جملات روانشناسی عمیق / چندین متن بسیار سنگین روانشناسی و روانکاوی
بعضی از جملات و متون روانشناسی و روانکاوی به قدری سنگین هستند که قطعا مخطاب خود را به فکر فرو میبرند. در این بخش از سایت ادبی تاپ ناز نیز قصد داریم چنین جملات عمیقی را برای شما دوستان قرار دهیم. پس اگر میخواهید سواد روانشناسی خود را به چالش بکشید، در ادامه با ما باشید.
متن های سنگین روانشناسی
من نیازی به عشق و تایید دیگران ندارم. البته عشق و تایید خوب است ولی فکر نمیکنم انگیزهی من برای کار کردن جلب تایید دیگران باشد.
قوانین اخلاقی توسط انسانها اختراع شدهاند. طبیعت آنها را اختراع نکرده است. هر چند قواعد اخلاقی بسیار مطلوب هستند، اما از لحاظ منطقی، الزامی ایجاد نمیکنند که مردم از آنها پیروی کنن .
هدف رواندرمانی تبدیل احساس ناسالم به احساس سالم است، نه کاهش شدت آن.
📖اتحاد کاری در رفتاردرمانی عقلانیهیجانی
✍️نوشتهی ویندی درایدن
من اکنون هر چه بیشتر متقاعد شدهام که نه چیزهای بد یکسره بد هستند و نه چیزهای خوب یکسره خوب.
📖 کتاب زندگینامۀ آلبرت الیس
🖌آلبرت الیس
حاکم کردن عقل بر احساس، یعنی نه کاملا احساس خود را خفه کنم، نه اسیر احساسات و خوشبینیها شوم.
📖 کتاب زندگینامۀ آلبرت الیس
🖌آلبرت الیس
هر قدر هم که دربارهی کسی بدانیم، وی همچنان یک راز باقی خواهد ماند.
📚 دروغ هایی که به خودمان میگوییم.
✍🏻 جان فردریکسون
نفرت به منزلهی یک نوع رابطه با ابژه، قدیمیتر از عشق است. این نفرت، طرد اولیهی دنیای بیرونی به همراه خیل عظیم محرکهایش از سوی ایگوی نارسیسیستی است. نفرت که مبین واکنشیست در برابر عدم لذت حاصل از ابژهها، همواره پیوند عمیق خود را با غرایز صیانت نفس حفظ میکند.
زیگموند_فروید #غرایز_و_فراز_و_نشیب_آنها
شاید خنده عمیقترین شکل درد باشد.
مطلب مشابه: جملات فلسفی تکان دهنده؛ متن عمیق متفکرانه از بزرگان
“روانکژی به معنای استفاده از دیگری به عنوان ابژه نیست، بلکه استفاده از دیگری به عنوان سوژه است. در روانکژی، دیگری همانطور که خان نوشته است (1979)، یک “سوژه ابژهای” است، فردی که به عنوان یک سوژه، ابژه شده است. سوژگی دیگری یک جزء ضروری از اعمال روانکژانه است.”
— سرجیو بنونوتو، روانکژی چیست؟
روانپریش فردی ست که تازه متوجه شده چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
ویلیام باروز
رایش باور داشت، درحقیقت انتقال مثبت هميشه انتقال منفیِ بنیادیتر و بدویتری را پنهان میکند.
#بروس_فینک
متن های فلسفی روانشناختی
مادر به اندازهی کافی خوب همینطور مادر به اندازه کافی بد است.
—آندره گرین
انتهای مقدمه کتاب
“هر قدر در مسیر تحلیلِ رویاها پیشتر برویم، بیشتر و بیشتر به تجارب دوران کودکی، که منبع محتوای پنهان رویا هستند، میرسیم.”
#زیگموند_فروید
#تاویل_رویا
سیمپتومها، در واقع چیزی جز زاریِ
اندامهای رنجدیده نیستند.
—شارکو
– “پیچیدهترین عملیات ذهنی بدون همکاریِ آگاهی عملی هستند.”
“در واقع از ویژگیهای برجستهی فرآیندهای ناخودآگاهانه است که همگی تخریب ناپذیرند؛ هیچ چیز نمیگذرد و فراموش نمیشود…
تحقیری که سیسال پیش بر شخصی روا شده، پس از آنکه به منابع ناخودآگاهانهی عاطفی دسترسی پیدا کند، به گونهای عمل میکند که پنداری به تازگی تجربه و تحمل شده است. هر وقت که خاطرهاش به یاد آورده شود، آن تحقیر نیز احیا میشود.”
وینیکات اظهار داشت که “مورد اعتماد بودن روانکاو” اهمیت بیشتری نسبت به تعابیرش داشت.
—بروس فینک
“هیستری چنان رفتار می کند که انگار آناتومی وجود ندارد.”
یک روز یکی از آنالیزانهای سابق از من پرسید: چرا مینویسی؟ این سوال من را شگفتزده کرد: این سوالی نبود که هرگز از خودم پرسیده باشم. بدون فکر پاسخ دادم: بهعنوان شهادت.
—آندره گرین
جملات فسلفی عمیق
هر هویت اجتماعی که میگیریم، و هویت جنسی
همیشه همراه با شک و گمانه
ما هیچگاه همون چیزی که ادعا میکنیم نیستیم
به این علته که فمینیسم، به این علته که زنان به عنوان هیستریک 《دهان حقیقت》هستند
میدونین برای لکان سوال زن هیستریک؛
تو میگی که من چه کسي هستم!
مادرت هستم
یک خانم، یک زن هستم…
اما چرا اینارو راجع به من میگی
میدونین این شک که آیا من واقعا آنچه که تو دیگری بزرگ، سیستم اجتماعی به من میگین هستم
شما زنان خیلی بیشتر جالبین
چون این شک راجع به اینکه من کیستم؟
《سوژگی در خالصترین حالتشه》
ما مردان غالبا احم…
ما معمولا باور میکنیم آنچه که هستیم.
“برای بیش از 150 سال، روانپزشکانی چون لسگ و بلویلر تا لکان مشاهده کردند که آنچه به طور کلی به عنوان علائم جنون در نظر گرفته می شود در واقع پاسخ به جنون است.”
—دارین لیدر، جنون چیست
پیامد خویشتن خود بودن من، این است که روابطم با دیگران واقعی میشود. روابط واقعی، پیامدهایی شورانگیز، حیاتی و پربار نیز به دنبال دارد. اگر این واقعیت را بپذیرم که این مراجع یا دانشجو مرا خسته کرده یا حوصلهام را سر برده است، احتمالا بیشتر میتوانم احساسات او را بپذیرم. همچنان که میتوانم تجربهها و احساسات تغییریافتهای را که احتمالا در من و مراجع پدید میآید، بپذیرم. در این صورت روابط واقعی همواره بیش از آن که ایستا باشد، پویا و متمایل به تغییر است.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
وقتی تفاوت زندگی واقعی و روزمره ما با واقعیت آرمانی زیاد باشد، به موجوداتی منزوی و جعلی بدل میشویم و نقاب کاذبی بر چهره خود میگذاریم. روانپزشکان این حالت را واقعیتزدایی (derealization) و شخصیتزدایی (depresonalization) مینامند. وضعیت ناخوشایندی است که فرد مبتلا را به فکر خودکشی میاندازد، چون احساس میکند که موجودی واقعی نیست و لذا تداوم زندگیش ارزشی ندارد.
آنا لمبکی، از کتاب ملت دوپامین
مطلب مشابه: متن زیبا با قشنگ ترین جملات درباره زندگی (عمیق و مفهومی)
بعضی از بیماران داستان زندگی خود را طوری تعریف میکنند که گویی همیشه قربانی بودهاند. این افراد در مورد عواقب بدی که در زندگی به آن گرفتار شدهاند هیچ مسئولیتی را نمیپذیرند. اغلب این افراد کج خلق و ناراضی هستند و همیشه هم اینطور باقی میمانند. این قبیل افراد به حدی وقت خود را صرف سرزنش دیگران میکنند که دیگر فرصتی برای جستجوی راه بهبود برای خود باقی نمیگذارند.
برخلاف این دسته، هر بار که با کسانی روبرو میشوم که بر مسئولیت خود انگشت میگذارند و بر آن تاکید میکنند، میفهمم که امکان بهبودی زیاد و زمان فرارسیدن آن کوتاه است.
آنا لمبکی، از کتاب ملت دوپامین
زیستن خود هنری است و در حقیقت مهمترين و در عین حال مشکلترین و پیچیدهترین هنری است که انسان تجربه میکند. هدف این هنر انجام کار بهخصوصی نیست، بلکه هدف آن زندگی شایان تحسین و پرورش استعدادهای ذاتی است. در پهنه هنر زیستن انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر، هم مجسمهساز است هم سنگ مرمر، هم پزشک است هم بیمار.
اریک فروم، از کتاب انسان برای خویشتن، ترجمه اکبر تبریزی
فروید: «وقتی وظیفه خود دانستم که هر چیزی را که انسانها در درونشان پنهان میکنند نمایان کنم… این وظیفه را سختتر از آنچه واقعا هست میپنداشتم. آنکه چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن دارد، چه بسا باید بپذیرد که هیچ میرندهای را توان پردهپوشی نیست. آنکه بر لبانش مُهر سکوت میزند، با سرانگشتانش به سخن میآید؛ و با همه اطوار خود درونیاتش را فاش میکند.»
جاناتان لیر، از کتاب فروید، ترجمه مجتبی جعفری و علیرضا طهماسب
زبان تنها وسیله بیان و برقراری ارتباط نیست؛ زبان ابزاری است برای تجربه کردن، اندیشیدن و حس کردن ما با واژگان فکر میکنیم، ما به وسیله واژگان فکر میکنیم. زبان و تجربه بهگونهای جداناپذیر با هم پیوند دارند و آگاهی یکی آن دیگری را بیدار میکند. واژهها و اصطلاحات به همان اندازه برای اندیشهها و تجربههای ما ضروریاند که رنگها و سایه رنگها برای نقاشی.
چامسکی (۱۹۷۵)