شعر در مورد طلوع خورشید + مجموعه اشعار کوتاه و بلند با موضوع طلوع خورشید
در این مطلب شعر در مورد طلوع خورشید و درخشش آفتاب را آماده کرده ایم. این اشعار در توصیف طلوع خورشید و آغاز روز هستند. گاهی این شعرهای زیبای طلوع خورشید ممکن است مضمونی عاشقانه داشته باشند. در ادامه شعر نو، شعر عاشقانه، شعر کهن کوتاه و بلند را می خوانید.
شعر نو در مورد طلوع خورشید
برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خندههای باد
چشمهایت را که باز کنی،
موهایت که پریشان بشود،
زندگی
عاشقانه طلوع خواهد کردمینا آقازاده
—
من و تو با هم که باشیم
سه نفریم
من و تو و شعر
من میشوم شاعر شعری ولگرد
که هر صبح در چشمان تو طلوع میکند
و تو میشوی همان دختربچه بازیگوشی
که با شنیدن هر دوستت دارم بوی شعر میگیرد…محمدعلی مکرمتی
—
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که میپرسی، چقدر؟
با خودم فکر میکنم؛
دریا چطور حساب موجهایش را نگه دارد؟
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد؟
ابرها چه میدانند
چند قطره باریده اند؟
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟
و من
چطور بگویم که
چقدر دوستت دارمهستی دارایی
—
رسیدهام به تو
اما هنوز دلتنگاَم
انگار به اشتباه،
جای طلوع
در غروبِ چشمهایت
فرود آمده باشمرضا کاظمی
—
یادم نیست
طلوع اوّلین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد؟
که پروانهها
تو را در من سرودند…
و میاندیشم
از کِی تو را خواسته ام؟
و من یادم نیستپرویز صادقی
—
رو به روی من
رو به روی من فقط تو بوده ای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد…
چارسوی من پر است از همان غروب
از همان غروب جاده
از همان طلوع
از همان حضور تا هنوز…محمدرضا عبدالملکیان
—
شعر عاشقانه طلوع آفتاب
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و میبینمت
آن هنگام هم که میروی نمیبینمت
سایه تنم میشوی و ابر خیالم
پا به پایم راه میافتی و
همراهم میشویشیرکو بیکس
—
روز
لبخند توست
که طلوع می کند
شب
آغوش توست
که در بر میگیرد
من
در یکی زندگی میکنم
در دیگری میمیرممژگان عباسلو
—
هنگامی که مردم
تکه یخی بر روی خاکم بگذارید
هر روزه بعد از طلوع آفتاب
تا با آب شدنش روی خاکم
گمان کنم
کسی که من به یادش بودم
به یادم گریه میکندحسین پناهی
خورشید جاودانه میدرخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود مینهیم
و غروب میکنیم هر پسین
آن روشنای خاطر آشوب
در افقهای تاریک دور دست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره میکشاند؟
ای راز!
ای رمز!
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین!
—
اشعار زیبا در مورد طلوع زیبای خورشید
تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرفهات میشوم
دیوانه دستهات
مبهوت خندههاتگل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخرههای شب را
آنقدر میتراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندیعباس معروفی
—
در آن سوی دنیا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها
و ریلها
در مه زنگ زده بودند
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساندمن به تو نرسیدم
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم
و در ادامه خوابهای من
هرگز خورشیدی طلوع نکردرسول یونان
—
آفتاب را
پشت دروازه شب
منتظر نشاندهام
و طلوع را
به دیداری عاشقانه دعوت کردهام
امشب
چقدر ستاره میپاشد بر آسمان دلم
و صبح که بیاید
حتما تو در آغوش منیسارا قبادی
—
تو
چشمانت را ببند
من قول میدهم خورشید این بار
از مغرب طلوع کند
میدانی:
نظمِ جهان با یک پلک زدن به هم میریزد
و این خاصیتِ چشمهای توستافشین حیدری
—
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
به روی گاهوارههای شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود
—
بی تو خاموشم، شهری در شبم
تو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچشم
و شهر من بیدار میشود
با غلغلهها، تردیدها، تلاشها
و غلغلههای مردد تلاشهایش
دیگر هیچ چیز نمیخواهد مرا تسکین دهد
دور از تو من شهری در شبم
ای آفتاب
و غروبت مرا میسوزاند
من به دنبال سحری سرگردان میگردم
—
اشعار کوتاه درباره طلوع خورشید
كمی طلوع آفتاب
كمی چای داغ
كمی نسیم صبحگاهی
و بسیاری تو
مگر من جز این چه میخواهم؟میسا دورقی
—
هر صبح
همه چیز میتواند از نو شروع شود
آفتاب تنها به این دلیل
طلوع میكند؟
—
طلوع پاداش کسیست که
تاریک ترین لحظههای شب را
به انتظار نشسته استاشکان پارسا
—
و بی آن که کسی بداند
آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع میکردپرتو نادری
—
عشق تو انتظار را به من آموخت
و من سالهاست منتظر کسی هستم
که خورشید هر صبح از چشمهای او طلوع میکند…محمد شیرینزاده
—
اگر میدانستم که صبح من
از نگاه تو شروع میشود
میگفتم زودتر بیا
کمی زودتر طلوع کن
اگر فقط چند لحظه زودتر نگاهم میکردی
جهانم شب نمیشدچیستا یثربی
—
آفتاب را
دوختهای به لبهایت
آدم دوست دارد هر روز خورشیدش
از لبهای تو طلوع کند
آدم اگر آدم باشد
دوست دارد روی لبهای تو
جان بکند!
✦✦✦
هر روز
قبل از خورشید
در من طلوع میکنی
تا صبحم بخیر شودعلیرضا اسفندیاری
—
نمیدانم
میآمدی یا میرفتی
عبورت، حضوری ماندگار بود
خورشید از پشت
پلکهایت درخشید
و در ادامه راهم
طلوع کردی!فریال معین
—
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیاش
طلوع همه آفتابهاستاحمد شاملو
—
اگر کاشف معدن صبح آمد،
صدا کن مرا
و من
در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو
بیدار خواهم شد
✦✦✦
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد
—
تکبیت ناب معاصر درباره طلوع خورشید
شروع دلنشین من طلوع کن که بشکند
بلور اشکها و خاطرات بیبهای منبیا به وقت صبحدم طلوع با تو دیدنی ست
بیا به کوچههای شب دوباره پا به پای منایلناز حقوقی
—
موسم دیده غزلخوانت
روزهای طلوع دستانتاز پس رفتن گلوگیرت
ما و اکنون طلوع تصویرتیدالله گودرزی
—
خوش به حال من و دریا و طلوع و خورشید
و چه بیذوق جهانی که مرا با تو ندیدمحمدعلی بهمنی
—
فضای خسته و دلگیر و داغ و دم کرده
طلوع شرجی ماسوله و نم بارانعلی ثابتقدم
—
من حوض میشوم و تو لبریز میشوی
حالا طلوع میكنی از مشرق گناهخورشید میشوی و مرا خیره میكنی
مهتاب میشوم كه فقط هی تو را نگاه…گفتی غروب هم كه بیاید نمیروی
اما غروب آمد و رفتی و هیچگاه…علیرضا آزادی
—
ز جان من که در چاه غروب تلخ هجرانت
طلوع سینه چاک گریبانت چه میخواهدمحی الدین حقشناس
—
جز سایهای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو ناچیز میشودسیدمحمدمجید موسوی گرمارودی
—
طلوع کن سحری روشن از دریچه صبح
ز کنج پنجره خورشید را به خانه ببرشهرام زمانی
—
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منیآسیه رضایی
—
دیده من مُبَلغ طلوع با شکوه تو
مژده رسید تشرُف حلول ماه روی تومرتضی (اشکان) درویشی
—
طلوع پشت طلوع و غروب پشت غروب
نخواه یک زن تنهای بی هدف بشوممژگان عباسلو
—
چه میشود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمهامریم حیدرزاده
—
تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب
چه اختلاف بزرگی، کجا به هم برسیم؟فرامرز عرب عامری
—
تو مشرقیتر از آفاق سرخ لَم یَزَلی
طلوع عاطفه بر شانههای هر غزلیمرتضی حیدری
—
معجون نور و روشنی آفتاب و ماه
تک لحظهی طلوع و غروب، آبی و سیاهمحمد ارثیزاد
—
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یادآور صبح خیال انگیز دریاست
✦✦✦
در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی
نهم جبین وداع و سر سلام به پایتحسین منزوی
—
خورشید پشت پنجره پلکهای من
من خستهام! طلوع کن امشب برای مننجمه زارع
—
با قصههای روشن باران طلوع صبح
در من سرود عشق تو آغاز میشودمحمدمهدی ناصری
—
شب یلدا اسیر موهایت
برنگردی، طلوع میمیردمحسن انشایی
—
وقتی به سان خورشید از گوشه ای بر آیی
روشن شود جهانی وقتی که تو بیایی؟
—
تمام خانه پر از نور ناب خواهد شد
اگر به صبحدم ای آفتاب برخیزیسلمان هراتی
—
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانیقیصر امینپور
—
تو آواز زرین مرغ طلوعی
که بر تاج نخل افق پرفشاندمنوچهر آتشی
—
آه، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمینهای جنوبفروغ فرخزاد
—
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کنافشین یداللهی
—
شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید
داستان غم دوشینه فراموش کنیم
—
اشعار کهن در مورد طلوع خورشید
طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است
بساط مجلس عیدش نشاط دوران استفروغی بسطامی
—
مگر از سیاه روزی تو مرا نجات بخشی
که طلوع صبح روشن ز سواد شام داری
—
گفتم که نور چشمه خورشید از کجاست
گفت از طلوع طلعت عاشق گداز من
✦✦✦
ز تقریری که واعظ میکند بر عرشه منبر
طلوع صبح محشر شام هجران است پنداری
—
هزار نجم همایون طلوع گشته بلند ولی
یکیست که خورشید وش نمایان استمحتشم کاشانی
—
گر مهر در تو کج نگردد بشکند سپهر
در دیده آن خطوط شعاع چو نشترش…یک بار اگر ز مشرق رایت کند طلوع
من بعد مهر یاد نیاید ز خاورشوحشی بافقی
—
خندید خورشید فلک چون سرخ گل در بوستان
از خنده آن سرخ گل آفاق را خندان نگر
✦✦✦
آنکو شناخت گردش خورشید و ماه را
جوید برای خفتن خود خوابگاه را
✦✦✦
جز عارض سیمین تو بر طره شبرنگ
هرگز نشنیدیم طلوع قمر از مو
✦✦✦
جهان پیر چو روشن شد از فروغ قدح
چه باک، اگر نکند آفتاب چرخ طلوع؟امیرخسرو دهلوی
—
روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین
صبح سفید چون شود، خنده نما که همچنین…هر که بگویدت که شب صبح امید چون شود
زلف ز روی همچو مه دورنما که همچنین…هر که بپرسدت که چون مهر طلوع میکند
جام صبوح خورده از خانه برآ که همچنین…
✦✦✦
از طلوع واز غروب مهر روشن شد که چرخ
هرکه رابرداشت صبح از خاک شام افتد به خاک
✦✦✦
ز خُم طلوع سهیل شراب نزدیک است
ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک استصائب تبریزی
—
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است
✦✦✦
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای توحافظ
—
در طلوع مهر بی عرض تبسم نیست صبح
هر که گردد خاک راهت میکند پیدا نمکبیدل دهلوی
—
ز عشق تابش خورشید تو به وقت طلوع
بلند کرد سر آن کوه نی ز جباری
✦✦✦
به کمی چو ذرههایم من اگر گشاده پایم
چه کنم وفا ندارد به طلوع آفتابم
✦✦✦
بی گاه شد بی گاه شد خورشید اندر چاه شد
خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شدمولانا