مجله تاپ‌ناز‌

اشعار پل الوار (شعرهای احساسی و عاشقانه از بزرگترین شاعر فرانسه)

اشعار پل الوار (شعرهای احساسی و عاشقانه از بزرگترین شاعر فرانسه)

شعرهای احساسی و عاشقانه از بزرگترین شاعر فرانسه یعنی پل الوار را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. پل اِلوار شاعر، نویسنده، سیاستمدار و مبارز فرانسوی بود. او از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ و همچنین یکی از مؤسسان دفتر مطالعات سوررئالیستی در سال ۱۹۲۴ بود.

اشعار زیبا و احساسی از پل الوار

بر روی دفتر های مشق ام

بر روی درخت ها و میز تحریرم

بر برف و بر شن

می نویسم نامت را.

روی تمام اوراق خوانده

بر اوراق سپید مانده

سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر

می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر

روی سلاح جنگیان

بر تاج شاهان

می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان

روی آشیانه ها و گل ها

بر بازآوای کودکیم

می نویسم نامت را.

به نامِ صُلح

به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخه‌ها و آیینِ جوانه‌ها

به نامِ آزادی

به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر

به نامِ آنانی که:

نمک فرسودهِ‌شان می‌کند

و نمک،

همان اشکْ‌هاشان است

به نامِ رفیق

به نامِ زنانِ بی‌وطن بر فلاتِ بی‌نشانِ تبعید

به نامِ مردانِ آونگْ شده بر خاطراتِ گنگِ زندان

به نامِ یارانِ لالهْ‌گون در انعکاسِ رعشه و

بر احکامِ شومِ وحشت

اشعار زیبا و احساسی از پل الوار

شب هیچ‌گاه کامل نیست

همیشه چون این را می‌گویم و تاکید می‌کنم

در انتهای اندوه پنجره‌ی بازی هست

پنجره‌ی روشنی.

همیشه رویای شب‌زنده‌داری هست

و میلی که باید بر آورده شود،

گرسنه‌گی‌یی که باید فرونشیند

یکی دلِ بخشنده

یکی دست که درازشده، دستی گشوده

چشمانی منتظر

یکی زندگی

زندگی‌یی که انسان با دیگران‌اش قسمت کند…

مطلب مشابه: سخنان آلبر کامو / جملات فلسفی و عمیق از فلیسوف فرانسوی و نویسنده نوبل ادبیات

عکس نوشته اشعار پل الوار

زخمی بر او بزن

عمیق‌تر از انزوا

چشم‌اندازی عریان

که دیری در آن خواهم زیست

چمن‌زارانی‌ گسترده دارد

که حرارت تو در آن آرام می‌گیرد.

چشمه‌هایی که پستان‌هایت

روز را در آن به درخشش وا می‌دارد

راه‌هایی که دهان‌ات از آن

به دهانی دیگر لب‌خند می‌زند.

تو را تماشا می‌کنم

خورشید بزرگ می‌شود

و عنقریب روزمان را سرشار می‌سازد

بیدار شو

با قلب و سری رنگین

تا ادبار ِ شب زایل گردند

تو را تماشا می‌کنم

و همه چیز عریان می‌شود

بیرون بَلَم‌ها در آب‌های کم عمق می‌رانند

سخن کوتاه باید کرد:

دریای ِ بدون ِ عشق سرد است

مرا نمی‌توان شناخت

بهتر از آن‌که تو شناخته‌ای

چشمان تو

که ما هر دو،

در آن‌ها به خواب فرو می‌رویم

به روشنایی‌های انسانی من

سرنوشتی زیباتر از شب‌های جهان می‌بخشند

چشمان تو

که در آن‌ها به سیر و سفر می‌پردازم

به جان جاده‌ها

احساسی بیگانه از زمین می‌بخشند

کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی

مرا به جا می‌آری

منِ زیباترینْ منِ تنها

موج رودخانه را چون کمانچه برمی‌گیرم

می‌گذارم بگذرند روزها

می‌گذارم بگذرند ابرها زورقها

ملالْ نزدِ من مرده‌ست

مرا تمام طنینهای کودکیْ گنجهای من

با خنده در گلوست

چشم‌اندازِ من سعادتی‌ست بس بزرگ

و رخسار منْ جهانی روشن

آن‌جا همه اشکهای سیاه می‌ریزند

غار به غار می‌روند

این‌جا نمی‌توان از دست رفت

و رخسار من در آبی صافی‌ست می‌بینم

می‌خواند از درختی تنها

سبُکی می‌دهد به سنگریزه‌ها

بر دفترهای دبستانی‌ام

بر میز مشقم و بر درختان

بر شن بر برف

نام ترا می‌نویسم.

بر همۀ صفحات خوانده شده

بر همۀ صفحات سپید

بر سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر

نام ترا می‌نویسم.

بر تصویرهای زرین

بر سلاح جنگاوران

بر تاج شهریاران

نام ترا می‌نویسم.

عکس نوشته اشعار پل الوار

من اینجا

دلم سخت معجزه می‌خواهد و

تو انگار

معجزه‌هایت را

گذاشته‌ای برای روز مبادا.

چشم‌اندازى عریان

که دیرى در آن خواهم زیست

چمنزارانى گسترده دارد

که حرارت تو در آن آرام گیرد

چشمه‌هایى که پستان‌هایت

روز را در آن به درخشش وا می‌دارد

راه‌هایى که دهانت از آن

به دهانى دیگر لبخند می‌زند

بیشه‌هایى که پرندگانش

پلک‌هاى تو را می‌گشایند

شعرهای زیبای پل الوار

جلو خودم را نگاه کردم

در جمعیت تو را دیدم

میان گندم‏‌ها تو را دیدم

زیر درختى تو را دیدم.

در انتهاى همه سفرهایم

در عمق همه عذاب‏‌هایم

در خَم همه خنده‏‌ها

سر بر کرده از آب و از آتش

آه ای قلب محزون من

دیدی که چگونه سودا رنگ شعر گرفت

دیدی که جغرافیای فاصله را

چگونه با نوازش نگاهی می شود طی کرد

و نادیده گرفت

دیدی که دردهای کهنه را

چگونه با ترنمی می شود به یکباره فراموش کرد

دیدی که آزادی لحظه ناب سرسپردن است

دیدی که عشق یک اتفاق نیست

قرار قبلی است

ایستاده روی پلکهام

و گیسوانش

درون موهام

شکل دستهای مرا دارد

رنگ چشمهای مرا

در تاریکی من محو می شود

مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان

چشمانی دارد همیشه گشوده

که آرام از من ربوده

رویاهایش

با فوج فوج روشنایی

ذوب می کنند

خورشیدها را

و مرا وامی دارند به خندیدن

رو به رو را نگاه کردم

میان جماعت تو را دیدم

میان سنبله‌ها

زیر تک درختی تو را دیدم

در انتهای هر سفر

در عمق هر عذاب

در انتهای هر خنده

سر برآورده از آتش و آب

تابستان و زمستان ، تو را دیدم

ساحل دریا پر از گودال است

جنگل پر از درختانی که دلباخته پرندگانند

برف بر قله ‌ها آب می ‌شود

شکوفه ‌های سیب آن چنان می ‌درخشند

که خورشید شرمنده می ‌شود

شب

روز زمستانی است

در روزگاری گزنده

من در کنار تو

ای زلال زیبارو

شاهد این شکفتنم

شب برای ما وجود ندارد

شب همیشه به تمامی شب نیست

چرا که من می گویم

چرا که من می دانم

که همیشه

در اوج غم یک پنجره باز است

پنجره ای روشن

و همیشه هست،

رویاهایی که پاسبانی می دهند

آرزویی که جان می گیرد

گرسنگی که از یاد می رود

و قلبی سخاوتمند

و دستی بخشنده

دستی گشوده

و چشم هایی که می پایند

و زندگی

یک زندگی برای با هم بودن همیشه هست…

مطلب مشابه: سخنان فلسفی ژان پل سارتر (جملات فلسفی و اگزیستانسیالیستی از فیلسوف فرانسوی)

شعرهای زیبای پل الوار

این است قانون گرم انسان‌ها

از رز باده می‌سازند

از زغال آتش و

از بوسه‌ها انسان‌ها.

این است قانون سخت انسان‌ها

دست‌ناخورده ماندن

به رغم شوربختی و جنگ

به رغم خطرهای مرگ.

این است قانون دل‌پذیر انسان‌ها

آب را به نور بدل کردن

رویا را به واقعیت و

دشمنان را به برادران.

قانونی کهنه و نو

که طریق کمالش

از ژرفای جان کودک

تا حجت مطلق می‌گذرد

سپیده که سر بزند

در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید

شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .

پس به نام زندگی

هرگز نگو هرگز

محبوب من

سپیده که سر بزند

شاید در این بیشه زار خزان زده گلی بروید

نظیر آنچه در بهار دلبستگی‌ام رویید

محبوب من

بگذر ز من

ورق بزن مرا و به آفتاب فردا بیندیش

که برای تو طلوع می‌کند

مطالب مشابه را ببینید!