جملات خنده دار برای کودکان + متن و و جوک های با حال و بامزه برای کودکان
جملات، جوک و لطیفه های بامزه و خنده دار برای کودکان را در این مطلب تاپ ناز آماده کرده ایم و امیدواریم لحظات خوشی داشته باشید.
جملات و جوک خنده دار کودکانه
قاضی:چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟
متهم:جناب قاضی! خودش می خواست، هر وقت من را می دید،می گفت یک سری به ما بزن!
*
طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس می کرد:تو می تونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!
*
خانم خیلی مهربان و دختر کوچولوی خیلی مهربانش به پارک آمده بودند. آن ها از اغذیه فروشی پارک یک پیتزا خریدند اما کلاغ ها و گربه ها آمدند و بیشترش را خوردند.
خانم گفت:«حالا که همه سیر شده اند، بقیه اش را می گذاریم لب پنجره تا برادر و پدر بی زبانت بیایند بخورند!»
*
یه پسره به دوستش میگه:بیا بریم دریا.
دوستش میگه:نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!
*
مسافر تاکسی به راننده گفت:«آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»
راننده گفت:«بله قربان… حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی…» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت:«خیلی ممنون… می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!
*
لطیفه بامزه برای کودکان
فرصت
شخصی با دوست خود وارد رستوران شد، پیشخدمت جلو آمد و پرسید:چی میل می فرمایید؟آن شخص پاسخ داد:کمی به ما فرصت دهید تا صحبت هایمان تمام شود. پیشخدمت کمی فکر کرد.
گفت:فرصت داشتیم، اما مشتری های دیگر خوردند و تمام شد. چیز دیگری بفرمایید تا بیاورم.
*
هذیان
پزشک:بیماریش خیلی شدید است. آیا هذیان هم می گوید؟پرستار:بله، اتفاقاً چند دقیقه پیش از این که شما تشریف بیاورید می گفت:الان عزرائیل می آید.
*
قناری
فرهاد گریه کنان پیش مادرش آمد. مادر پرسید:چی شده فرهاد، چرا گریه می کنی؟فرهاد جواب داد:داشتم قفس قناری را تمیز می کردم یک دفعه دیدم قناری ام گم شده است.
مادر با تعجب پرسید:با چی قفس را تمیز می کردی؟ و فرهاد با خونسردی پاسخ داد:با جارو برقی.
*
پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرده، بهش میگن چرا گریه میکنی؟
میگه:دلم واسه خواننده اش میسوزه، طفلکی لال بوده!
*
مطلب مشابه: جوک های جدید و خنده دار + متن جالب و لطیفه های بامزه و خواندنی
مشتری شکموی هتل، به رستوران رفت تا صبحانه بخورد. پیش خدمت پرسید:«برای صبحانه چی میل دارید قربان؟» مشتری گفت:«پنجاه تا تخم مرغ برایم نیمرو کنید!… برای من نوشیدنی چی می آورید؟» پیش خدمت گفت:«برای شما یک نوشیدنی خوب داریم:هواشناسی اعلام کرده امروز صبح سیل می آید!
*
آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفته ام.
دکتر میگه:چندوقته این بیماری رو دارین؟
آقای فراموشکار میگه:کدوم بیماری؟
*
شب
کاراگاهی یک شب شرلوک هلمز، کاراگاه مشهور و دستیارش واتسون در چادری خوابیده بودند. نیمه شب، هولمز، واتسون را بیدار کرد.هولمز:واتسون، به ستاره های بالا سرت نگاه کن و بگو برداشتت چیست؟
واتسون:من میلیون ها ستاره می بینم و اگر میلیون ها ستاره وجود داشته باشند و اگر فقط چند تا از آن ها سیاره ای مثل زمین ما باشد، پس امکان وجود حیات در چنین سیاره هایی هست.
هولمز:واتسون، تو عجب آدم نادانی هستی! یک نفر چادرمان را دزدیده است، همین.
*
سیری
مادر به پسرش:پسرم چرا ناهارت را نمی خوری، مگه چیزی خورده ای؟پسر:زمین یخ زده بود، زمین خوردم. چون هوا هم سرد بود، سرما هم خوردم و خلاصه آنقدر حرص خورده ام که سیر شده ام.
*
جملات و لطیفه کودکانه خنده دار
اهمیت بیشتر
دو نفر به شکار رفته بودند. اولی خرگوش دید، تفنگ را برداشت و خرگوش را هدف قرار داد.ناگهان دومی به او گفت:«صبر کن، توی تفنگ فشنگ نگذاشته ای.»
اولی با ناراحتی جواب داد:ول کن بابا، حالا وقت این حرف ها نیست. تا بخواهم فشنگ بگذارم، خرگوش در رفته است.
*
پیراهن تنگ
مریم:مادر این پیراهن برای من خیلی کوچک شده است که به سختی می توانم نفس بکشم.مادر:پیراهن هیچ عیبی نداره دخترم، تو سرت را از آستین بیرون آورده ای!
*
دستور زبان
آموزگار:بچه ها توجه کنید! بعضی از کلمه ها با «ان» و «ها» جمع بسته نمی شوند. مثل «درس» که می شود «دروس» حالا یکی از شما مثال دیگری بزند.احمد:آقا اجازه! مثل خرس که جمع آن می شود خروس!
*
اتوبوس سواری
مردی سوار اتوبوس دو طبقه می شود. هرچه اصرار می کنند به طبقه بالا برود، نمی رود و می گوید:دفعه پیش که سوار شدم، فهمیدم که طبقه بالا راننده ندارد!
*
دوربین
دکتر:متاسفانه باید بگویم که چشم شما دوربین شده است.
بیمار:آخ جون چه خوب پس آقای دکتر لطفاً یک حلقه فیلم بهمن بدهید تا داخل دوربین بیندازد و چندتا عکس خوشگل بگیرم.
*
جواب غلط
پدر:پسر امتحان ریاضی را چگونه دادی ؟
پسر:بابا فقط یه دونه از سوالاتو اشتباه پاسخ دادم.
پدر:اشکال ندارد پسرم پس بقیه سوالات را درست نوشتی ؟
پسر:نه پدر به خاطر این که اصلا وقت نشد نگاهی به بقیه سوال ها بیاندازم.
*
گوشت گاو
علی:از وقتی که من گوشت گاو میخورم خیلی دیر پر شده ام.
مسعود:پس واسه چی من این همه ماهی دوست دارم و می خورم هنوز شنا کردن بلد نیستم.
*
قناری
رضا گریه کنان به سراغ مادرش آمد و مادرش از او جویا شد که چه چیزی باعث شده گریه کنی ؟
رضا گفت:در حال تمیز کردن قفس قناری بودم که دیدم قناری گم شد.
مادر با تعجب از او پرسید:پسر گلم قفس را با چه چیزی تمیز می کردی ؟ رضا با خونسردی هرچی تمام جواب داد:با جاروبرقی
*
جوک و لطیفه برای کودکان
هذیان
پزشک: بیماری که پیش من آورده اید آیا هذیان هم میگوید و خیال پردازی می کند ؟
پرستار: بله آقای دکتر اتفاقاً پیش پای شما که هنوز نیامده بودید گفتند: الان عزرائیل وارد میشود.
*
طوطی سیاه
از آقا کلاغه سوال می کنند که اسم تو چیست؟
کلاغ گفت: اسم من طوطی است.
پرسیدند: پس چطور رنگ سیاه است ؟
کلاغ جواب داد: آخه محل کارم توی ذغال فروشی است.
*
به خیر گذشت
غضنفر از یک ساختمان صد طبقه صعود می کند وقتی به طبقه پنجاه می رسد خدا را شکر می کند می گوید تا اینجا که به خیر گذشت.
*
تولد
از مظفر روز تولدش را می پرسند:تولدت چه روزی است ؟
گفت این سه شنبه نه ، پنج شنبه دیگه.
*
خیار
یک روز به مظفر میگن یه جوک بگو:مظفر برمیگرده میگه خیار.
بهش میگن چه بی مزه بود مظفر می گه:خوب بابا حالا خیار خیارشور
*
سیری
مادر به پسرش:پسرم از چی ناراحتی که غذا نمی خوری مگه چیزی خوردی ؟
پسر:راستش مامان زمین که یخی بود خوردم زمین و چون هوا خیلی سرد بود سرما رو هم خوردم خلاصه انقدر حرص و جوش خوردم که بالاخره سیر شدم.
*
اهمیت بیشتر
دو نفر به شکار رفته بودند. اولی همین که خرگوش را دید تفنگش را درآورد و خرگوش را به قصد شکار هدف گرفت.
یهو دومی برگشت و به او گفت:«دست نگه دار، داخل تفنگ فشنگ نگذاشته ای.»
اولی با ناراحتی و جدیت پاسخ داد:ول کن بابا، الان وقت این حرفا نیست تا بیام فشنگ بگذارم، خرگوش از چنگم فرار میکند.
*
دزدی
قاضی:روز روشن دزدی می کنی واقعاً خجالت نمیکشی؟
دزد:قربان شبانه هم که می رویم مردم باز گلایه می کنند آخر ما چه زمانی به کسب و کار خود بپردازیم.
*
بهترین اتاق
هتل دار:امیدوارم شب خوبی را سپری کرده باشید. همان طور که ملاحظه کردیداین اتاق بهترین اتاقی است کهبه شما تحویل داده ایم.
مسافر:در بهترین اتاقیکه در اختیار من قرار دادید شکی نیست؛به خاطر اینکه همه پشه ها هم این اتاق جمع شدند.
*
اهل کجایی
به یک نفر میگن شما اهل تهران هستید؟ او می گوید:خیر اهل مطالعه می باشم.
*
ازدواج
بچه:بابا، معلم ما درخواست کرده درمورد ازدواج چیزی بنویسیم نظرت چیه؟
پدر:معلم شما خانم هست یا اقا؟
بچه:زن
پدر:بهتر است از مامانت بپرسی چون اگر من نظرم را بگویم حتما صفر می گیری!!!!! آرمیچر
*
فضول
به یک فضول می گویند:اگه نصف دنیا را به تو ببخشیم قول می دهی فضولی نکنی!!!!!
فضوله میگه :نصف دیگرش را به کی می دهید ؟
*
معلم
معلم:چند نوع دندان داریم نام ببرید.
شاگرد:نوک زبانم است؛ شما فقط اولی اش را بگویید.
معلّم:آسیا….
شاگرد:یادم افتاد؛ آسیا،آمریکا، اروپا آفریفا و …
*
دستور زبان
آموزگار:بچه ها توجه داشته باشید! برخی از کلمات با «ان» و «ها» جمع بسته نمی شوند. مثل «درس» که می شود «دروس» حالا یکی از شما مثال دیگری بزند.
احمد:آقا اجازه! مثل خرس که جمع آن می شود خروس!
*
پیراهن تنگ
مریم:مامان این پیراهنی که پوشیدم خیلی برایم کوچک شده و به سختی نفس می کشم.
مادر:هیچ اشکالی نداره دختر گلم به خاطر اینکه تو سرت را از آستین بیرون آوردی!
*
اتوبوس سواری
یک مرد سوار یک اتوبوس دو طبقه می شود که هر چقدر ار او خواهش می کند که به طبقه بالا برود او مقاومت کرده و نمی رود می گوید:سری پیش هم که سوار این اتوبوس شدم متوجه شدم که طبقه بالا راننده ندارد!
*
دوچرخه
پدر:پسرم! مگر به تو قول نداده بودم که اگر قبول شدی، برایت یک دوچرخه بخرم؟ پس به چه دلیل قبول نشدی؟ تو در مدت 1 سال گذشته، چکار میکردی؟
پسر:بابا جان! داشتم دوچرخه سواری تمرین میکردم!
*
ماهی
اولی:چرا ماهی ها قادر به حرف زدن نیستند؟
دومی:تو خودت اگه دهانت را پر از آب کنیم می توانیم صحبت کنیم؟
*
صدای پدر
صدای زنگ تلفن مدرسه به صدا در آمد و مدیر گوشی را جواب داد.
مدیر:بفرمایید.
صدا:سلام آقای مدیر خواستم بگم پسرم امروز به مدرسه نمی تواند بیاید.
مدیر:معرفی می کنید؟
صدا:من پدرم هستم.