شعر تنهایی (اشعار غمگین و سنگین درباره تنهایی و بی کسی)
تنهایی و تنها بودن با هنرمند بودن رابطه عمیقی دارد و از همین روست که شاعران بسیاری درباره تنهایی اشعار زیبایی را نوشتهاند. ما نیز در این بخش از سایت ادبی و هنری تاپ ناز قصد داریم چندین شعر تنهایی را برای شما قرار دهیم.
شعر درباره تنهایی
وفای اشک را نازم که در شبهای تنهایی
گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غمها شدهام
دگر آیینه ز من با خبر است
که اسیر شب یلدا شدهام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخها شدهام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شدهام
برایم زندان ساختی با این بی وفایی
خستهام از این زندان از این تنهایی
حسرت به دل ماندم که روزی بیاید
که دهد مرا از این زندان رهایی
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگیام را به تو باور کردم
شمع و پروانه و بلبل همه جمع اند
بی رحم ، بیا رحم به تنهایی من کن
مطلب مشابه: جملات دلشکسته و افسردگی تنهایی + عکس نوشته های غم انگیز افسرده شدن
عکس نوشته اشعار تنهایی
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
منم تنهاترین تنهای تنها
اسمتو مینویسم روی شنها
باد میاد اسمتو پاک میکنه
کارم شده در این صحرای غمها
افسوس که
هیچ وقت نفهمیدی
چیزی که
انسان را
از پا در می آورد
تنهایی نیست
احساس تنهاییست
بدترین جنبه ی تنهایی این است
که مجبوری تحملش کنی یا تحمل میکنی،
یا غرق میشوی باید سخت تلاش کنی
تا ذهن گرسنهات را از نگاه
به گذشته باز داری تا نابود نشوی…!
به تنهایی ات سرک می کشم
سطری ناخوانده را
با خیالت می نویسم
راهی نمانده
تا به تصویرهای گمشده ات برگردم
تنها
بوی بهار است
که دست های مرا
به کشف حس تو برمیگرداند
چقدر برای دوست داشتن
راه می روم و
کوچه تمام نمی شود
بیا و بخند…
بیا برویم هرجا شد!
دلم این روزها ، شده سیاه چاله…
عجیب درد و انتظارت را
می بلعد…!
انگار نه که غم تو ، غم بزرگیست!
بیا و بخند ، کمی…
بیا و لحظه ای در دل ،
خاطره سازی کن… !
بیا برویم هرجا شد…
دلم یخ بسته زیر سایه های تیره
بیا و آفتاب را با خود مهمان کن!
بیا و بخند از نو…!
بیا برویم هرجا شد…
باهم که باشیم عزیزم ؛
زندگی به کام همه شیرین است!
که من دیگر غم نوشته ندارم…
و تو هر روز صاحب سیاه چاله ای از عشقی!
ای کاش
خیابانی را
برای روز مبادا
نگه داشته بودم !
چه می دانستم،
تو میروی
و من می مانم
با شهری پر از
خیابان های لبریز خاطره
اشعار غمگین تنهایی
تنهایی مثل غروب است
وقتی آسمان پر از
نارنجی های دلربا شده
از دور قشنگ است و فریبنده
در خود اما
دنیایی درونی دارد
دنیایی از خودِ خودِ گذشته
از حرف های نزده
نرو تنهام نذار با درد و غمهام
اگر چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایهاش گذشتم
به جون هر دوتامون خیلی تنهام
تو آسمان دنیا هر کسی وب داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمان جایی نداره؟
واسه من تنهایی درده
درد هیچ کسی را نداشتن
هر گل پژمردهای را تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصش قد یه دنیا میشه
میره یه گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
نرو تنهام نذار با درد و غم هام
اگه چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایهش گذشتم
به مرگ هر دوتامون خیلی تنهام
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
زندگی چون قفس است
قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندانبان
و سپس بال و پر عشق گشودن
بعد از آن هم پرواز
شعرهای زیبا و خاص درباره تنها بودن
من اینجا
باز هم تنهاتر از همیشه
باز خاطراتت
به سمت تنهاییام
هجوم میآورند
و باز خاطره های تنهاییام
دیگر خاطرهها
به تکرار روزهایم عادت کردهاند
دیگر تمامی لحظات زندگیم را میشناسند
باز تنها شدهام
خاطراتت تمام میشوند
سکوت تلخی روزهای خستهام را فرا میگیرند
باز تنها میشوم
اما نه شاید تنهاتر از همیشه
وقتی من تنهایم
همه غصهها
همچو کابوسی وهم انگیز
میگیرند مرا در بر خویش
وقتی من تنهایم
همهی شادیها
ناگهان رخت برمیبندند از بر من
موقع تنهایی
خنده هم پر میکشد
از لبهایم
اشک هم، چون رودی
همه شب، جاریست از چشمانم
کاش تنهایی من هم به سرآید باز…
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد
گاه از دو روزنهی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شبهایم
گاه در بازدمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده
و پایانش خدا را شکر میگویند
و گاه در وجودم که به هیچ پایانی نمیرسید مگر:
تنهایی، تنهایی، تنهایی
میبینی ای لحظههای خالی از احساس تهی
میبینی که چه صدای خرد شدن دستهای خزان شدهاش
در دستهای تنهایی کسلآور است و تو را نیز بی رمق میکند
آه
پس او چه گوید؟
تمام جادههای جهان را
به جستجوی نگاه تو آمدهام پیاده
این تو و این پینههای پای من
حالا بگو در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمیخواهی؟
چه کسی گفته که من تنهایم؟
من، سکوت، خاطرات، بغض و اشک همیشه با همیم…
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد!
مطلب مشابه: متن زیبا در مورد شب و تنهایی + عکس های زیبا از آسمان شب
شعرهای تنهایی
غروب غمهایت را
به هر قیمتی خریدارم
اگر همدم شبهای تنهایی من باشی
کسی که
در آغوش غم بزرگ شده
تنهایی بهترین همدم اوست
هواهای دونفره را
تنهایی قدم زدیم
با یاد کسانی که هوای ما را نداشتند…
در غریبانهترین لحظهی تنهایی خود
چشمهایم را که در آن دریایی از محبت موج میزند
به تو خواهم بخشید
تا هیچگاه به پاکی احساسم شک نکنی
چرا غمها نمیدانند
که من غمگینترین غمگین شهرم؟
بیا هی دوست با من باش
که من تنهاترین تنهای شهرم
تنهاییام را به کافه میبرم
مینشینم پشت میز همیشگی
کافهچی میپرسد:
چه میخوری؟
میگویم:
همان غصهی همیشگی…
هر قطره اشک نشان دل شکستگی است
هر سکوت نشان تنهایی است
هر لبخند نشان مهربانی است
هر پیام نشانی از دلتنگی من برای تو است
هیچ کس ویرانیام را حس نکرد
وسعت تنهاییام را حس نکرد
در میان خندههای تلخ من
گریه پنهانیام را حس نکرد
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
او در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنهای بر در این خانه تنها زد و رفت
شب من پنجرهای بی فردا
روز من قصهی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهیام ماهی دور از دریا