دلیل خیانت کردن مرد با وجود داشتن همسر زیبا و متعهد چیست؟
حتی داشتن یک زن زیبا و متعهد بعضی از مردها را از خیانت دور نمی کند! اما دلیل خیانت مردان با وجود داشتن همسر خوب و دوست داشتنی چیست؟ دلیل تمایل مردان به داشتن رابطه با زنانی پایین تر از سطح عاظفی دوست داشتن چیست و چگونه می توان این مردان را به سطح صحیح عشق ورزی بازگرداند؟
دلیل خیانت مردان با وجود داشتن همسری خوب
دلایل خیانت این مرد به دوست عاطفی زیبا و متعهد خود چیست؟
چرا برخی از مردان با وجود داشتن زنی خوب ، متعهد و دوست داشتنی باز هم به او خیانت می کنند؟ دلایل تمایل این مرد جوان به زنانی پایین تر از سطح دوست عاطفی خود چیست؟ آیا چنین مردانی را می توان به مسیر صحیح عشق ورزی بازگرداند؟ از نظر علم مهارت های ارتباطی زنان در برابر اینگونه از مردان بهتر است چگونه عمل کنند؟ پاسخ این پرسش ها را در ماجرای جالبی که آریافر متخصص برجسته مسائل درون خانوادگی و خیانت های همسران در سایت خود نوشته است، خواهیم یافت.
برندا ۲۷ ساله صاحب یک کسب و کار موفق در زمینه محصولات بهداشتی و زیبایی است. او دو روز بعد از آنکه به دوستش بیلی گفته بود، همه چیز میان ما برای همیشه به پایان رسیده است، برای مشاوره ترمیم و بازسازی روحیه ناشی از شکست عاطفی نزد من آمد. آنگونه که برندا برایم تعریف کرده بود، اولین باری که رابطه آنها دچار مشکل شده بود، زمانی بود که او دیده بود، دوست پسرش در جاده تندرستی باشگاه انقلاب، در حال صحبت کردن با دختر دیگری است و به گونه ای عاشقانه و رمانتیک در کنار او راه می رود.
رابطه میان آنها بارها بر اثر بی تعهدی مرد جوان به هم خورده بود اما بعد از مدتی و با اصرارهای فراوان بیلی و تأکید وی بر این نکته که او دیگر تغییر کرده و جز برندا به دختر دیگری فکر نمی کند، بار دیگر شکل می گرفت. اما گویا این جناب بیلی خان ما حاضر نبود دست از کارهای اشتباهش بردارد و بار دیگر با دختر دیگری دوست می شد. به همین علت، برندا مصمم شده بود تا به کمک من، نام را برای همیشه کنار بگذارد.
آریافر می گوید: از برندا پرسیدم، بیلی چه ویژگی های مثبتی دارد که علیرغم این رفتارهایش حاضر نشده ای او را برای همیشه کنار بگذاری؟
برندا پاسخ داد: ” آقای آریافر، بیلی پسر با اراده و سختکوشی است. او ۵ سال است که از اصفهان به تهران آمده و در حین تحصیل در رشته مهندسی کامپیوتر یکی از دانشگاههای معروف تهران، در یک شرکت خصوصی نیز کار می کند. بیلی متکی به خودش است و روی پای خودش ایستاده است. ما ۳ سال پیش و بطور اتفاقی در نمایشگاه کتاب با یکدیگر آشنا شدیم. او به زبان های فرانسه و انگلیسی نیز مسلط است و به همین خاطر در کارهایم، کمک بسیاری به من کرده است. من حقیقتاً او را دوست دارم ، اما نمی توانم منظور او را از کارهایی که انجام می دهد درک کنم. اگر تعریف از خود نباشد، من دختر خوش اندام و زیبایی هستم. تحصیلاتم هم از بیلی بالاتر است و وضعیت مالی بسیار خوبی هم دارم، تصور نمی کنم این رفتارهای زشت و توهین آمیز حق من باشد. من از هیچ کوششی برای حفظ رابطه مان دریغ نکرده ام اما او همچنان به روابطش با دختران دیگر نیز ادامه می دهد. ”
انصافاً برندا در مورد زیبایی چهره اش راست می گفت. او زنی زیبا بود.
به برندا گفتم : ” اگر درست حدس زده باشم بیلی پسر خوش قیافه ای نیست ؟ ”
برندا جواب داد: ” بله آقای آریافر ،حدستان کاملاً درست است، اما شما از کجا فهمیدید که او خوش قیافه نیست؟ ”
به برندا عرض کردم : « همین الان برای دقایقی خودتان را به جای بیلی بگذارید و تجسم کنید که بیلی چه احساسی در مقابل برندا دارد؟ او با زنی زیبا برخورد کرده که عاشق اوست. ناگهان هرچه خواسته بود به یکباره پیدا کرد، یعنی زنی خوش اندام، زیبا و تحصیلکرده به نام برندا . این دختر جوان همان زنی است که بیلی همیشه در رویاهایش او را مجسم می کرده است. متأسفانه آن مرد خود را لایق این همه چیز خوب نمی داند. او احساس می کند که از برندا سوء استفاده می کند. او فکر می کند که یک شیاد است. این پسر ، ظاهر خوبی ندارد و مطمئن نیست که برندا تا آخر عمر با او زندگی کند. هرچه برندا و بیلی مدت بیشتری باهم باشند و از نظر احساسی به هم نزدیکتر بشوند، نگرانی بیلی درباره اینکه اگر برندا او را ترک کند چه اتفاقی رخ خواهد داد، بیشتر می شود.
بیلی از پایان این رابطه می ترسد و کسی را می خواهد که خیال او را راحت کند، اما او جرأت ندارد به برندا از ترس ها و نگرانی هایش سخن بگوید ، زیرا فکر می کند که اگر برندا احساس او را نسبت به خودش بفهمد، او را ترک خواهد کرد. حال روزی را تجسم کنید که این مرد، خانم جوانی را در جاده تندرستی باشگاه انقلاب دیده بود.»
آریافر در ادامه گفته است، از برندا پرسیدم: «شما آن خانم را در باشگاه انقلاب دیدید. اگر باز هم درست حدس زده باشم خانمی کوتاه قد و با چهره بسیار معمولی بوده . شما با دیدن آن خانم ، جمله ای نظیر این عبارت را نگفتید که : “بیلی خیلی از آن خانم سرتر است و احتمالاً بیلی در تور او افتاده است. آیا حدس من درست است؟ »
برندا که نشان می داد از حدس من جاخورده است، گفت: « وای خدای من ، شما چگونه توانستید با این دقت بالا بخوبی مشخصات آن خانم را حدس بزنید؟ باید اعتراف کنم که با دیدن آن دختر، من با خودم گفتم: این خانم که نه اندام مناسبی دارد و نه جذابیت و زیبایی ای . بیلی دلش را با چه چیز این خانم خوش کرده است؟ “به برندا عرض کردم: ” حدس چندان سختی نبود، بیلی اعتماد به نفس لازم را ندارد و به همین خاطر به سوی افرادی گرایش پیدا می کند که از خودش پایینتر باشند. در واقع تمایل این مرد به گرایش به چنین افرادی به خاطر بی اخلاقی او نیست، بلکه او بخاطر فرار از واقعیت به سوی دخترهای دیگر متمایل می شود. او می ترسد تا این واقعیتهایی را که بدان اشاره کردم با شما در میان بگذارد. او فکر می کند اگر واقعیت ها را به شما بگوید، شما از او زده شده و برای همیشه او را ترک کنید. بیلی از اینکه احساساتش را با شما در میان بگذارد، حسابی وحشت دارد.
استرس او دائماً در حال افزایش است و هنگامی که سعی می کند به شما ثابت کند که به هیچ دختری به غیر از شما حتی نگاه هم نمی کند، این استرس بیشتر می شود و تنها زمانی استرس او فرو می نشیند که دختری پایینتر از خودش شروع به صحبت کردن با او کند. تنها در آن زمان است که جناب بیلی ، اعتماد به نفس خود را بدست می آورد زیرا نسبت به آن شخص احساس برتری می کند.»
این مشاور خانواده در ادامه گفته است؛ به برندا پیشنهاد کردم اگر موافق باشد، تصمیم گیری برای کنار گذاشتن بیلی را به جلسه بعدی موکول کند تا من بتوانم فضای مناسبی را فراهم سازم تا بیلی و وی بتوانند بصورت رو در رو ،احساسات واقعی خود را نسبت به یکدیگر بیان کنند. برندا نیز پیشنهاد مرا پذیرفت.
خوشبختانه در جلسه بعدی دقایقی را با بیلی و بدون حضور برندا در اتاق مشاوره، به بررسی شخصیت او پرداختم و متوجه شدم که انصافاً او پسر خوبی است و خصوصیات بسیار ممتازی دارد که برندا به برخی از آنها اشاره کرده بود. در آن جلسه مرد جوان را متقاعد کردم تا احساساتش را بدون ترس با برندا در میان بگذارد. سپس از برندا خواستم تا به اتاق مشاوره بازگردد و به همراه بیلی، بی پرده و بسیار رک و شفاف در خصوص احساسات واقعی شان با یکدیگر صحبت کنند. من هم از اتاق مشاوره بیرون رفته و آنها را تنها گذاشتم.
دقایقی بعد ،برندا از اتاق مشاوره بیرون آمد و در حالیکه اشک می ریخت ، گفت: « آقای آریافر! خیلی معرکه بود. بیلی تقریباً همان چیزهایی را گفت که شما به آنها اشاره کرده بودید و من هم علت علاقه ام را به او بازگو کردم و به وی اطمینان دادم که از انتخابی که کرده ام پشیمان نخواهم شد. من تازه فهمیدم که بیلی هم مرا خیلی دوست دارد و اشتباهات گذشته اش همانگونه که شما نیز گفته بودید به دلیل فرار از بیان واقعیات بوده است.»
از مرد جوان پرسیدم: خب چه حسی داری بیلی خان! بیلی پاسخ داد: خیلی سبک شدم. تقریباً سه سال است که می خواستم حرف دلم را به برندا بگویم اما هربار به بهانه های مختلف از گفتن آن طفره می رفتم.
به مرد جوان گفتم: من اطمینان دارم که تو دیگر دست از خیانت های عاطفی ات برخواهی داشت !
بیلی با چهره ای خجالت زده گفت: همینجا به شما و برندا قول می دهم دیگر از این اشتباهات مسخره نکنم و به عشق خود پایبند باشم.
با توصیه برندا قرار شد بر روی اعتمادبه نفس آن مرد جوان، چند جلسه ای کار کنم. اکنون آقای بیلی اعتماد به نفس لازم را بدست آورده است و با همراهی همسرش شرکت مستقلی را در زمینه کامپیوتر تأسیس کرده است.
آریافر در انتها افزوده است: این دختر و پسر دوست داشتنی مدتی بعد با یکدیگر ازدواج کردند و تست های هر سه ماه یکباری که برای بررسی کیفیت زندگی مشترکشان انجام می دهند، حاکی از رضایت طرفین از زندگی زناشویی شان است. البته نمی خواهم بگویم هیچ مشکلی در زندگی آنها پیش نمی آید. قطعاً در همه زندگی ها، مشکلاتی وجود دارد اما این زوج جوان آموخته اند که چگونه در کمترین زمان ممکن به شناسایی مشکلات و رفع آن اقدام کنند و هرجا که لازم باشد از مشاور خود کمک می گیرند.