شعر در مورد خزان {اشعار پاییزی زیبا درباره خزان و جدایی}
غم پاییزی و شعرهای خزان دقیقا مناسب حال و هوایی است که پشت پنجره میبینید. ما امروز در این بخش از سایت ادبی و هنری تاپ ناز چندین شعر در مورد خزان را برای شما دوستان قرار دادهایم. در ادامه با ما باشید.
اشعار زیبا درباره خزان
دار و ندارم را خزان از من بریدست
برگرد ، تنهایی امان از من بریدست
از اینجا میروم روزی تو می مانی و فصلی زرد
بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟
دوباره سبز کن این شاخهی خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
از پشت شیشه های کدر مات مانده ام
کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار
نهال عمر تو ای دوست همیشه رعنا باد
بهار حسن تو بی آفت از خزان ها باد
همواره شمع وجود تو روشنایی بخش
همیشه روشنیت گرم و محفل آرا باد
من در رهت چو برگ خزان ، اوفتاده ام
تو بی خبر چو باد صبا می روی ، مرو
هر آن عهد بستی به روز خزان
بهاران گسستی نگفتم چرا
لبخند میزنی تو و از من گذشته ای
من در خزان رفتنت اما به زاری ام
ای همدم روزگار، چونی بی من
ای مونس غمگسار، چونی بی من
من با رخ چون خزان، زردم بیتو
تو با رخ چون بهار، چونی بی من
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد ، ستیزش با خزان بی فایده است
خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نمیرد آن که به هر لحظه یاد یاران کرد
نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد.
مطلب مشابه: دلنوشته های زیبای پاییزی | متن های پاییزی برای کپشن
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز …
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
بیرون خزان در کار بود.
نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان برون؟
گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو
تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد
چون گل رعنا خزان را در قفا دارد بهار
از ورق گردانی باد خزان غافل مباش
همچو اوراق خزان پا به رکاب است حواس
از وفاداری اوراق خزان دست بشو
پاییز یک شعر است یک شعر بی مانند
زیباتر و بهتر از آنچه می خوانند
پاییز، تصویری رویایی و زیباست
مانند افسون است مانند یک رویاست
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته در دریای مرگ
“مولانا”
هوای تو در من چنــان است که
از هـــر کوچه بگـذرم
درختانش به لحن پاییز
پشت سرم برگ برگ می شوند
شعر نو پاییزی کوتاه
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه ی درد است و با دل کار دارد
“فریدون مشیری”
پاییز برگشته
حتما برگی افتادنش را فراموش کرده بود
آن قدر ها مهربان هست
به خاطر یکی هم از سفر باز گردد
ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی
گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه بردی به زمین
نامردان را به روی کار آوردی
“ابوسعید ابوالخیر”
برگ از پی برگ بر زمین ریخته است
ای باد چه در گوش طبیعت گفتی؟
“میلاد عرفان پور”
در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر
ای مانده در کاشانه ام جای تو خالی
نازنین دردانه ام، نشکن دل ِ دیوانه ام
ای در خزان ِ خانه ام، جایِ تو خالی
“حسین منزوی”
برگ خشکی که از این شاخ فرو می ریزد
می رود،
تا غم پاییز به پایان برسد…
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ رزانست
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار
“منوچهری”
پرواز در این صبحِ دل انگیز خوش است
آوازِ پرندگانِ پاییز خوش است
با نم نمِ بوسه های باران به زمین
یک چاییِ داغِ و تلخِ سرریز خوش است..
متن شعر پاییزی
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد
“فریدون مشیری”
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
“فروغ فرخزاد”
پاییز هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد
با این همه ی
از منبر بلند باد
بالا که می رود
درخت ها چه زود به گریه می افتند
“حافظ موسوی”
و کاش ندانى
تمام این سال ها
مرگبارترین فصل ها پاییز بوده است
که بعد از تو
رو به جاده ی شمال که میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم می کند
نه بوییدن ساقه های برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل، شاعر ترم
و کاش هرگز ندانی
مشقتِ شب های بی تو را مانوس شدن
مرگی ست هزار باره
محو شدنی غم انگیز
آرام آرام
بی امان
و هزار باره…
فصل خزان شد
دیار من
رسم جدایی
زیار من
عشق فسونگر
کجا روی؟
داغ جدایی بجا نهی
دلشدگان این دیار
راه به نسیم
نمی یرند
بی خبران از زمان
راه به بهار نمی برند
کی رود این شب سیاه؟
کی..رسد آن صدای صبح؟
تا که به اهی نرسیم
راه بجایی نبریم
“علی مهیار”
شعر در مورد خزان
پاییز یک شعر است یک شعر بی مانند
زیباتر و بهتر از انچه میخوانند
پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست
مانند افسون است مانند یک رویاست
با برگ می رقصد با باد میخندد
در بازی اش با برگ او چشم می بندد
تا میشود پنهان برگ از نگاه او
پاییز میگردد دنبال او، هر سو
هر چند در بازی هر سال، بازنده ست
بسیار خوشحال است روی لبش خنده ست
مانند یک کودک خوب و دل انگیز است
یا بهتر از اینها: پاییز، پاییز است
“ملیحه مهرپرور”
آرام شده ام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگ هایش را
باد برده باشد
“رضا کاظمی”
مطلب مشابه: متن احساسی صبح بخیر پاییزی + جملات زیبا و رمانتیک با طعم پاییز برای همسر و عشق
پاییز آمده اما تو نیستی
من بی قرار،
که تو آرامِ کیستی!؟…
پاییز من!
بیا رنگ های با شکوه تو را
با بی رنگی های ساده من طاق بزنیم
من سردم است
پاییز را
بـه هیچ می انگارد
دستی که دست هـای تو را دارد
“سیدعلی میرافضلی”
سهمِ باد و باران ند؛
برگ و شاخه های خشک
آبرویِ پاییزند؛
این انارهای سرخ
“محمد مهدوی اشرف”
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصل های نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم
پاییزم! ای قناری غمگینم
“مهدی اخوان ثالث”