انشا در مورد آدم فضایی با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای پایه های مختلف تحصیلی
انشا درباره آدم فضایی
در این بخش تاپ ناز چند انشا درباره آدم فضایی برای پایه های مختلف تحصیلی و هفتم را با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری ارائه کرده ایم.
انشا در مورد تخیلات آدم فضایی
مقدمه انشا آدم فضایی : شاید برای حرف زدن درباره فضا، بیشتر باید از قوه تخیلم استفاده کنم. اگر هم بخواهم درباره آدم فضایی ها بگویم، باید بیشتر در خیالاتم فرو بروم. البته من هم مانند بسیاری از آدمها تصور میکنم وجود آدمهای فضایی تنها به افسانهها برنمیگردد و تنها یک تخیل تو خالی نیست؛ چرا که هر تخیلی از یک واقعیت سرچشمه میگیرد و واقعی بودن آدم فضایی هم با توجه به اطلاعات اندک ما از علم نجوم و جهان خارج از زمین قابل توجیه است. حتی مستندها و فیلمهایی نیز ساخته شدهاند که محوریت اصلی موضوع آنها درباره حقیقی بودن آدمهای فضایی است؛ موجودات تکامل یافتهای که به لحاظ هوش و دانش بسیار فراتر از انسانها هستد.
بدنه انشای : من نیز مانند بسیاری از بچههای دیگر در کودکی، خیال و رویای سفر به فضا و گشت و گذار بین ستارهها و سیارههای مختلف و البته رو به رو شدن با موجودات فضایی را در سر میپروراندم. آرزوی فضانورد شدن به خاطر شگفت انگیز بودن و مهیج بودن این شغل و مواجه شدن با دنیای واقعی از جنس خیال و حتی معاشرت و دوستی با موجوداتی که در سیارههای دیگر زندگی میکردند، بارها و بارها در ذهنم نقش بسته بود. تصور این که به واسطه دوستی با یک آدم فضایی یا گروهی از آنها و استفاده از دانش سرشار و هوش فرازمینی آنها، میتوانستم کارهای محیرالعقول انجام دهم و حتی ناجی سیاره خودم باشم و با این تواناییها زمین را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنم، بسیار شیرین و دلچسب بود.
خودم را در یک سفینه فضایی پیشرفته تصور میکردم؛ در حالی که لباسهای یک فضانورد حرفهای را پوشیده بودم و قرار بود با سرعتی فوق تصور به فضا پرتاب شوم. در میان سیارهها و ستارهها و اجرام آسمانی دیگر حرکت کرده و تک تک آنها را با دقت بررسی کنم. سرانجام سیارهای را فتح کنم و سفینه را در آنجا فرود بیاورم؛ با ورود من به آن سیاره، موجوداتی که در آن زندگی میکنند با عجیبترین نگاهها از من استقبال کنند و بعد هم رئیس این دنیای عجیب و غریب من را به حضور بخواند و همه اهل این سیاره من را به عنوان دوست خودشان بپذیرند. بعد از مدتی با شناخت من و سرزمینی که از آن میآیم، تنها قطرهای از دانش و امکانات خود را در اختیارم قرار دهند تا با آن بتوانم زمین را از اتفاقات بد حفظ کرده و آن را به زیباترین سیاره تبدیل کنم.
برای من خیال درباره فضا و آدم فضایی ها یک رویای قابل لمس بود، یک رویای شیرین قابل لمس! گاهی هم با تصور اینکه در دل یک نیمه شب بارانی، سفینه فضایی عجیبی در نزدیکی خانه ما روی زمین فرود بیاید و چراغهای نورانی و صدای عجیبش مرا از دنیای خواب بیرون بکشد و به سمت خود دعوت کند، در تفکری عمیق فرو میرفتم؛ این که با باز کردن درب خانه عجیبترین صحنه تمام عمرم را ببینم؛ یک آدم فضایی! یک آدم فضایی کوچک با عجیبترین چهره ممکن که از قضا در این چهره مهربانی هم موج میزند. پس از آن باید متوجه شوم که سفینهاش خراب شده و به این سبب مجبور بوده در نزدیکترین سیاره فرود بیاید و این سیاره زمین است. به او کمک کنم تا سفینه کوچکش را در گوشهای از حیاط خانه ما پنهان کند و بعد به او برای تعمیر سفینهاش کمک کنم و سرانجام او به من برای قدردانی هدیهای بدهد.
نتیجه این انشای زیبا : با وجود این که تمام این اتفاقات تنها در عالم رویا به وقوع میپیوندند، اما همچنان عقیده دارم که انکار وجود آدمهای فضاییها درست نیست. شاید این موجودات وجود داشته باشند و در دنیایی دیگر، دنیایی دور از زمین یک زندگی عجیب را سپری کنند. با اینکه تک تک این افکار رویاپردازی محض بوده، اما باید اقرار کنم سفر به فضا و مواجه شدن با آدمهای فضایی شیرینترین رویای من محسوب میشود.
انشا زیبا درباره آدم فضایی
مقدمه : هرجایی را که می نگرم را گرد و غبار گرفته، به سختی می توانم نفس بکشم . محصولات کشاورزی یکی پس از دیگری از بین می روند و شرکت های بزرگ مثل برگ های پاییز به زمین می خورند . خورشید دیگر مثل گذشته مهربان نیست . خورشید را آنقدر عصبانی کرده ایم که الان دارد ما را می سوزاند.
بدنه: اینجا دیگر جای زندگی نیست . زمین دیگر صبرش تمام شده و نمی تواند ما را تحمل کند . زمین حس مادری را دارد که بچه هایش بزرگ شده اند و نه تنها به حرف هایش گوش نمی دهند، بلکه در روی او هم ایستاده اند.باید زمین را هرچه زودتر ترک کنیم . به خاطر خودمان و هم به خاطر زمین.
بله. درست سرموقع آمده اند؛ آدم فضایی ها را می گویم. آسمان پر از سفینه های آن ها شده است.با عجله سوار یکی از آن ها می شوم تا هرچه زودتر فرار کنم.دختر همسایه هم هست.به جز ما دو تا ، بقیه آدم فضایی اند ، موجوداتی لاغر با چشمانی درشت و بدنی آبی رنگ. هر موقع هم که از آن ها می پرسم کجا می رویم ، سرشان را بر می گردانند و جوابی نمی دهند.
در یک لحظه ، هزاران سفینه به پرواز در می آیند.زمین بیچاره از فضا به طرز خارق العاده ای زیبا است و به نظر می رسد بهترین مکان برای زندگی انسان هاست ولی در حقیقت اینطور نیست.مثل خیلی چیز های دیگر.ای وای ! چه شده؟سفینه ها از هم جدا می شوند و هر یک به جهتی متفاوت می روند.یعنی دیگر پدر و مادرم را نمی توانم ببینم؟آه . چه قدر بد!
در ابتدا فکر می کردم قرار است همگی به مریخ برویم ولی نه این طور نیست. کم کم داریم از منظومه شمسی خودمان خارج می شویم و همان طور که داریم از جایی خارج شویم ، به سیاه چاله بزرگی هم نزدیک می شویم. سرعت مان سریع تر و سریع ترمی شود.انگار داریم با سرعت نور می رویم. نمی دانم چه بلایی سر فرمول های انیشتن آمده ولی ما داریم با سرعت نور به سمت آن طرف سیاه چاله می رویم.چشمانم کم کم دارد به سیاهی می رود.چرا سرم دارد گیج می رود ؟
نتیجه : با صدای گریه دختر همسایه از خواب بیدار می شوم.هنوز به نبود خانواده اش عادت نکرده .به من می گوید حتی یک نفر هم اینجا نیست. دلداریش می دهم و می گویم زندگی همین است. ولی در درونم به این فکر می کنم زندگی با ما بی رحم است یا ما با آن بی رحم بوده ایم!همیشه می خواستم بدونم انسان های اولیه چطور آدم هایی بودن.حالا دیگه خودم یه انسان اولیه هستم. پایان انشای من راجب آدم فضایی ها
انشا در مورد حمله آدم فضایی ها
مقدمه انشا آدم فضایی : تنها در خانه در حال آماده کردن خوراکی برای تماشای فیلم حمله ی آدم فضایی ها به زمین بودم.چراغ ها را خاموش کردم تا کمی هیجانی تر شود.روی مبل راحتی مورد علاقه ام نشسته بودم و منتظر شروع فیلم بودم.
بدنه این انشای زیبا : بعد از چند دقیقه فیلم شروع شد. هنوز ده دقیقه از شروع فیلم نگذشته بود که تلفن با صدای گوش خراشی زنگ خورد.تابه حال همچین صدایی در نیاورده بود!
تلفن را برداشتم ولی هیچ کسی پشت تلفن نبود.چندبار الو گفتم خواستم تلفن را قطع کنم،که صدایی آمد- فقط پنج روز وقت داری – این را مردی با صدای وحشتناکی گفت و قطع کرد.حدس زدم که مزاحم تلفنی بوده،پس بی خیال دوباره روی مبل نشستم و فیلم را تماشا کردم.صبح شده بود از خواب که بیدار شدم احساس ضعف کردم گفتم حتماً گرسنه ام.
بعد از خوردن صبحانه و یک دوش حسابی جلوی آینه رفتم تا کمی به خودم برسم.ولی چیزی توجّهم را به خود جلب کرد.دماغم کوچکتر شده بود!
شاید مسخره به نظر برسد ولی معلوم بود چون دماغ من کمی دراز و افتاده بود ولی الآن انگار عملش کرده بودم.به فکر این بودم که چگونه این اتفاق افتاد ولی هیچ جواب منطقی برای این اتفاق وجود نداشت.کمی بیشتر دقت کردم ولی اینبار به کل صورتم و به تغییرات دیگری پی بردم.رنگ قهوه ای چشمانم کاملاً سیاه شده بود.
کم کم داشتم می ترسیدم.چه اتفاقی برای من افتاده بود؟همین طور در حال فکر کردن بودم که تلفن دیشب یادم افتاد.یعنی امکان دارد؟ آن تلفن….؟ نه این اصلاً منطقی نبود ولی اگر واقعیت داشته باشد چه؟
روز بعد فرا رسید. آن روز بیشتر احساس ضعف می کردم. امیدوار بودم آن روز هیچ تغییری رخ ندهد ولی شانس با من نبود. رنگم پریده بود و انگشتانم دراز شده بودند!
روز دوم هم شروع خوبی برای من نداشت ولی احساس می کردم ذهنم رشد کرده. من کل روز را در خانه گذراندم. سه شنبه یعنی روز سوم فرا رسید. آن روز به آینه نگاه نکردم و مستقیماً به طرف حمام رفتم. دیگر نمی خواستم اتفاقات بدی را ببینم که باعث زشت تر شدنم می شدند. در حال شانه کردن مو هایم بودم که دیدم تمام موهایم روی برسم جمع شده اند. پریدم جلوی آینه واااااای نه من کچل شده بودم.
روز سوم را با غصه خوردن برای موهایم گذراندم. روز چهارم از راه رسید. آن روز نمی خواستم از تخت خواب بیرون بروم ولی حس گرسنگی مرا از اتاقم بیرون کشید.به آشپزخانه رفتم چیزی خوردم به اتاقم برگشتم و خوابیدم.آن روز هیچ تلاشی برای یافتن عیب و نقص هایم نکردم. انگار عادت کرده بودم. و اما روز پنجم! آن روز با اضطراب و نگرانی از خواب بیدار شدم. همه اش منتظر بودم اتفاقی بیفتد.جلوی آینه ایستادم و با دیدن خودم به وحشت افتادم.البته کمی هم خنده ام گرفت.خیلی بامزه و وحشتناک شده بودم.چشمان سیاه و درشتی داشتم.بدنم لاغر و استخوانی بود.سه انگشت داشتم و دماغ نداشتم.از همه بدتر کله ای اندازه ی کدو تنبل داشتم،یعنی دقیقاً شبیه فضایی های توی فیلم شده بودم.
خنده دار است نه؟ توی تمام این فکر ها بودم که یک چیزی محکم به سرم خورد و از هوش رفتم.وقتی بیدار شدم دیگر در خانه ی خود نبودم.اطرافم پر از فضایی های عین من بود.بیرون را نگاه کردم از پنجره ی سفینه بیرون را نگاه کردم و کره ی زمین را دیدم.من در فضا بودم.بعد از مدتی یکی از افرادی که انجا بود کنارم آمد و هشدار داد که مواظب باشم و سعی نکنم فرار کنم.از او پرسیدم که چه شده.او گفت که قرار است مارا به یک فضایی بفروشند تا ما برده ی او شویم به دستوراتش عمل کنیم.ولی من این را قبول نداشتم.
پس با زندانیان جمع شدیم و نقشه ی فرار کشیدیم.بعد از مدتی یکی از نگهبانان آمد.ما او را گرفتیم و من خود را جای او زدم.همه چیز خوب پیش می رفت ولی آن ها فهمیدند که من یک فضایی واقعی نیستم.برای همین فرار کردیم تا جایی پنهان شویم که یکی از در های سفینه باز شد و مارا به طرف بیرون کشید.
نتیجه این انشای زیبا راجب موجودات فضایی : چشمانم را بستم تا به آرامی بمیرم.ولی من می توانستم نفس بکشم چشمانم را به آرامی باز کردم تا ببینم چه خبر است ناگهان…..خود روی در تخت خوابم دیدم یکبار فهمیدم همه یک رویا بود.
انشا کوتاه موجودات فضایی
امروز فهميدم آدم فضایی ها دروغ نيستند، توهم نيست.
در واقع وجود دارند و خيلى حضورشون ملموس تر از اون چيزيه که فکرش رو بکنى.
آدم فضاى چيز عجيبى نيست خداى نکرده تعجب نکنيد بگيد اين ديوانس!
نه در واقع دورو بر همه ى ما يه آدم فضایى هست!
بيايد راحت تر صحبت کنيم:
تا حالا شده تو مسافرت يا تو شهر يا هر جاى ممکن يه آدم رو با قد۱۸۰ سانتى متر ببينيد
با وزن معادل ۸۰ کيلو يا هر قد و وزنى که شما رويت کرديد راه بره و مثل
کمباين (وسيله کشاورزى براى جدا کردن محصول از ساقه)خوراکى موجود در دستش
رو ميبلعه و اضافاتش رو به اطراف پرت ميکنه جورى که انگار زمين قابليت بلعيدن
پسماند هاى اين موجود دو پا رو داره!!
آدم فضاى اون موجوديه که تو ترافيک سنگين انگشتش رو از روى بوق بر نميداره
به هر حال فضاييه ديگه شايد اونجا چيزى به اسم بوق و ترافيک وجود نداره
و اين يک پديده جذابه براش .
آدم فضاىی اون آدميه که ماهيتش مثله هواپيما رو زمينه که به هيچ دردى نميخوره
اما تمام تلاشش اينکه هرجا ميره يه گندى بزنه که ثابت کنه منم زنده ام .
ميخوايد مثال بزنم اووووو مثال زياده تا دلتون بخواد،تا حالا آدم هاى رو که جنگل ها رو آتيش ميزنن
ديديد يا اسمى ازشون شنيديد!؟!
اينها در واقع آدم فضاى هستن که نياز دارن يه پايگاه براى سفينه هاشون
رو زمين بسازن واسه همين جنگل هارو آتيش ميزنن !!
تا حالا آدم هاى رو ديديد که حيوان هاى خيابونى رو اذيت ميکنن و ميکشن!؟!
اره اينا همون آدم هاى فضاى هستن که معتقدند اين حيوونا براى جونشون ممکنه
خطرساز بشن بخاطر همين هر ساله تو جنگ با حيوانات با داشتن
نيروى بيشتر و تفکر منطقى تر!! پيروز ميشن .
از نشانه هاى شناختن آدم هاى فضایى اينکه که مدام دروغ ميگن ،دزدى ميکنن،
سر آدم کلاه ميزارن ،موجب آزار و اذيت همه هستن.
نميتونم بيشتر از اين در باره ادم هاى فضاىی بگم چون ممکنه همين گوشه کنار
يک فضاىی پيدا شه و باعث بشه خودم رو در معرض توهين تحقير و غيره قرار بدم .
فضایی ها در واقع ادم هاى عجيبى نيستن چون اينجا زندگى ميکنن
سبک زندگيشون باعث دردسر ما شده در واقع مثله موتور گازى ميمونن
پر سرو صدا اما به درد نخور که صرفا مصرف ميکنن و کثيف ميکنن و باعث به خطر افتادن
جون خيلى ها ميشن اينها همون آدم هاى هستند که هر کارى دلشون بخواد ميکنن
تهش ميگن قسمت خدا اين بود.
هم من هم شما هم اونها يه چيز مشترک داريم خدا!
در واقع اونها از خدا به عنوان ابزارى براى پاک کردن اثرات
مخربشون روى جامعه و طبيعت و ادميت استفاده ميکنند.
شايد چند سال پيش وقتش بود جهان پاکسازى شه از اين آدم هاى فضایی ها،
اما متاسفانه الان اينجا جميعت غالب رو فضاى ها تشکيل ميدند.
یادم رفت بگم، اينجا تو مرکز شهر چند دقيقه پيش يه ادم فضایى از ماشينش پياده شد
و رفت سمت يه ادم به نسبت نرمال بعد از اينکه کلى از کلمات فضایى
براى تخليه قليانات درونيش استفاده کرد از روش دوم فضاى ها ينى مشت و لگد زدن استفاده کرد
بعدش که ديد کلى فضایى دورش رو گرفتن و دارن از جسارت هاش فيلم تهيه ميکنن
تا به مقامات ارشد در سيارشون بفرستن دچار تهيج شد
و با يه سنگ زد تو سر اون ادم بى نوا که مدام داشت سر تکون ميداد و دورش ميکرد
وقتى افتاد زمين و دچار خواب عميقى شد از فرط خستگى!
ادم فضايي شوت آخر رو به عنوان تلاش براى اتمام کار حواله صورتش کرد
و اينجورى جمعيت آسوده خاطر شدن و با لبخند صحنه رو ترک کردند.
آدم فضایی ها در کنار ما زندگى ميکنند، اين چيزى که شما هر روز تو سطح شهر ميبينيد
در واقع آثار حضور فضایى ها در کنار ماست .
وگرنه انسان ها در واقع اينجورى خلق نشدن، انسان بودن چيزى جز خوب بودن نبايد باشه .
انشا علمی در مورد آدم فضایی
بدنه: فضایی ها ارتباط نزدیکی به ارتش علوم و سیاست های تحقیقاتی قدرت های جهانی دارند و این موضوع در برخی مدارک محرمانه موسسات سری دولت هایی همچون آمریکا مثل CIA و FBI وزارت اطلاعات ناسا NORAD ( فرماندهی دفاع هوایی آمریکای شمالی) وجود دارد.
برخی بر این باورند که این موسسات نه تنها از مجود فضایی ها آگاه هستند بلکه سعی دارند تکنولوژی هایی شبیه به تکنولوژی فضایی ها را نیز بسازند و ظاهرا به دانشمندان گفته شده است چشم خود را بر روی این موضوع ببندند و در نتیجه موسسات سری به راحتی آزمایشات مخفی خود را انجام میدهند.
لئو ناردو اسپرینگ فضایی شناس آمریکایی از طریق منبعی موثق (که میل دارد نامی از او ذکر نشود) مدرکی به دست آورد که حکایت از وجود موجودات فضایی داشت. این مدرک متعلق به شانزدهم جولای سال 1947 است و ظاهرا قطعه ای از یک شی پرنده است. در آن سال پس از کشف این شی وقتی واحد های نظامی و نیروی هوایی آمریکا این قطعه را مورد بررسی قرار دادند به این نتیجه رسیدند که به دلایل مختلفی ممکن نیست ساخت کشور آمریکا باشد و با اطلاعات دقیقی که دارند شوروی نیز نمیتوانسته آن را بسازد. وقتی کارشناسان نظامی آن شی را دقیق تر مورد بررسی قرار دادند قطعه ای شبیه به یک موتور اتمی داخل آن یافتند. احتمالا این نیروگاه شبیه به یک تبادل گر حرارتی عمل میکرده است. یک قطعه پرنده نیز در قسمت جلویی این شی قرار دارد. دلایلی در دست است که نشان میدهد این شی با کنترل از راه دور هدایت میشده است. آیا این وسیله دلیلی بر وجود آدم فضایی های کاملا پیشرفته نیست؟ و به گفته ی این محقق جالب اینجاست که آن موسسات سری ابر قدرت های دنیا از این وسیله بهره گرفته اند و از روی آن بمب های اتمی را ساختند.
انشا در مورد بشقاب پرنده و آدم فضایی
مقدمه انشا آدم فضایی : بیش از چند ده سال است که هر از گاهی اخباری بشقاب پرنده ها و موجودات فضایی گزارش شده است. تا کنون هزاران برگ پرونده محرمانه برای اثبات وجود این پدیده ها تحت بررسی قرار گرفته اند ولی هنوز هم بسیاری از جوانب مربوط به فضایی ها ناشناخته باقی مانده است. موضع دانشمندان نسبت به این گزارشات نیز وضعیت را بغرنج تر مینماید. به نظر میرسد که آن ها میل دارند این حرف ها را رد کنند ولی باز هم چندان به حرف خود اطمینان ندارند.
بدنه این انشای جذاب : یه روز همه فامیل خونه ما دعوت بودن و همه میخندیدن من و پسر خالمم داشتیم بازی میکردیم و دیگه از بس که بازی کردیم خسته شدیم دیگه شب شده بود.
همه میخواستن بخوابن ما خوابمون نمیومد .پدر بزرگ بهمون گفت بیاید یه داستان براتون تعریف کنم دیگه همه نوه هاش دورش جمع شدن و پدر بزرگ برامون قصه ی ادم های فضایی میخواست تعریف کنه.
روزی روزگاری یه چند تا ادم های فضایی بود که میخواستن درباره زمین تحقیق کنن .دو تا گروه بودن که یکی ازین گروها از ادمای زمین بدش میومد و دوست نداشت به زمین بیاد و یه عده اش هم زمینیا رو خیلی دوست داشت .
آدم های فضایی یه بار اومدن روی زمین و میخواستن با مردم حرف بزنن ولی ادما جیغ میزدنو فرار میکردن.
آدمای فضایی دیدن که اینا دیونن چشونه دیدن که نمیشه باهاشون حرف زد تصمیم گرفتنبرن به یه جای دیگه رفتن وسط ارتش هنوز که ننشسته بودن شروع به تیر اندازی کردن و ادمای فضایی تا دیدن اوضاع خراب شروع به فرار کردن همین که میخواستم به سیاره خودشون برن …
دیدن که یه چند تا از این ادما یه جایی وایستادن خیلیم ناراحت و غمگین بودن
اصلا حرکت نمیکردن ادم فضایی ها تصمیم گرفتن دوباره برگردن.
رفتن پیش اونا دیدن که فرار نمیکنن همینجوری وایستادن یکم جلو رفتن دیدن
اصلا حرکت نمیکنن و یهو یکی ازین ادما افتاد رو زمین و یه چند تا کلاغ
غار غار کردن پرواز کردن دیگه همه ی ادم فضایی فرار کردن و دیگه اصلا به زمین نیومدنو آدم فضایی از ادما نترسیدن و با یه مترسک دیگه نمیخواستن به زمین بیان و ….
همه داشتیم میخندیدیم که یه نگاه به اطراف کردم که بابا عمو هام همه خوابشون برده …
بابا بزرگ یه خنده زد گفت هر موقع یه قصه میخوام تعریف کنم اینا خوابشون میبره ..
انشا درباره آدم فضایی ها برای دبستان
ادم فضایی ،منظور از ادم فضایی چی هست یا چی میتونه باشه من که نمیدونم البته اون همه دانشمند هنوز کشف نکردن بعد من با این معلوماته کم و سطح سوادم که در مقابله انها از یه بیسواد هم کمتره میتونم بفهمم .
از ادم فضایی به نظره من چند نمونه میشه برداشت کرد ، به ادمی که به فضا سفر کرده و این لقب نصیبت شده مثلا ما ایرانی ها وقتی میریم سفر زیارتی لقب اون شهر میاد کناره اسممون و طرف میشه مثلا کربلایی محمد یا حاج حسین ، شاید این هم مثل اونه و اسم فضایی اینجوریه که شده آدم فضایی ، شاید هم نه شاید ادم هایی مثل ما تو فضا زندگی میکنند ، ولی خب مگه ممکنه ؟ مگه میشه مگه داریم بدونه آب و غذا و حتی هوا
ممکن نیست اخه شنیدم که اونجا تو فضا نه آب هست نه غذا پس چطور ادمی یا موجودی میتونه زندگی کنه یا اصلا نفس بکشه چون اکسیژن هم ندارند جالبه ، احتمالا اونا هم همینطور که ما مشتاقیم بریم سیاره شون اونا هم کنجکاون که بیان زمین ، اگه بیان به خاطره زیبایی هایی که داریم فک کنم خیلی ازینجا خوششون بیاد حتی بیشتر از سیاره خودشون .
یعنی شبیه ما انسانها هستند که بهشون میگن آدم فضایی فک نمیکنم شبیه ما باشن همیشه تو فیلمها دیدم چهره های زشتی دارن ، تو بعضی فیلمها شاخکهایی هم دارند و همیشه هم میخان بیان و زمین رو نابود کنند یا انسان هارو ازبین ببرند و جای انسانهارو بگیرند ولی من که میگم خالی بندیه اگه اونها میخاستن زمین رو یا انسانها را نابود کنند زودتر ازینها که ما عقلمون برسه انجامش داده بودند نمیدونم شاید هم حق با اوناست و من اشتباه میکنم . ولی خب اگه اینطور بود و میخاستن انسانهارو نابود کنند این همه فضانورد و انسان واسه تحقیقات در مورده ماه و ستاره ها و بقیه سیاره های دیگه درسال نمیرفتن فضا .
راستش به نظرم اونا خیلی از ما مهمان نواز تر و مهربون ترند ، چراکه کافی فقط یه بار اونا بیان زمین و قیافشون با ما فرق داشته باشه سریع نابودشون می کنیم یا اینکه بیهوششون میکنیم و میفرستیم ازمایشگاه تا دانشمندان تحقیقاتشون رو شروع کنن که چی هستند ،ساختار بدنشون چطوریه و از کجا اومدند و کلی سوال دیگه ، حالا فقط کافیه اونا یه نگاهه چپ به ما کنند دیگه تمومه ماه و بقیه سیاره هارو به گلوله میبندیم اخه کسی نیست بگه دانشمندان عزیز بجای این کارا باهاشون دوست شین تا شاید دوستای خوبی واسه هم بشیم اینجوری که شما مثل موش ازمایشگاهی داری ازمایشش می کنین اگه مهربون ترین موجود هم میشد بازم از کوره در میرفتن و نابودتون میکرد چه برسه به اینکه میگین موجوداته خشن و ترسناکی هستند و از اول بفکره نابودی زمین اند .
انشا در مورد انسان های تخیلی فضایی
آدم فضایی که من میشناسم نه ان ابر قهرمان های فیلم های تخیلی شما است و نه یک ربات با تجهیزات به روزی است که در کتاب ها نوشته اند .
ادم فضایی که من سراغ دارم یک فرد سرد است و با هیچ انسانی گرم نمیگیرد ادم فضایی که من میشناسم بیشتر از 400 سال عمر کرده است و شغل های مختلفی را داشته است. او یک استاد دانشگاه است ،مانند انسان ها زندگی می کند . از قدرت هایش استفاده نمیکند و ماسکی بر چهره نمیزند او هم تمام احساسات را دارد ،گریه میکند، عاشق می شود ،میخندد،بیمار می شود ،دلتنگ و نگران می شود…
ادم فضایی من دیگر زمین خود را خانه خود می داند ،انسان را هم یک فرد ی می داند که فقط درخواست کمک دارد ،زندگی اش را بیهوده میگذراند .
ادم فضایی من مرگ انسان های خوب و بیگناه را با چشمان خود دیده است،عشقش را از دست داده است،او مرگ کودکان زیر 5 سال را دیده است،دیگر برایش همه چیز زمین عادی شده است،مرگ و خونریزی و جنگ و کشت و کشتار… دیگر وحشی بودن و طمع داشتن انسان ها برایش مانند پیام های بازرگانی حوصله بر شده است . او هر روز میبیند که یک کتاب یا یک فیلم درباره ی قدرت های ادم فضایی ها از زیر دست انسانهاساخته میشود،وهر روز میبیند در مدارس انشائی باموضوع ادم فضایی به دست دانش اموزان مینویسند و همه ی اینها هم به یک موضوع اشاره میکند یک ادم فضایی که جهان را نجات میدهد . در این حال که ان ادم فضایی به نادانی مردم پوزخند تلخی میزندو هرچه از ماندنش در زمین میگذرد میفهمد ک دیگر زمین جای زندگی نیست.
انشای توصیفی از آدم فضایی
تق، تق، تق. این صدای بلند برای چیست؟
می دوم سمت پنجره ی اتاقم، به حیاط نگاهی می اندازم؛ چیزی نمی بینم؛ صدا قطع شده است.
نه!!! می بینم؛ صدا این بار وحشتناک ترشده.( هاهاها، هوهوهو، یوهو… )
صدا ازکجا می آید؟ به سمت چپم نگاه می کنم؛ به خانه ی همسایه مان. نورهای رنگی یکی پس ازدیگری می تابندواین صدا ها پشت سر هم تکرار می شوند.
شما می دانید این چیست؟ من می دانم؛ این صدای یک آدم فضایی ست واین نورها برای بشقاب پرنده اش است. ولی این آدم فضایی این جا چه می کند؟
آهان امده تا زمین را ببیند! شاید هم بنزین بشقاب پرنده شان تمام شده!
نه… امده تا همسایه ی ما را به فضا ببردو…
در تفکرات خودم غرق بودم که سایه ای روی پنجره افتاد وبه سمت در رفت؛ اوه، امده تا من را هم به فضا ببرد.
چه لحظات ترسناکی بود؛ قدی نزدیک دو متر داشت، وزنی حدود یکصد کیلو، با کله ای بزرگ وموهایی مثل پشم گوسفندان ایرانی، چشمانی خماروبینی بزرگ و وحشتناکی که سوراخهایش مثل تونل قطاربود.
وااای، درمی زند. در خانه را می زند؛ آیا در را به روی این ادم فضایی زشت و بی رحم وآدم خوارباز کنم؟
اخر امده من را به فضا ببرد. شاید هم امده من را بخورد! هرچه باشد او خوفناک است ومن را صدا می زند!!
چه عجب اسم من را هم می داند! پس با نقشه ی قبلی وبا برنامه ریزی امده.
چی!؟ خوب گوش می کنم چه صدای آشنایی! به سمت در می روم وبا هزار صلوات در را باز می کنم وچشمانم از تعجب گرد ولبانم تا بنا گوش به خنده باز می شود؛ آیا می دانید چرا؟آدم فضایی وحشتناک، زشت وبی رحم وادم خواری که می خواست من را بخورد؛ پسر همسایه مان بوده که در حیاط خانه شان رقص نوری را که برای تولدش اماده کرده بود را امتحان می کرده وحالا امده بود تا مرا به تولدش دعوت کند.
به نظر شما ایا به تولد این آدم فضایی زشت بروم؟
انشا در مورد دنیای آدم فضایی ها
دنیایی که در آن زندگی میکنیم بسیار وسیع و گسترده است
هیچ کس نمی تواند بگوید که غیر از ما انسان ها ، موجودات دیگری در کره های دیگر وجود ندارد .یک روز که داشتم در باغ پدر بزرگم در میان درختان قدم می زدم ، صدای های عجیبی به گوشم خورد، خیلی حول و وحشت زده بودم و نگران ، داشتم فرار می کردم ، که لحظه ای با خود گفتم که یواشکی برم و ببینم چه خبره؟
آروم آروم راه رفتم و در پشت بوته ای نشستم و منتظر بودم ، همش فکر میکردم که الان یکی از پشت سرم می آید، اول فکر می کردم شاید انسان یا موجود زنده دیگری باشد.بعد از کمی صبر کردن ، دیدم یه موجود کوچولو با چشمانی گرد و بزرگ ، دارد بالا و پایین می پرد و از داشتن وزن و اینکه چرا پرواز نمی کند ، خوشحال است، و با تعجب هی بالا و پایین می پرد .
کمی به اون نگاه کردم ، بعد از چند دقیقه ای 2 موجود دیگر به آنها اضافه شد ، هم می ترسیدم و هم خوشحال که مثل داستان هایی که خوانده بودم هستند ، بله آنها آدم فضایی بودند ، خیلی به انها نگاه کردم و مات و مبهوت و غرق در خود بودم که ناگهان چیزی از زیر پایم رد شد، و خیلی ترسیدم و فریاد زیادم که اونها متوجه شدند ، خیلی ترسیده بودم ، پاهایم می لرزید ، نمی تونستم فرار کنم .
آنها جلوتر آمدند و با خونسردی به من نگاه کردند و با زبان مخصوص به خودشان به من گفتند که کاری با شما انسان ها نداریم، وبا لهجه خاص خود گفتند: آیا دوست داشت با ما آمد ؟
داشت کم کم از آنها خوشم می آمد ، آروم بلند شدم و کنار آنها رفتم ، آدم فضایی ها مرا به سفینه فضایی که کمی آن طرفتر و در زیر زمین مخفی کرده بودند، بردند .وای .. وای ، با خودم گفتم و خیلی متحیر بودم ، از آنها پرسیدم که از کجا آمده اند؛ و پاسخ دادند که از آن سوی ، سومین جهان خورشید بنام توریون آمده اند . خیلی خوشحال و هیجان زده بودم که احساس کردم کسی به پشتم و شانه هایم ضربه می زند ، خواستم نگاه کنم دیدم ، مادربزرگم برای صبحانه مرا بیدار می کند .
انشا درباره موجودات فضایی کهکشان
مقدمه انشا آدم فضایی : آفریننده مهربان هنگام آفرینش کیهان ، در کهکشان راه شیری هفت سیاره قرار داد که یکی از آنها زمین، محل تولد انسان ها ست.
بدنه این انشا : چشم هایش را باز کرد ابتدا تار میدید؛ اما کم کم چشم هایش پذیرای روشنایی خورشید شدند. به سختی از جای برخاست به اطراف خود نگاه کرد به غیر ازگودالی عمیق چیزی توجهش را جلب نکرد. ناگهان غرق فکر شد و شب گذشته را به یادآورد! فهمید که از سفینه خود جا مانده است. ناگهان شروع به گریه کرد گویا فهمیده است که در زمین یکه و تنها مانده است.
مشغول گریه بود که صدای شاپرکی کوچک توجهش را جلب کرد و این جلب توجه آغاز دوستی شاپرک و آدم فضایی بود. آدم فضایی گفت: من در سیاره آدم فضایی ها تنها مانده ام… شاپرک لحظه ای به فکر فرورفت و با خود گفت : چقدر جالب! او انسان ها را آدم فضایی میداند و انسان ها نیز او را !
آدم فضایی و شاپرک مشغول بازی بودند که گلی را تشنه یافتند. گل به آدم فضایی گفت : برایم کمی آب می آوری؟ آدم فضایی پرسید: آب چیست؟ شاپرک گفت: با من بیا که بفهمی آب چیست… شاپرک و آدم فضایی برای گل تشنه آب آوردند. گل از آدم فضایی پرسید: تو انسان نیستی؟ آدم فضایی گفت : نه! گل گفت : اما هستی! آدم فضایی پرسید : چطور؟ گل ادامه داد: انسان بودن به معنای آدم بودن نیست. من مدت هاست تشنه ام و هیچ آدمی برای من اندکی آب نیاورد…اما تو آوردی پس تو انسان هستی!نتیجه : در اصل انسان بودن به معنای داشتن دو پا و دو چشم و دو گوش نیست! به معنای زندگی در زمین نیست! انسان بودن یعنی انسانیت را در وجود خویش پرورش دادن!