جملات زیبا در مورد آتش + متن عاشقانه و اشعار با کلمه آتش
متن و جملات زیبا در مورد آتش را به همراه اشعار زیبا در این بخش تاپ ناز قرار داه ایم. این جملات مضمونی عاشقانه و احساسی دارند.
شعر در مورد آتش دل
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر هر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
*
شهری اندر
هَوست سوخته در آتش عشق
خـلـقـی انـدر طـلـبـت
غـرقـه دریـای غمند ….
*
دلگیری من از نبود کسی نیست؛
دلگیری من از این بودن های تو خالی است.
از این بودن هایی که
از هزاران نبودن ها بیشتر آتش بر دلت میزند.
من عمری است از این تضاد ها دلگیرم…
*
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا
*
آتش گرفته آب رخ وی ز تاب می
آبش نهان در آتش و آتش عیان ز آب
*
گفتم آتش در دلم زد روی آتش رنگ تو
گفت خواجو باش کز آتش ندیدی بوی دود
*
آقای قاضی
همیشه حرارت لازم نیست
گاهی از سردی یک کلام
میتوان آتش گرفت !
شعر در مورد آتش
آتش صبر تو سوزد آتش هستیت را
آتش اندر هست زن و اندر تن هستی نژاد
*
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
شعر در مورد آتش عشق
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم.
“رهی معیّری”
به آتش نگاهش اعتماد نکن
*
بخند خنده های تو ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است
و چشمه های خون دلم که روح مرا خیس می کند بخند
و کشتی سرگشته را به جزیره ای رهنمون شو
که جز برای تو کالایی ندارد
فرو شو در آب دریاچه فرو شو و آب را بشوی
در شعله زار تشنه فرو شو و آتش را گرم کن
دهان بر دهان زمین بگذار و جان تازه به این مرده بخش.
در آب دریاچه فرو شو و مرا در اتش خاموشت شست و شو ده.
“محمد شمس لنگرودی”
*
اگر گنجشکی تازهبالی در شعر کوچک من لانه کن
اگر آفتابی تازهزادی و راه را نمیشناسی در آسمان خانۀ من پرسه زن
اگر توفانی و دریاهایت کوچکند در بستر من شعلهور شو
ای بادپا که دستهکلید دریاها در دست توست صندوق قدیمیرا باز کن
و نقشۀ ملاحان گمشده را به من ده ببین
چگونه مرواریدها تکثیر میشوند بر آتش مژگان من.
“محمد شمس لنگرودی”
*
من پیراهنت را در باد دوست دارم
و زیبایی ات را در آینه ای که از آن عبور کرده ای!
نگران خلوت توام من زبان پرنده ها را می فهمم
من با گل های وحشی در آشتی ام
نخواه که مسیر رود را از درخت ها جدا کنند
نخواه که در دل جنگل آتشی بیفروزند!
تو وسیع ترین سرزمینی بودی که می شناختم
منظره دلپذیر نگاهت در هیچ قابی کامل نبود
تو اتفاقی بودی که در تمام چشم ها زیبا می افتاد
و من هرگز نتوانستم چهره ات را در عکسی که با هم داریم خلاصه کنم!
اشتیاق پنهانم! در خواب می بوسمت
که دزدانه رویای تو را بافته باشم
دوست داشتنت شعر ناتمامی ست که تا ابد ادامه دارد…
“مهسا چراغعلی”
*
چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم
صنما هزار آتش، تو در آن سلام داری.
“مولانا”
*
آغوشت قبیلهای وحشی با آتشی
برای پایکوبی با جادویی برای فریب دستانت
گمشدگانِ بی شتابِ ریزشِ آبشارِ گیسوانِ من و چشمهایت ویرانگرانِ خاموشِ غرورِ هزار سالهام
من دلباختهای عصیانی آشوب گری پر تمنا از عالم گریختهای پر تردید
آمیخته با طبیعتِ پیکرت آمیخته با عطرِ خوبِ خوبِ بودنت
سر بر بالینت گذاردم با تو زیستم با تو گریستم عشق ورزیدم عشق ورزیدم عشق ورزیدم
و از آرزوهای بی شمار تنها و تنها تو را خواستم
خواستنی با شکوه رویایی و محال … و محال!
“نیکی فیروزکوهی”
*
دلگیری من از نبود کسی نیست؛
دلگیری من از این بودن های تو خالی است.
از این بودن هایی که
از هزاران نبودن ها بیشتر آتش بر دلت میزند.
من عمری است از این تضاد ها دلگیرم…
نرگس حریری
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.
“شهریار”
*
دوباره سنگ زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره باد زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره موج زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره آتش زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
دوباره مرد زاده خواهم شد
و باز تو را ای زن دوست خواهم داشت
“خوان رامون خیمنس”
*
اولین شعرها را
من برایت گفته ام
روی دیواره ی غارها
به شکل
شکار، نیزه و آتش
و هنوز
هیچکس نفهمیده
شکار، نیزه و آتش
فقط استعاره ای هستند
از عشق من به تو
*
دوستی مثل یک کتابه ، چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره
ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه . . .
آرزوی سلامتی برای همه دوستای با معرفت
*
نام این آتش ، تنها عشق بود
و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف
رو به زوال می رفت
*
از دلتنگی میمیرم
در آتش میمیرم
بر سر دار میمیرم
با گلوی بریده میمیرم
اما نخواهم گفت
زمانِ عشق من و تو به سر رسیده است
که مرگ
به عشق ما راه ندارد
*
زمستان بود
بوسه آتش زدیم و
گرم شدیم
*
از خدا خواهیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
*
می خواهم تو را
به آتش بیاندازم
سپس از آتش نجات داده و
بر رویت آب بپاشم
نگاهت کرده و
به جای دردهایت بسوزم
*
خیلی زود عاشقت شدم
و نگاهم را پنهان کردم
زمانی نگذشته بود
که تمام قصه های عاشقانه را آتش زدم
دیگر نیازی به این تاریخ افسانه ای نیست
من به شناخت عمیقی رسیدم
در همان دقایقی که چشمانت را دیدم
*
صلاح جویی تدبیر تو پدید آرد
میان آتش و آب اتحاد شکر و شیر
*
عشقت اگر باران اینک در زیر آن ایستاده ام؛
اگر آتش درون آن نشسته ام؛
شعر من می گوید:
در تداوم آتش و باران جاودانه ام …
“شیرکو بی کس”
*
آتش دوزخ باشد
شراب باشد
تو کنار من باشی
و شیطانی که گولمان بزند!
شب که شد
از بام جهنم خودمان
بهشت دیگران را میبینیم…
*
شهری اندر هَوست سوخته در آتش عشق
خـلـقـی انـدر طـلـبـت غـرقـه دریـای غمند …
سعدی
جملات زیبا در مورد آتش عشق
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
*
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
*
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر هر چو پروانه بسوخت
*
میروی و در بیراهه خیانت گم میشوی
میروی و هر قدمت آفتی است و هر نگاهم شکایتیست
هراس بر وجودم چنگ میزند
مرغ شوم بر ویرانه ها میخواند
سیاهی جان میگیرد
و سایه چرکین خیانت تمامی سطح آبی قلبم را میپوشاند
باتلاق رذالتها تو را میبلعد و تو نیز تمامی روشنیها را
و من تنهاتر از هر غروب دیگری دست بر تن خاک میکشم
و بنگر بر زبانههای آتش درونم
که به کبریت تو جان گرفت و جانم سوزاند
*
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
*
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
*
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صدا ده تا ببارم بر عطشهایت
خیالی، وعده ای، وهمی،
امیدی،مژده ای،ی ادی!
به هر نامه که خوش داری،
تو بارم ده به دنیایت…
“حسین منزوی”
*
چشمانت راز آتش بود.
در التهاب قلب ویران شده ام
و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود !
و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام
که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم
از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی
که از من و تو به جای خواهد ماند.
“محدثه بلوکی”
*
روزگار بدیست …
درست وقتی در آتش میسوزی
همه به بهانه آب آوردن
میروند …