تک بیتی های افشین یداللهی | اشعار عاشقانه کوتاه و تک بیتی این شاعر
در این مقاله مجموعه ای از بهترین اشعار تک بیتی افشین یداللهی شاعر فقید ایرانی را برای شما همراهان گرامی گردآوری کرده ایم. شعر های افشین یداللهی علاقه مندان زیادی دارد، اگر شما هم به اشعار او علاقه مند هستید می توانید این مطلب را مطالعه کنید و برای کپشن و استوری یا در بیو اینستاگرام از اشعار افشین یداللهی استفاده کنید و با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید. امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد. در ادامه مطلب با همراه باشید.
زیباترین تک بیتی های افشین یداللهی
خدا ما رو برای هم نمی خواست
فقط می خواست همو فهمیده باشیم
ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه
هر چی محال می شد، با عشق داره میشه
خیالتو می دزدم از تو شبستون خواب
تو ابرا پنهون میشم یه وقت نبینه مهتاب
تو ترمه نگاهم چشات گلابتونه
گذشتن از تو سخته محاله دل بتونه
یه گوشه تو قلب هر آدمی نوشته
با عشق میشه پنبه کرد هر چی که غصه رشته
به خود که آمدی بگو بگو تمام درد را
بخوان که میشناسم این صدای دوره گرد را
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه … با عشق ممکن می شود
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی حافظ؛ گزیده اشعار زیبای عاشقانه حافظ شیرازی
به نام همه عاشقانت قسم
که در راه تو مرگ هم زندگی ست
کاش غیر از من و تو هیچ کس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز، نوبت بازی دنیا نشود
من دستِ تو را آن روز در دست نمی گیرم
جز با همهی شرمم، شعرم، نفَسم، آهم
نه این قرارمون نبود تو بی خبر بری
من خسته شم که تو بی همسفر بری
چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حال محالیست که هست
مردّدم میان بوسه و خنجر،میان آتش و گل
رسیده ام به شک قتل و نوازش،به رکعت هابیل
از عشق تو بر باد رفت آن آبروی مختصر
من روح بارانم ببین، چون عشق تقدیر من است
این سال ها که زندگیم، یک لحظه پیش از مرگ بود
دیدم تبر، تو حسرتِ این ریشهء بی برگ بود
مطلب مشابه: زیباترین اشعار تک بیتی شهریار؛ عاشقانه ترین مجموعه شعر کوتاه شهریار
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم
شعر کوتاه عاشقانه و تک بیتی افشین یداللهی
نشسته ام کنار تو نترس خوب میشوی
دوباره ماه قصه ها پس از غروب میشوی
باتو آسان میشه از دست سیاییها گریخت
رو ز سوی روزن شب های بی فردا گریخت
خط قرمزهای ما انگار لیمویی شده
شهر درگیر حراج و ماجراجویی شده
از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !
دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
بی گریه و مدح ای کاش، همراهِ دلش بودید
ای کاش به شعر ِ او ، یک بیت می افزودید
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود
باور نمی کنم این تو خود تویی
این تو که از خودش بی خود شده تویی
با تو همهی دنیا یک فرصتِ کوتاه است
بگذار غزل باشد این فرصتِ کوتاهم
من از مسیر دیگری به حس تو رسیده ام
هزار و یک شب تو را هزار بار دیده ام
عشق تعبیر قشنگی ست برایم از تو
ورنه کمتر سخنی بود که معنای تو داشت
در بند بنشانم ولی، از بندها آزاد شو
قلب مرا ویران کن، با خون من آباد شو
زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری
حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی مولانا؛ شعر کوتاه و زیبای عاشقانه از مولانا
عشق هم یک عادت ناگاه و کوتاه و خشن
ترک ها فوق سریع و گاه یابویی شده!
زمین،زمان،کجا،به دور چه می گردد از حدوث و قدم؟
چرا جهان همیشه می رسد از نو به لحظه ی قابیل؟
هر لحظه، یلدا می شد و خورشیدتر می شد دلم
دریای قحطی بود و باز، سیراب می شد ساحلمَ
امشب کنار غزل های من بخواب
شاید جهان تو آرام تر شود
یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب
یکروز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
تو با قلبِ ویرانهی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانهی من چه کردی
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی خیام نیشابوری با مجموعه شعر تک بیتی عاشقانه و احساسی
بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطرههامان را از خواب نیاوردیم
وقتی زندونی تو هوس مثل پروازی تو قفس
این رسم همراهی نشد ای هم نفس
خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو
او اشک نمی خواهد، تعبیر ِبلا عشق است
او سبزترین خون است،چون،خونِ خدا عشق است
تو خسته ای نگاه کن چقدر زخم خورده ای
و اتفاق بود اگر هنوز هم نمرده ای
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
کسی تو را ندیده در سوال چشمهای تو
نگو که اشک میشود وبال اشکهای تو
در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانهی من چه کردی
غروبم مرگه رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی
تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی
مطلب مشابه: مجموعه اشعار تک بیتی سعدی و گلچین اشعار کوتاه عاشقانه و احساسی
سوزاندیم که دلم خام تر شود
وحشی شدی، غزلم رام تر شود
پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت
شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت
برای تو کمی از یاد بردنم سخت است
خیال کن که به جای منی، چه می کردی
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
یک برادر داشت او هم در شب قدری عجیب
روی تخت خواب یک استاد چاقویی شده
عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه س
از لحظه های حوا، هوا میمونه و بس
باور نمی کنم این تو خود تویی
این تو که از خودش بی خود شده تویی
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
مطلب مشابه: اشعار تک بیتی صائب تبریزی با گلچین زیباترین اشعار کوتاه عاشقانه
من و تو هر جا که باشیم،اگه پایین اگه بالا
ممکنه جامون عوض شه،دیر و زود،فردا یا حالا
نترس عمر سادگی به انتها نمیرسد
همیشه راه گم شدن به ناکجا نمیرسد
یه شب خواب چشمامو بی خبر برد
به دنیایی از اینجا ساده تر برد
یکروز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم
ایران به آتش میکشد، خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان میدهد، مدهوشی تاریخ را
لذت ببر از این که گرفتار تو هستم
از این که زمین خوردهی آزار تو هستم
تو از کدام گم شدن حوالی من آمدی
همین که لب به لب شدی به خالی من آمدی
شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا
منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا
مطلب مشابه: اشعار تک بیتی برای کپشن و مجموعه شعر جالب و جذاب احساسی و عاشقانه
باور نمی کنم عشق منی هنوز
گاهی به قلب من سر میزنی هنوز
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
مردّدم میان غربت شیطان و قرب جبرائیل
مردّدم میان دست خدا و گلوی اسماعیل
خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست
برکه ی امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه
رفاقت گاهی از جنس جنونه
تو رقص ماه و خورشید و ستاره
خودم رویاتو می دیدم دوباره
یک فرصتِ طولانی از چشمِ تو میخواهم
آن روز تو خواهی گفت: میفهمم و همراهم
مطلب مشابه: تک بیتی های عارفانه در مورد خداوند و در وصف بزرگی پروردگار
هرگز نمی شود که تو را دید و بعد از آن
جایی نفس کشید به جز در هوای تو
برای من که مطرودم، حنای عشق، بی رنگ است
که حتی وسعتِ دوزخ، برای جُرم ِ من تَنگ است
با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
هوشیاریست مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جا عاشق کشونه
غبار عشق برلبت رسیده ای به انزوا
دمی سکوت کن غزل کمی بخواب بی صدا
از تو بعید نیست میان دو خنده ات
تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود
تو با من بودی و من بی تو افسوس
تو خورشیدی و من دنبال فانوس
میشه خدا رو حس کرد تو لحظههای ساده
تو اضطراب عشق و گناه بیاراده
می خواهی من را به بیخبری از خودت عادت بدهی؟
من به بی خبری از تو عادت نمی کنم
می رسم نه واسه موندن من مسافرم همیشه
مثل نوری که میاد و رد میشه از دل شیشه
عشق عجیب تر از آن است که در یک زن خلاصه شود
و زن غریب تر از آن که در یک عشق شناخته شود
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
هزاران سال که میجنگه آدم
نمی دونه گرفتار جنونه
آخر قصّمه اما قصّه ی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حال محالیست که هست
ویرانی من فرصت آباد شدن بود
مدیون همین عشق ستمکار تو هستم
از سر پرچین شب وقتی سرک می کشی
مهتاب هاج و واج و پائین ترک می کشی
پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت
شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت
چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود