک وهم با رویاهای سبز
در مزرعه میخواندمن فکر می کنم آنجا
عطر تو
دگرگون کننده تر به گوش می رسد“عزیز” راست می گفت
شب ها آسمان به مزرعه می آید
شعر عاشقانه سلمان هراتی
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهره دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیق زمین شانهی بهار
بیتو ولی زمینهی پیدا شدن نداشت
دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
شب فرو می افتد
و من تازه می شوم
از اشتیاق بارش شبنم
نیلوفرانهبه آسمان دهان باز می کنم
ای آفریننده شبنم و ابر
آیا تشنگی مرا پایان می دهی؟
تقدیر چیست؟می خواهم از تو سرشار باشم
مطلب مشابه: اشعار علیرضا آذر با مجموعه شعر عاشقانه احساسی زیبا
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز میآید از باغ بوی بهار من و تو
آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد
غیر از شب آیا چه میدید چشمان تار من و تو؟
دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو
غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران
صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو
این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو
با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم
در باغ میماند یا دوست گل یادگار من و تو
چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم
من میروم سوی دریا جای قرار من و تو
کاش می شد که پریشان تو باشم
یا نباشم یا از آن تو باشمتو چنان ابر طربناک بباری
من همه تشنه ی باران تو باشمدر افق های تماشای نگاهت
سبزی باغ و بهاران تو باشمتا در آیی و گلی را بگزینی
من همان غنچه ی خندان تو باشمچون که فردا شد و خورشید کدر شد
من هم از جمله شهیدان تو باشمتا نفس هست و قفس هست، الهی
من شوریده غزل خوان تو باشم
شعر برای عشق
اگر چه عمر تو در انتظار میگذرد
دل فقیر من! این روزگار میگذرد
بهار فرصت خوبی است گل فشانی را
به میهمانی گل رو بهار میگذرد
چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار
همیشه هست غبار و سوار میگذرد
تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند
اگر نه سنگدلی جویبار میگذرد
دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من
بدون واهمه از صد حصار میگذرد
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه فاضل نظری ؛ مجموعه شعر کوتاه و بلند احساسی زیبا
پیش از تو آب، معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهره دریا شدن نداشتدر آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیق زمین شانه بهار
بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشتچون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
شعر نو احساسی
ای كاش درختی باشم
تا همه تنهایان
از من پنجرهای كنند
و تماشا كنند در من
كاهش دلتنگی شان را
اگر این گونه بود
پس دلم را
به سمت دست نخورده ترین قسمت آسمان میبردم
تا معبر
بكرترین عطرها باشم
كه تاكنون هیچ مشامی نبوییده باشد
و قاب تصویر های متحرک
از خیال سبز در باغ آسمان
كه قویترین چشمها آن را
رصد نمیتوان كرد
ای كاش درختی باشم
تا از من دریچهای بسازند
و از آن خورشید را بنگرند
كه حرارت و بزرگی را
ازپیشانی مردی وام گرفت
كه خانهای داشت
كوچكتر از دو گام كه برداری
ای كاش مرا تا خدا وسعت دهند
تا نشان دهم
انسان یعنی
چهل سال آیینهوار زیستن
من تصویرهایی دارم از سكوت كه در بیابانش
واژه ها لالند و كلمه ها كوچک
بروز سكوت
در جنگل كلمه
چگونه آیا؟
ای كاش پنجرهای باشم!
مطلب مشابه: مجموعه شعر پروین اعتصامی + اشعار زیبای پروین اعتصامی با موضوعات مختلف
صبح شد….
آی نمی باید خفت
چشم بگشای که خورشید شکفت
باز کن پنجره را با دمِ صبح
باید از خانه ی دل
گَرد پریشانی رُفت
شعر زیبا برای عشق
من دستهای مهربانم را
به تو میبخشم
و در این بخشش
جز درک عشق گمشدهام
هیچ نمیخواهم
من و دلم
تماممان را به تو میبخشیم
تا حس زنده بودن خود را
که در نگاه معلوم یک مرد
در بخشش تمام به تو بازیابیم
من پاهایم را
در جسم فسرده خاک میکارم
و آب را
در عطش کویر
زمزمه میکنم
و در این بخشش
معرفتی است
که من آن را
با هستی
و با زیبایی آن لحظه
که مرگ پس آن میآید
آشتی میدهم
گاهی آنقدر واقعیت داری
که پیشانی ام به یک تکه ابر سجده می برد
به یک درخت خیره می شوم
از سنگ ها توقع دارم مهربانی را
باران بر کتفم می بارد
دست هایم هوا را در آغوش می گیرد
شادی پایین تر از این مرتبه است
که بگویم چقدر
گاهی آن قدر واقعیت داری
که من صدای فروریختن
شانه های سنگی شیطان را می شنوم
و تعجب نمی کنم
اگر ببینم ماه
با بچه های کوهستان
گل گاو زبان می چیند؟
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه ❤️ شاعران معاصر + منتخب زیباترین شعرها در مورد عشق
در خیابان کسانی هستند که به آدم نگرانی تعارف میکنند
اما من که دغدغه خوشبختیام نیست
به شادی این خوشبختهای کوچک میخندم
پس میآیم با زنبیلهایی از ترانه و آویشن
و مردانی را سلام میدهم
که تو را در تنفس خود دارند
و یک لبخند تو را
به هزار بار عافیت محض
ترجیح میدهند
کسانی که از هم میپرسند:
«چگونه هنوز هم زنده ایم؟»
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
و ترانههایم را از زیبایی میآکَنَم
و با تمام حنجرههای صبور
آواز میخوانم
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
میان آفتاب و مردم راه میروم
و ترانههایم را که از امید سرشارند
در جیبشان میریزم
در سبدهای خالیشان
در دلشان
و دفتر لبخندهایم را
با مردم کوچه و خیابان
ورق میزنم
با کودکان امسال
مردان سالهای دیگر
که منشور تحقّق آفتاب را
در سر انگشتان خویش دارند
کودکانی روشن
کودکانی از پشت آفتاب
از صلب سخاوتمند بهار
کودکانی که هر پنجشنبه عصر
در بهشت شهیدان
آینده وطنم را به شور مینشینند
کودکانی که مسیر بهار را تعیین میکنند
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
و ترانه هایم راز آب و آفتاب پر میکنم
برای بهاری که هست
برای بهاران در راه
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
با تمام حنجره های تشنه
فریاد میزنم:
تحقق آفتاب حتمی است
پرندگان میآیند
شعر کوتاه سلمان هراتی
باز پلک کوچه بالا می رود
چشمه ای از کوچه ی ما می رود
گفتمش آخر کجا؟ خندید و گفت:
«می روم آنجا که دریا می رود»
سجادهام كجاست؟
میخواهم از همیشه این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم شاید
تأثیر سایه من است
كه این سان گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستادهام
سجادهام كجاست؟
مطلب مشابه: اشعار ناب کوتاه و بلند زیبا از شاعران معروف با مضامین احساسی
شب فرو میافتد
و من تازه میشوم
از اشتیاق بارش شبنم
نیلوفرانه
به آسمان دهان باز میكنم
ای آفریننده شبنم و ابر
آیا تشنگی مرا پایان میدهی؟
تقدیر چیست؟
میخواهم از تو سرشار باشم
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ استمرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ استاسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ استچگونه سر کند اینجا ترانه خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟هزار چشمه فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ استمرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد
مطلب مشابه: شعر عاشقانه جذب کننده با اشعار حذاب برای به دست آوردن عشق و همسر
کنار شب میایستم
چشم بر شمد سورمهای آسمان میاندازم
ستارهها
با نخ نور گلدوزی شدهاند
و من میشنوم زمزمه درختان را:
ـ چه ملایمت خنکی!
من آبستن یک شکوفهام
که همین تابستان گلابی میشود
کنار شب میایستم
شب از تو لبریز است
من در دو قدمی تو
در زندان فراق گرفتارم
دلا چندی است صحرایی شدی تو
رفیق خوب تنهایی شدی تو
بگو آن دورها با کی نشستی
که مثل گل تماشایی شدی تو
دنیا آتشکده موقتی است
تا من و تو
در آن بنشینیم
نه عبوس
که چون ققنوس
دوباره شدن را
و به امید دیداری در ناکجا
مرا این معنی
با غروب مأنوس کرده است
آیینه و آب مهربانی کردند
با جنگل عشق همزبانی کردند
شب را ز حریم باغ گل تاراندند
تشریف سپیده را جهانی کردند
مطلب مشابه: مجموعه اشعار اخوان ثالث + شعر کوتاه و بلند احساسی و زیبا از مهدی اخوان ثالث