زیباترین اشعار تک بیتی شهریار؛ عاشقانه ترین مجموعه شعر کوتاه شهریار
در این مطلب مجموعه ای از زیباترین اشعار استاد شهریار درباره عشق، دوری و هجران، بی وفایی و مادر را جمع آوری کرده ایم. امیدواریم که این اشعار مورد توجه و استفاده شما عزیزان قرار گیرد.
اشعار تک بیتی شهریار
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
در انتظارِ تو چشمم، سپید گشت و غمی نیست
اگـر قبـولِ تو اُفتَد فــدای چشــمِ سیاهــت
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی مولانا؛ شعر کوتاه و زیبای عاشقانه از مولانا
شهریارا غزلت خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غـزالی کـردیم!
کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم
لیک هر بارت که بینم شوق دیگر بار باقی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآیی و برهانیم از چشم به راهی
بی تو با قافله ی
غصه و غم ها چه کنم؟!
تار و پودم تو بگو
با دل تنها چه کنم؟!
از یاد تو برنداشتم دست هنوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوز
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی خیام نیشابوری با مجموعه شعر تک بیتی عاشقانه و احساسی
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عُمری است کز دو دیده گهر می شمارمَت
آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت
غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده ای؟
مونسی نیست مرا بعد سفر کردن تو
همدم دردم و این درد، کشیدن دارد
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی سعدی و گلچین اشعار کوتاه عاشقانه و احساسی
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با چشم تو از هر دو جهان گوشه گرفتیم
ماییم و تو ای جان که جگر گوشه مایی…
خم ابروی تو سرمشقِ کدام استاد است
که خرابات دلم در پی او آباد است
چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار
جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود
اشعار عاشقانه و کوتاه شهریار
شب کتابی است پر از راز نهان
شرح آغاز و سرانجام جهان
مطلب مشابه: اشعار تک بیتی صائب تبریزی با گلچین زیباترین اشعار کوتاه عاشقانه
از عشق من به هر سو در شهر، گفتگوییست
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد!!!
گر حال مرا حبیب پرسد، گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز
باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
مطلب مشابه: اشعار تک بیتی برای کپشن و مجموعه شعر جالب و جذاب احساسی و عاشقانه
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد:”دیوانه! من می بینمش”
از غم جدا مشو که غنا میدهد به دل
امّا چه غم،غمی که خدا میدهد به دل
پدرت گوهر خود به زروسیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
گر از من زشتی ای بینی به زیبایی خود بگذر
تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی
سخن باما نمی گویی الا ای همزبان دل
خدا را با که گویم شکوه بی هم زبانی را
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
مطلب مشابه: تک بیتی های عارفانه در مورد خداوند و در وصف بزرگی پروردگار
کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
دلی که این همه از دستِ روزگار کشید؟
در میان این همه گل گشتم و عاشق نشدم
تو چه بودی که تورا دیدم و دیووانه شدم…
مادر موسیقی بهشت همانا صدای توست
گوش دلم به زمزمه لای لای توست
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باورکردم
الفت پیری و نسیان جوانی بین که دیگر
خود نمیدانم که پیری دوست دارم یا جوانی
مطلب مشابه: شعر تک بیتی زیبا و عاشقانه از زیباترین اشعار ایرانی + عکس پروفایل شعر تک بیتی
شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد
آمدی جانمٖ به قــربانت صفا آورده ای
درد بی درمان قـلـبـم را دوا آورده ای
زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش
ما رشته مهر از همه بگسیخته بودیم
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام…
مادر هستی ام به امید دعای توست
فردا کلید باغ بهشتم رضای توست
مطلب مشابه: تک بیتی عاشقانه؛ زیباترین شعرهای تک بیتی رمانتیک و زیبا از شاعران بزرگ
عاقل آن است
که این موقع شب خوابیده
منِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من! که ساخته از آب و آتشم
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آیی
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست …
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من…
باز در خواب شب دوش تو را می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی عاشقانه زیبا + عکس های پروفایل شعردار زیبا و احساسی
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم
از دل نرود هر آنکه از دیده رود
اقوام روزگار به اخلاق زنده اند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
هر چه پُل
پشتِ سرم هست
خرابش بِنما
تا به فِکرم نزند
از رَهِ تو بَرگردم..
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را، هم آرزو کردم
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت…
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی
روزگار اینسان که خواهد بیکس وتنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
یادم نمی کنی و زِ یادم نمی روی
یادت بخیر یار فراموشکار من
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را…
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دیدم به آتشبازی ات، شوق تماشایی به سر
آتش زدم در خود بیا، گر خود تماشا میکنی
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساری ام
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
اگر از انتظار به سنگ تبدیل شوم
هیچگاه تو را از یاد نخواهم برد
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
دامن مکش به ناز که هجران کشیدهام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیدهام
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم
آرام و روان و نرم و سنجیده رَوَد
ما ناله کنان و یار نشنیده رود!
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد
از من گذشت
ومن هم از اوبگذرم ولی
با چــون مــنی بہ غــــیر
محبت روا نبود
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
کس نیست در این گوشه فراموش تر از من
وز گوشه نشینان توخاموش تر از من
بدون وجودش شهر
ارزش دیدن ندارد