گزیده بهترین اشعار منوچهری دامغانی؛ مجموعه شعر عاشقانه کوتاه و بلند
ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد دامغانی معروف به منوچهری دامغانی شاعر نیمه اول قرن پنجم هجری قمری است. او در سال 398 هجری قمری در دامغان به دنیا امد. کودکی و جوانی منوچهری در دامغان به تحصیل عربی گذشت. بیشتر شعرهای او درباره طبیعت است. منوچهری از دانشهایی چون نحو، پزشکی، وب شناسی، و موسیقی آگاهی داشت و در شعر خود از واژههای خاص این دانشها بهره میبرد. منوچهری در سال ۴۳۲ هجری قمری، در حالی که سی و چهار سال داشت درگذشت. در ادامه مجموعه ای از اشعار زیبای منوچهری دامغانی را آماده کرده ایم. با ما همراه باشید.
اشعار منوچهر دامغانی
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعده فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفتههای خویشتن پر لوش باد
ای کرده سپاه اختران یاری تو
فخرست جهان را به جهانداری تو
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو
هر کار که هست جز به کام تو مباد
هر خصم که هست جز به دام تو مباد
هر سکه که هست جز به نام تو مباد
هر خطبه که هست جز به بام تو مباد
آهو با شیر کی تواند کوشید
جوجگک با باز کی تواند پرید
مطلب مشابه: مجموعه اشعار آذر بیگدلی با زیباترین قصیده های این شاعر
دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند
لب من خدمت خاک کف پای تو کند
تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم
بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند
شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین
شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند
نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند
تن من جمله پس دل رود و دل پس تو
تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند
زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند
مشتری بندگی بند قبای تو کند
رایگان مشکفروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند
بابلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که آن زلف خم غالیه سای تو کند
چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی
تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیمست که رای تو کند
میرمسعود که هرچ آن تو ازو یاد کنی
طالع سعد، همه سعد عطای تو کند
به همه کار تویی راهنمای تن خویش
خسروی تو دل تو راهنمای تو کند
با شرف ملکت را سیرت خوب تو کند
با بها دولت را فر و بهای تو کند
شعر بلند عاشقانه منوچهر دامغانی
خیزید و خز آرید که هنگام خزان ست
باد خنک از جانب خوارزم وزان ستآن برگ رزان بین که برآن شاخ رزان ست
گویی به مثل پیرهن رنگرزان ستدهقان به تعجّب سر انگشت گزان ست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
همیریزد میان باغ، لؤلؤها به زنبرها
همیسوزد میان راغ، عنبرها به مجمرها
ز قرقویی به صحراها، فروافکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها، فروگسترده بسترها
زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها
فشانده مشک خرخیزی، به بستانها به زنبرها
به زیر پر قوشاندر، همه چون چرخ دیباها
به پر کبک بر، خطی سیه چون خط محبرها
چو چنبرهای یاقوتین به روز باد گلبنها
جهنده بلبل و صلصل، چو بازیگر به چنبرها
همه کهسار پر زلفین معشوقان و پر دیده
همه زلفین ز سنبلها، همه دیده ز عبهرها
شکفته لاله نعمان، بسان خوبرخساران
به مشک اندر زده دلها، به خون اندر زده سرها
چو حورانند نرگسها، همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زر ساو ساغرها
شقایقهای عشقانگیز، پیشاپیش طاووسان
بسان قطرههای قیر باریده بر اخگرها
رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بترویان
گل دورویه چونانچون قمرها دور پیکرها…
بهاری بس بدیعست این، گرش با ما بقابودی
ولیکن مندرس گردد به آبانها و آذرها…
مطلب مشابه: گزیده ای از زیباترین اشعار وحشی بافقی؛ اشعار کوتاه و بلند عاشقانه این شاعر
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
زین بیش کرد باید مارات خواستاریبنمای دوستداری، بفزای خواستاری
زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری
دولت همه ساله بیجلال تو مباد
همت همه ساله بیجمال تو مباد
هر بنده که هست بیکمال تو مباد
خورشید جهان تویی، زوال تو مباد
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
بوستان گویی بتخانه فرخار شدهست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا
کبک ناقوسزن و شارک سنتورزنست
فاخته نایزن و بط شده طنبورزنا
پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری بر نارونا
کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا
پوپوک پیکی، نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا
فاخته راست بکردار یکی لعبگرست
در فکنده به گلو حلقه مشکین رسنا
از فروغ گل اگر اهرمن آید بر تو
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا
چونکه زرین قدحی بر کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی به میان پرنا
چون دواتی بسدینست خراسانیوار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا
ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا
سال امسالین نوروز طربنا کترست
پار وپیرار همیدیدم، اندوهگنا
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا
تاریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
مطلب مشابه: گلچین بهترین اشعار دو بیتی فایز دشتی و مجموعه شعرعاشقانه و ناب کوتاه
…ناله بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیدا کندگاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
روز آن آمد که تائب رای زی صهبا کندمن دژم گردم که با من دل دوتا کردهست دوست
خرم او باشد که با او دوست دل یکتا کندهر زمان جوری کند بر من به نو معشوق من
راضیم راضی به هرچ آن لالهرخ با ما کندگر رخ من زرد کرد از عاشقی گو زرد کن
زعفران قیمت فزون از لاله حمرا کندور همیچفته کند قد مرا گو چفته کن
چفته باید چنگ تا در چنگ ترک آوا کندور همی آتش فروزد در دل من، گو فروز
شمع را چون برفروزی روشنی پیدا کندور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار
نوبهاران آب باران باغ را زیبا کندور فکندهست او مرا در ذل غربت گو فکن
غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند…منوچهری دامغانی
می بر کف من نه که طرب را سبب اینست
آرام من و مونس من روز و شب اینستتریاق بزرگست و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب اینستبی می نتوان کردن شادی و طرب هیچ
زیرا که بدین گیتی اصل طرب اینستمعجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را به زمستان سلب اینستای آنکه نخوردستی می گر بچشی زان
سوگند خوری، گویی: شهد و رطب اینستمیگیر و عطا ورز و نکو گوی و نکو خواه
اینست کریمی و طریق ادب اینست
مطلب مشابه: اشعار دو بیتی سعید ابوالخیر؛ گلچین اشعار کوتاه عاشقانه این شاعر
ای بت زنجیر جعد، ای آفتاب نیکوان
طلعت خورشید داری، قامت فردوسیاننافرید ایزد زخوبان جهان چون تو کسی
دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستانگرت خوانم ماه، ماهی، ورت خوانم سرو،سرو
گرت خوانم حور، حوری، ورت خوانم جان، چو جانمشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبانروت از گل درج دارد، درجت از عنبر طراز
مشکت از مه نافه دارد، ماهت از مشک آسمانهم بت زنجیر جعدی، هم بت زنجیر زلف
هم بت لاله جبینی، هم بت لاله رخانای روان و جان من دایم ز تو با خرمی
ای سرا و باغ من دایم ز تو چون بوستان
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد
ای کرده سپاه اختران یاری تو
فخرست جهان را به جهانداری تو
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار
طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند
خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند
وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار
شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست
دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست
بویش همه بوی سمن و مشک ببردست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار
بنگر به ترنج ای عجبیدار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست
زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست
چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار
نارنج چو دو کفه سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو
آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرکدل جادو
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار…
آنکس که بُوَد آمدنی، آمده بهتر
و آنکس که بُوَد رفتنی، او رفته بُده بِه
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی سعدی و گلچین اشعار کوتاه عاشقانه و احساسی