داستان کوتاه انگیزشی و روایت های انگیزه دهنده از زندگی انسان ها
در این بخش چند داستان انگیزشی و روایت انگیزه دهنده از انسان های عادی را گردآوری کرده ایم.
مجموعه داستان های انگیزشی
داستان انگیزشی مکان مناسب
مادر و بچه شتر زیر درختی دراز کشیده بودند. سپس بچه شتر پرسید: چرا شترها کوهان دارند؟ شتر مادر این را در نظر گرفت و گفت: ما حیوانات بیابانی هستیم پس کوهان برای ذخیره آب داریم تا بتوانیم با آب بسیار کمی زنده بمانیم. بچه شتر لحظه ای فکر کرد و گفت: “باشه … چرا پاهایمان دراز و پاهایمان گرد است؟” مادر پاسخ داد: آنها برای قدم زدن در صحرا هستند. بچه مکث کرد. شتر پس از مکثی پرسید: چرا مژه های ما بلند است؟ گاهی اوقات آنها سر راه من قرار می گیرند.»
مامان پاسخ داد؛ آن مژه های بلند و پرپشت از چشمان شما در برابر شن های صحرا محافظت می کند که در باد می وزد. بچه فکر کرد بعد گفت: می بینم. پس کوهان برای این است که وقتی در بیابان هستیم، آب را ذخیره کنیم، پاها برای راه رفتن در بیابان هستند و این مژه های چشمی از چشمان من در برابر بیابان محافظت می کند، پس چرا در باغ وحش هستیم؟
پیام اخلاقی : مهارت ها و توانایی ها تنها زمانی مفید هستند که در زمان مناسب در مکان مناسب قرار داشته باشید. در غیر این صورت به هدر می روند.
مطلب مشابه: متن انگیزشی پرقدرت با جملات انگیزه دهنده برای تغییر در زندگی
تفکر خارج از چارچوب (تفکر خلاقانه)
صدها سال پیش در یک شهر ایتالیایی کوچک، بازرگانی مبلغ زیادی به یک نزولخوار بدهکار بود. نزولخوار پیرمرد زشترویی بود که ازقضا خیال دختر بازرگان را در سرمیپروراند. سرانجام تصمیم گرفت پیشنهادی به بازرگان بدهد تا حسابشان به کل صاف شود.
پیشنهاد پیرمرد ازدواج با دختر او بود. نیازی به گفتن نیست که پیشنهادش با نگاه نفرتآمیز بازرگان مواجه شد. نزولخوار پیر پیشنهاد داد دو سنگریزه را داخل کیسه بیاندازد، یکی سفید و دیگری سیاه، دختر بیاید و یک سنگریزه را از داخل کیسه بیرون بیاورد. اگر سیاه از آب درآمد بدهی آنها با شرط ازدواج صاف میشود. اگر سفید از آب درآمد، بدهی آنها بدون شرط ازدواج صاف میشود.
آنها روی مسیری پوشیده از سنگریزه در باغ بازرگان ایستاده بودند. پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دراینبِین دختر دید که پیرمرد دو سنگریزهی سیاه را داخل کیسه انداخت. پیرمرد که گمان نمیکرد دختر بویی برده از او خواست به سمت کیسه بیاید و یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دختر سه انتخاب پیشروی خود داشت:
نپذیرد که سنگریزهای از داخل کیسه بردارد.
هر دو سنگریزه را بیرون بیاورد و حقهبازی پیرمرد را فاش کند.
یک سنگریزه را از کیسه بیرون بیاورد و با دانستن این که سیاه است خودش را فدای بدهی پدرش کند.او سنگریزهای را از داخل کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه چشم بقیه به آن بیفتد، طوری وانمود کرد که «تصادفاً» از دستش به روی زمین پوشیده از سنگریزه افتاده و رو کرد به نزولخوار و گفت:
«وای چقدر من بیدستوپام! مهم نیست. سنگریزهای که داخل کیسه جامانده نشان میدهد سنگریزهی افتاده کدام بوده؟»
روشن است که سنگریزه جامانده هم سیاه است و نزولخوار ازآنجاکه نمیخواست حقهاش برملا شود چارهای نداشت جزاینکه وانمود کند سنگریزهای که به زمین افتاده سفید است و بدهی بازرگان را بدون شرط ازدواج با دخترش صاف کند.
پند اخلاقی داستان: «همیشه میتوانید با تفکر خلاقانه بر موقعیتهای دشوار غلبه کنید. تسلیم گزینههایی که فقط دیگران پیش روی شما میگذارند نشوید.»
مطلب مشابه: جمله انگیزشی کوتاه بهترین راهکار برای انگیزه گرفتنِ شما
یک پوند کره (صداقت)
کشاورزی یک پوند کره به نانوایی فروخت. روزی نانوا تصمیم گرفت کره را وزن کند تا از صحّت آن خاطرش جمع شود که اینطور نشد. از شدت عصبانیت کشاورز را به دادگاه کشاند. قاضی از کشاورز پرسید برای وزن کردن کره از چه وسیلهای استفاده کرده است.
کشاورز پاسخ داد: «عالیجناب، من یه آدم قدیمیام. فقط ترازو دارم.» قاضی پرسید: «کره رو چه جوری وزن کردی؟» کشاورز گفت: «عالیجناب، خیلی وقت پیش نونوا شروع کرد به خریدن کره از من. منم ازش به اندازهی یک پوند نون میخرم. هر روز وقتی نونوا به اندازهی یک پوند برام نون میاره میذارمش رو ترازو و به همون اندازه بهش کره میدم. اگه کسی مقصر باشه، نونواست.»
پند اخلاقی داستان: «از هر دست بدهی از همان دست میگیری.»
مطلب مشابه: جملات انگیزشی شجاعت و سخنان زیبا در مورد نترس بودن در زندگی
داستان انگیزه دهنده توقف ناپذیر
موسسه ای وجود دارد که یک مربی مشهور در آن کار می کند و به افرادی که اضافه وزن دارند، کمک می کند تا وزن خود را کاهش دهند. گاهی اوقات، نگرش آنها عالی نیست، اما بعضا، افراد حاضر در نمایش واقعاً شگفت انگیز هستند، مانند سارا.
سارا یک آدم کوتاه قد است که فقط ۱۲۰ سانت قد دارد. او در ابتدای سفر یک سخنران تغذیه در برنامه های تلویزیونی محلی بود، اما از خودش شرمنده بود. او نه تنها زندگی خود را صرف رسیدگی به قد کوتاه خود کرده بود، بلکه از دست خواهرش نیز رنج های زیادی را متحمل شده بود. او به غذا خوردن روی آورد و در زمانی که ۳۷ ساله شد، بیش از ۹۰ کیلوگرم وزن داشت.
هنگامی که او زمان خود را در موسسه شروع کرد، اولین چالش او بالا رفتن از پله های یک آمفی تئاتر با وزن ۹۰ کیلویی بود. پله ها از جلوی زانوهایش گذشت. اما او یک بار شکایت نکرد. او ادامه داد. کم کم همه اهالی تئاتر شروع به تماشای او کردند. وقتی به آخرین پله رسید، جمعیت او را تشویق کردند. مربی او ۶ ماه پس از شروع رژیم غذایی و برنامه ورزشی به او این هدف را داد که یک نیمه ماراتن بدود.
سارا گفت نه و نیمه را اجرا نمی کرد. در عوض او یک ماراتن کامل را می خواست! مربی او توصیه کرد که از این کار خودداری شود زیرا برای بدن او بسیار سخت خواهد بود. او به دلیل قد کوتاهش باید گام های بیشتری بردارد. سارا اهمیتی نداد او کل ماراتن را دوید. او موفق شد تا بیش از نیمی از وزن بدن خود را کاهش دهد و مانند همیشه در رویای خود یک دونده شود.
پیام اخلاقی : رویای خود را دنبال کنید و نگذارید که محدودیت ها و حرف های دیگران شما را دلسرد کند.
مطلب مشابه: متن پر انرژی و استثنایی + جمله های کوتاه جذاب مثبت انگیزشی
داستان جالب سرهنگ سندرز | مرغ سوخاری کنتاکی
سرگذشت برند کنتاکی قطعا یکی از داستان های آموزنده و زیبا میباشد که در آن یک بار پیرمردی بود که ورشکسته بود و در خانه ای کوچک زندگی می کرد و صاحب یک ماشین خراب بود. او با چک های تامین اجتماعی ۹۹ دلاری زندگی می کرد. او در ۶۵ سالگی تصمیم گرفت که همه چیز باید تغییر کند. بنابراین او در مورد آنچه که باید ارائه دهد فکر کرد. دوستانش از دستور پخت مرغ او خوشحال بودند. او به این نتیجه رسید که این بهترین نقطه قوت او برای ایجاد تغییر است.
او کنتاکی را ترک کرد و به ایالت های مختلف سفر کرد تا دستور پخت خود را بفروشد. او به صاحبان رستوران گفت که دستور العمل مرغ خوشمزه ای دارد. او دستور غذا را به صورت رایگان به آنها ارائه داد و فقط درصد کمی از اقلام فروخته شده را درخواست کرد. معامله خوبی به نظر می رسد، درست است؟ متأسفانه، نه به اکثر رستوران ها. او بیش از ۱۰۰۰ بار نه شنید. حتی بعد از همه آن آنها، او تسلیم نشد.او معتقد بود دستور پخت مرغ او چیز خاصی است. او قبل از اینکه اولین بله خود را بشنود 1009 بار رد شد. با آن یک موفقیت، سرهنگ هارتلند سندرز شیوه مصرف مرغ را در آمریکایی ها تغییر داد. جوجه سرخ شده کنتاکی، معروف به KFC، متولد شد.
پیام اخلاقی : به یاد داشته باشید، هرگز تسلیم نشوید و با وجود طرد شدن، همیشه به خود ایمان داشته باشید.
مطلب مشابه: داستان آموزنده | 5 حکایت و داستان آموزنده و جالب
داستان کوتاه حساب بانکی ویژه
تصور کنید یک حساب بانکی دارید که هر روز صبح ۸۶۴۰۰ دلار واریز می کند. این حساب در پایان روز موجودی نخواهد داشت، به شما امکان میدهد که هیچ موجودی نقدی نداشته باشید و هر عصر هر بخشی از مبلغی را که در طول روز استفاده نکرده اید، از بین می رود. شما چکار انجام میدهید؟! همه ما چنین بانکی داریم. نام آن زمان است. هر روز صبح، ۸۶۴۰۰ ثانیه به شما اعتبار می دهد.
هر شب هر زمانی را که عاقلانه از آن استفاده نکرده اید، به عنوان گمشده می نویسد. روز به روز تعادل ندارد. این اجازه اضافه برداشت را نمی دهد، بنابراین نمی توانید در مقابل خود وام بگیرید یا بیشتر از زمان خود استفاده کنید. هر روز، حساب تازه شروع می شود. هر شب یک زمان استفاده نشده را از بین می برد. اگر نتوانید از سپرده های آن روز استفاده کنید، این ضرر شماست و نمی توانید برای پس گرفتن آن درخواست تجدید نظر کنید.
هرگز زمان قرض وجود ندارد. شما نمی توانید به وقت خود یا در مقابل شخص دیگری وام بگیرید. زمانی که دارید، زمانی است که دارید و بس. مدیریت زمان با شماست که تصمیم می گیرید زمان را چگونه بگذرانید، همانطور که با پول تصمیم می گیرید که چگونه پول را خرج کنید. این موضوع هرگز این نیست که ما زمان کافی برای انجام کارها نداشته باشیم، بلکه مسئله این است که آیا می خواهیم آنها را انجام دهیم و در اولویت های ما قرار می گیرند.
پیام اخلاقی : مدیریت زمان با شماست که تصمیم می گیرید زمان را چگونه بگذرانید.
مطلب مشابه: داستان طنز و خنده دار + 10 داستان کوتاه بسیار خنده دار و جالب
داستان کنترل خشم (عصبانیت)
پسر کوچکی خلقوخوی بسیار بدی داشت. پدرش تصمیم گرفت یک کیسه میخ به او بدهد و از او بخواهد بهازای هر بار که عصبانی میشود یک میخ در حصار بکوبد.
روز نخست، پسر ۳۷ میخ به حصار کوبید، اما در طول چند هفته بهتدریج تلاش کرد خشمش را کنترل کند. شمار میخهای کوبیده به حصار رفتهرفته کم شد. او دریافته بود که کنترل خشمش آسانتر از کوبیدن میخها به حصار است.
بالاخره روزی رسید که پسر اصلاً عصبانی نشد. این خبر را به پدر داد و پدرش پیشنهاد داد حالا بهازای هر روز که خشمت را کنترل میکنی و عصبانی نمیشوی یک میخ از کیسه بیرون بیاور.
روزها سپری شد و بالاخره پسر توانست این خبر را به پدرش بدهد که بهواسطهی کنترل خشم، تمام میخها را از کیسه بیرون آورده است. پدر دست پسرش را گرفت و به طرف حصار برد.
«کارتو خوب انجام دادی پسرم، اما به سوراخهای روی حصار نگاه کن. بدنهی این حصار دیگه مثل قبل نمیشه. وقتی حرفایی رو با عصبانیت به زبون میاری، حرفات درست مثل جای میخها زخم بهجا میذارن. میتونی یک چاقو رو فرو کنی تو بدن یه مرد و درش بیاری. هرقدرم بگی متاسفم هیچ فرقی به حال اون مرد نداره، چون زخمش سرجاشه.»
پند اخلاقی داستان: «خشمتان را کنترل کنید و در اوج عصبانیت طوری با دیگران صحبت نکنید که بعداً پشیمان شوید.»
مطلب مشابه: داستان ترسناک + 5 داستان ترسناک هیجان انگیز که مو به تن شما سیخ می کنند
وزن اشتباه بود
درو کری بیشتر دوران حرفه ای خود را در کانون توجهات گذرانده است. طرفداران این بازیگر کمدی او را به عنوان ستاره چاق شده به یاد می آورند. او با حضور در محل کار جدیدش به عنوان مجری یک برنامه تلویزیونی، که ۳۷ کیلوگرم سبک تر است، دنبال کنندگان خود را شوکه کرد.
هیچ ترفند جادویی برای کاهش وزن او وجود نداشت. کری به روش قدیمی، با شمارش کالری ها و ۴۵ دقیقه تمرین هوازی روی تردمیل، وزن خود را کاهش داد و این حکایت مطمئنا جزو داستان های خیلی کوتاه انگیزشی است.
پیام اخلاقی : لازم نیست جدیدترین مد روز را امتحان کنید. آنچه برای شما مناسب است را پیدا کنید و فقط به آن بچسبید. کم کم به اهدافتان خواهید رسید.
داستان انگیزشی مشکلات خود را از بین ببرید
الاغ مورد علاقه یک مرد به پرتگاهی عمیق می افتد. او هر چقدر هم که تلاش می کند، نمی تواند آن را بیرون بکشد. بنابراین تصمیم می گیرد آن را زنده به گور کند. خاک را از بالا روی الاغ می ریزد. الاغ که خاک را احساس می کند، خود را تکان می دهد و پا روی خاک می گذارد.
مرد خاک بیشتری می ریزد. ولی الاغ خود را تکان می دهد و بالا می رود. هرچه خاک بیشتر ریخته می شد، بالاتر می رفت. تا اینکه نزدیک ظهر، الاغ در مراتع سرسبز چرا می کرد. پس از تکان دادن زیاد (مشکلات) و بالا رفتن (آموزش از آنها)، در مراتع سبز چرا خواهید کرد!پیام اخلاقی : آنقدر تلاش کنید و ایمان داشته باشید، تا سرانجام موفق شوید.
مطلب مشابه: داستان عاشقانه | مجموعه 4 داستان عاشقانه و رمانتیک احساسی
داستان کوتاه درباره تلاش و کوشش
فردی به نام آدرین براون وجود داشت که عاشق خوردن بود و کمی وسواس غذایی داشت. در بزرگسالی، او دو یخچال داشت که با مواد غذایی پر شده بود. او در حال حاضر اضافه وزن ۸۰ کیلویی داشت که در هنگام مبارزه با سرطان سینه بیشتر هم شده بود.
آدرین در طول مبارزه با سرطان در مورد سلامتی خود جدی بود. آدرین با الهام از جنیفر گارنر در فیلم مستعار و مصمم به سالمتر بودن، ۴۰ کیلوگرم در ۱ سال با حذف غذاهای فرآوری شده و ورزش وزن کم کرد. او با کاهش مجدد وزن خود به اندازه ۵ کلیوگرم، وزن خود را در کنترل گرفت و به همین دلیل این تلاش شایسته آن است که این حکایت جزو داستان های کوتاه و انگیزشی در این لیست ۱۵ تایی نیمکده قرار بگیرد.
پیام اخلاقی : هر چیزی که ما را نکشد، قوی ترمان خواهد کرد.
داستان جالب ارزش
یک سخنران محبوب سمیناری را با در دست گرفتن یک اسکناس ۲۰ دلاری آغاز کرد. ۲۰۰ نفر جمع شده بودند تا صحبت های او را بشنوند. او پرسید: “چه کسی این اسکناس ۲۰ دلاری را دوست دارد؟” ۲۰۰ دست بالا رفت. او گفت: “من این ۲۰ دلار را به یکی از شما می دهم، اما اول اجازه دهید این کار را انجام دهم.” اسکناس را مچاله کرد. سپس پرسید: “چه کسی هنوز آن را می خواهد؟” همه ۲۰۰ دست هنوز بالا بودند.
او پاسخ داد: «خب، اگر این کار را بکنم چه؟» سپس اسکناس را روی زمین انداخت و با کفش هایش روی آن کوبید. او آن را برداشت و به جمعیت نشان داد. اسکناس همه مچاله و کثیف بود. “حالا چه کسی هنوز آن را می خواهد؟” هنوز همه دست ها بالا رفتند. “دوستان من، من به تازگی یک درس بسیار مهم را به شما نشان دادم. مهم نیست که من با پول چه کار کردم، شما همچنان آن را می خواستید زیرا از ارزش آن کاسته نشد و همچنان ۲۰ دلار ارزش داشت.
پیام اخلاقی : زندگی بارها در زندگی ما را مچاله می کند و به خاک می اندازد. ما تصمیمات بدی می گیریم یا با شرایط بد برخورد می کنیم. ما احساس بی ارزشی می کنیم. اما مهم نیست چه اتفاقی افتاده یا چه خواهد شد، شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد. شما خاص هستید و نباید هرگز این را فراموش نکنید.
پروانه (کشمکشها)
مردی پیلهی پروانهای یافت. روزی روزنهی کوچکی روی پیله باز شد. مرد نشست و ساعتها شاهد تقلای پروانهای شد که میخواست با زور بدنش را از آن روزنهی کوچک بیرون بکشد. ناگهان پروانه بیحرکت شد طوری که انگار در آن روزنه گیر افتاده است. مرد تصمیم گرفت به او کمک کند. پس با کمک قیچی روزنهی روی پیله را شکافت. پروانه به آسانی از پیله جدا شد گرچه بدنش متورم و بالهایش کوچک و چروکیده بود.
مرد هیچ فکری در اینباره نکرد و فقط به انتظار نشست تا بالهای پروانه بزرگ شوند، اما این اتفاق نیفتاد. پروانه دیگر قادر به پرواز نبود و با همان بالهای کوچک و بدن متورم روی زمین میخزید.
مرد باوجود قلب مهربانی که داشت نمیدانست پیله با وجود محدودیتهایی که برای پروانه ایجاد میکند و او را وامیدارد برای بیرون آمدن از یک روزنهی کوچک تلاش کند درواقع حکمت خداست تا مایع درون بدن پروانه از طریق تقلا و فشار او به بالهایش منتقل شده و آنها را برای پرواز آماده کند.
پند اخلاقی داستان: «تلاشهای ما در زندگی سبب افزایش قدرت و توانایی ما خواهند شد. رشد و قوی ترشدن در گروی تلاش کردن است؛ بنابراین رویارویی با چالشها به تنهایی و بدون کمک جستن از دیگران مهم است.»
دختر نابینا (تغییر)
دختر نابینایی بود که بهخاطر نابینا بودن از خودش متنفر بود. تنها کسی که از او نفرت نداشت دوست مهربانش بود، چون او را همیشه در کنار خود داشت.
دختر گفته بود اگر میتوانستم با چشمانم دنیا را ببینم با تو ازدواج میکردم. روزی از طرف کسی یک جفت چشم به او اهداء شد. حالا دختر میتوانست همه چیز را ببینید، ازجمله دوست وفادارش که تاب نیاورد و از او پرسید: «حالا که میتونی دنیا رو ببینی، با من ازدواج میکنی؟»
دختر که از دیدن نابینایی پسر شوکه شده بود تقاضای ازدواج او را رد کرد. پسر با چشمان گریان از او دور شد و بعدتر نامهای با این مضمون برای دختر نوشت:
«فقط مراقب چشمهای من باش!»
پند اخلاقی داستان: «وقتی شرایط ما تغییر میکند، ذهنیت ما هم دستخوش تغییر میشود. برخی از ما شرایط پیش از تغییر یا پیشرفت خود را فراموش میکنیم و قدردان آنها نیستیم.»