مجله تاپ‌ناز‌

جملات هوشنگ گلشیری (متن های ادبی و قشنگ از نویسنده بزرگ ایرانی)

جملات هوشنگ گلشیری (متن های ادبی و قشنگ از نویسنده بزرگ ایرانی)

جملات هوشنگ گلشیری را در این بخش از سایت ادبی و هنری تاپ ناز برای شما دوستان قرار داده‌ایم. هوشنگ گلشیری نویسندهٔ ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. مورّخان ادبی وی را از تأثیرگذارترین داستان‌نویسان معاصر زبان فارسی دانسته‌اند. پس از درگذشت وی، بنیاد هوشنگ گلشیری برای ادامهٔ تلاش‌های او و حمایت از فعالیت‌های ادبی تشکیل شد و جایزهٔ هوشنگ گلشیری را برای اهدا به آثار منتخب ادبیات فارسی برقرار کرد.

متن های ادبی از هوشنگ گلشیری

«من قوی هستم. یعنی عادت کرده‌ام که قوی باشم. یا به قولِ تو به خودم تلقین کرده‌ام که باید قوی باشم، که باید هیچ انتظاری از کسی نداشته باشم. مثلا وقتی تو داشتی پایین چشمِ مرا نوازش می‌کردی، خوب، من خوشم می‌آمد. اما یکدفعه فکر کردم نکند دارم گریه می‌کنم و تو داری اشک های مرا پاک می‌کنی…»

گفتنی‌ها، گفته شده‌اند.

به ناچار در این خانه جز تکرار مکررات نمی‌بینید.

حرف‌هایی که بر آسمان نقش بسته و تسلیم جاذبه‌ی زمین نشده‌اند،

راستی پنجره را باز گذاشته‌ام. هر از گاهی اگر فضای خانه دلگیر شد، بیرون را تماشا کن. دلگیری‌ات پر می‌کشد و می‌رود.

“برخی چنین هستند که بلندی خود را در پستیِ دیگران می جویند. به هزار زبان فریاد می زنند که تو نرو تا ایستاده ی من، بر تو پیشی داشته باشد!

این گونه آدم ها، از آن رو که در نقطه ای جامد شده و مانده اند، چشمِ دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینه توز، کینه توز، مارِ سر راه!”

مطلب مشابه: اشعار محمدعلی بهمنی (شعرهای کوتاه و بلند محمد علی بهمنی)

متن های ادبی از هوشنگ گلشیری

جملات زیبا از هوشنگ گلشیری

اگر در آبی خُرد نهنگی پیدا شود، راه چاره‌اش گویا این است که آب را گل‌آلود کند تا نبینند که نهنگ است. من البته اگر نهنگ این آب خُرد داستان‌نویسی ایران باشم، این‌طورها زیسته‌ام: گاهی سر به دیوار کوبیده‌ام، چه با کار سیاسی، چه با شرکت در همهٔ جلسات و دوره‌های کانون از ۴۷ تا حالا، چه با مقالاتی در نقد. از این‌ها گذشته، سعی هم کرده‌ام که به نسل بعد بی‌توجه نمانم تا از این آب خُرد همان نبینند که من دیدم. حالا البته دیگر راه به دریا پیدا کرده‌ام، یعنی می‌توان رفت و یا ماند، پس دیواره‌ها تحمل‌پذیر‌تر شده‌اند، شاید مفرّ اصلی نزدیک‌تر شده است، مرگ!

باز اغلب از مسئولیت پرسیده بودند و باز… او هم باز همان حرفها را زد که بله هستیم، واقعیت اغلب تختهٔ پرش ماست، اما گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است، تلاشی است برای به یاد آوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوسهای جمعیمان را نیز نشان بدهیم تا شاید باطل السحر آن ته ماندهٔ بدویتمان شود. مگر نه اینکه تا چیزی را بعینه نبینیم نمی‌توانیم بر آن غلبه کنیم؟ خوب، داستان‌نویس هم گاهی ارواح خبیثه‌مان را احضار می‌کند، تجسد می‌بخشد و می‌گوید: «حالا دیگر خود دانید، این شما و این اجنه‌تان.»

نه! من خانه‌ای ندارم، سقفی نمانده است، دیوار و سقف خانه‌ی من همین هاست که می­نویسم. همین طرز نوشتن از راست به چپ است. در این انحنای نون است که می­نشینم. سپر من از همه‌ی بلایا، سرکش کاف یا گاف است

آن‌قدر عزا بر سر ما ریختنه‌اند که فرصت زاری کردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده‌است: خفه می‌کنیم. ما هم حاضریم! مگر قرار نیست برای جامعه مدنی، برای آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم!

غزاله یکی از امضاکنندگان متن ۱۳۴ نویسنده بود و از کسانی هم نبود که پس گرفتند. با مرگ او و با کسر پنج‌شش نفری که امضاهایشان را پس گرفتند و با مرگ میرعلایی، زریاب‌خویی و غزاله، مانده است یکصد و بیست و چند نفر. زریاب بارها گفته‌ بود که من پس نگرفتم. میرعلایی را کنار کوچه‌ای پیدا کردند. مرگ غزاله مسلماً خودکشی بوده. اما من یکی فکر می‌کنم با این وضعیت خفت‌باری که ما نویسندگان گرفتارش شده‌ایم، هر مرگی داغ ننگی است بر چهره‌ی این روزگاری که ما داریم.

کلوخه‌ی غم را باید به آب دهان خیس کرد و به زبان هی چرخاند و چرخاند و بعد فرو داد؛

گفتن ندارد.

صدایش حجم نداشت،

نمی‌شنیدم،

بلکه می‌فهمیدم؛

مثل وقتی که با خودمان

چیزی می‌گوییم.

می‌دانستم که نمی‌رسم؛

اما رفتم،

تمام شب

تمام شب…

جملات زیبا از هوشنگ گلشیری

متن های زیبا از استاد گلشیری

گاهی آدم نمی‌داند بعضی چیز‌ها به کجا یا کی تعلق دارد؛

می‌نویسیم تا یادمان بیاید و گاهی تا آن پاره‌ی به یاد آمده را متحقق کنیم، برایش زمان و مکان می‌تراشیم. گاهی هم چیزی را مثل وصله‌ای ‌بر پارچه‌ای می‌دوزیم تا آن تکه‌ی عریان شده را بپوشانیم. اما بعد می‌فهمیم آن عریانی همچنان هست.

هوشنگ گلشیری

آدم‌ها می‌میرند، سکته می‌کنند یا زیر ماشین می‌روند٬

گاهی حتی کسی عمداً از بالای صخره‌ای پرتشان می‌کند پایین.

این‌ها٬ البته مهم است٬ ولی مهم‌تر، همان نبودن آن‌هاست. این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش٬ کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان می‌ماند٬ روی بالش٬ حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است.

آن وقت است که آدم حسابی گریه‌اش می‌گیرد.

بیش‌تر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند.

گریه، لغت گریه ساده است، نرم، دو هجایی. مثل هق‌هق آرام و ابدی، مثل وقتی که مست باشیم یا به بهانه‌ی مستی گریه می‌کنیم. گریه را به مستی بهانه کردن است. مثل همان شب که کید گریه کرده بود.

ما خیال می کردیم که راه رسیدن به آن ناکجاآبادمان از هرکوچه ای  باشد ، باشد ؛ قصد فقط رسیدن است ، به دست گرفتن قدرت است ، حاکمیت سیاسی است . فکر هم می کردیم این چیزها ، این دورویی ها ، پشت و واروهای هر روزه مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه قرضی در می آوریم و می اندازیم توی زباله دانی تاریخ. اما حالا می فهمم تاریخ اصلا زباله دانی ندارد. هیچ چیز را نمی شود دور ریخت

می‌گفت: اگر مست نبودی می‌بوسیدی، هان؟

بعدها، مست هم که نبودم می‌بوسیدم. همیشه.

کریستین و کید هوشنگ گلشیری

یک چيزی توی سرم می‌شکند، درست وسط کاسـه‌ی سرم. انگار سرم صندوقچه‌ای است دربسته، و چيزی مثل کوزه یا کاسه‌ای بلور آن تو می‌شکند. مثل وقتی که سنگی بخورد ميان جام پنجره‌ای و هزار تکه‌اش کند. دراز کشيده‌ام و منتظرم تا اتفاق بيفتد که مثلاً رگی جایی ميان کاسـه‌ی سرم پاره شود، یا قطره‌خونی در مویرگی لخته شود. ذره‌های تکه‌تکـه‌ی کوزه یا کاسه را هم می‌بينم. نه، دیدن نيست، اشراف بر آنهاست از شش جهت و من بيرون این تکه‌ها ایستاده‌ام و منتظر.»

آنقدر عزا بر سرمان ریخته اند که فرصت  زاری نداریم.

زنده یاد هوشنگ گلشیری

مطلب مشابه: اشعار نیما یوشیج ( مجموعه شعر نو و بسیار احساسی از نیما یوشیج شاعر بزرگ ایرانی)

متن های زیبا از استاد گلشیری

و من همیشه می‌خوردم به دری که بسته بود یا می‌رسیدم به جمعیتی که راه نمی‌دادند، حتی به عمد دست دراز می‌کردند تا نگذارند جلوتر بروم!

می‌دانستم که نمی‌رسم، اما رفتم؛ تمامِ شب، تمامِ روز …

– هوشنگ گلشیری

مطالب مشابه را ببینید!