شعر نو غمگین + مجموعه اشعار غمناک و سوزناک بسیار زیبا
شعر نو غمگین جدایی
تو نیستی
و این
خلاصه تمامِ
عاشقانههای غمگین من استسارا قبادی
متن غمگین عاشقانه
دوستت دارم
و همین غمگینترم میکند
وقتی که نمیتوانم چهار فصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانموقتی که بادی
برگهایت را از من میگیرد
درخت بالابلند منباور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکندمریم ملکدار
**
حرفی از آسمان نیست
حرفی از اینکه آغوشت را بغل کنم و اوج بگیرم نیست
این پرنده همان شب رفتنات
بالهایش را زیر باران جا گذاشت و خانهنشین شد
و زندگی در آنجا چشمهایش را بست
که هزار پرنده در پلکهایش غرق شدند
حالا سالهاست این پرنده غمگین
مثل یک آدم معمولی زندگی میکند
هر شب ماه را از خانهاش بیرون میکند
هر شب برای خودش دلتنگی دم میکند
هر شب با یک طعم جدید
نبودنت را به خورد رؤیاهایش میدهد
عزیزم…
امشب هم بیبال و پر در خیالت اوج میگیرم
قرارمان سر ساعت گریههای همیشگیام
امشب
با طعم جدیدی از انتظار منتظرت هستم
صفا سلدوزی
عکس نوشته شعر نو غمگین
من با تو هیچ مرز مشترکی ندارم
جز همین سیم خارداری که
حتی تن رؤیا را زخم میکندجز همین هوا
که هیچ پرنده ای را به رسمیت نمیشناسدجز همین صدایی که
به آن طرف دیوار هم نمیرسدجز خدایی که
سر بزنگاه اخم میکندمریم نوابینژاد
**
چمدانی که از سفر آوردم
کشتی غمگینی بود
که تنها میخواست
کنار تو آرام بگیردبهزاد عبدی
**
میخواستم
از پنجره تو
به دنیا نگاه کنم
پردهای که کنار زدم اما
آغاز غمگینترین نمایش جهان بود
و سکوت ماندگارترین دیالوگشروز اول
هر کدام یک حلقه داشتیم
با هر حرفی که نمیزدیم
حلقهای به حلقهها اضافه میشد
و نمایش غمگینترما سکوت کردیم
و صدای زنجیرها که به پایمان بستیم
موسیقی پایانی این نمایش شدمحسن حسینخانی
اشعار نو غمگین رمانتیک
غمگینم و این ربطی به خیابان ولیعصر ندارد
که درختانش سالهاست مرا از یاد بردهاندغمگینم و این ربطی به تو ندارد
که پسر همسایهام نبودی
تا هر صبح پنجره را باز کنم
بی آنکه جواب سلامت را بدهم
با بنفشهای در گیسوانمکاش به زنی که عاشق است
میآموختند چگونه انتقام بگیرد
غمگینم که عشق اینهمه مهربان استمژگان عباسلو
مطلب پیشنهادی: مجموعه شعر عاشقانه غمگین + متن های دلنشین و زیبای احساسی
شعر نو غمگین دردناک
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانیدر کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد
ستارههای عزیز
ستارههای مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگذرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سرشکسته پناه آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزارساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار، ای یگانهترین یار
آن شراب مگر چندساله بود؟
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغ تخیل
به داسهای واژگون شده بیکار
و دانههای زندانی
نگاه کن که چه برفی میبارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانهترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سردفروغ فرخزاد
دلم یک ترانه غمگینِ خارجی میخواهد
با زبانی که نمیفهمم چیست
میخواهم به دردی که نمیدانم چیست
زار زار گریه کنمبهرنگ قاسمی
??
غم نامهای بسیاری دارد
مرا ببخش که غمگینم
و به هر نامی که صدایم میزنی
گریهام میگیردبا من حرف بزن
صدایت همنوایی تمام سازهاست
کودکان هنوز در گلویت میرقصند
و چیزی از جنگ نمیدانندمرا ببخش که خوشبخت نیستم
و نمیتوانم از جهان
تنها به عکسهای زیبایی که برایم فرستادی
دل خوش کنممهسا چراغعلی
سلام میگویم پنجرهها را
سلام میگویم کوچهها را
کوچه به کوچه تو را در ترانههایم میخوانم
کسی نمیآید پنجره را به رویم بگشاید
کسی که پنجره را رو به کوچه بگشاید
انگار کوچههای شهر غمگیناند
و من دوباره تو را عاشقانه میخوانم
تو در کدام پنجره نشستهای که من نمیبینم!؟
تو با کدام پنجره رفیقی که من نمیدانم
سلام میگویم
تمام پنجرهای شهر را سلام میگویمابراهیم شکیبایی
**
هربار گریه میکنم
و انگار
جملهای را گم کردهام
دلتنگیها هیچ وقت راه دوری نمیروند
مثل شانههای مادر
که هر بار گریه کردم
لرزیددیگر چه فرقی میکند
حرفی که از دهانِ فنجانها میگذرد
و دلم را گرم نمیکند
از کدام مزرعه قهوه به تنهاییام ریخته است؟دیگر چه فرقی میکند
به صدای غمگین پرندههای پشتِ پنجرهام گوش بسپارم
یا با اولین قطار با خودم دور شوم؟دیگر چه فرقی میکند؟
هربار گریه کردم
که قرار بود
چیزی نگویمامیرمحمد مصطفیزاده
ما به اندوههایمان
آب و دانه دادیم
پرنده شدند
پرشان دادیم
اهلیتر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما
دوباره برگشتند
با جفتهایشانرويا شاه حسین زاده
**
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﻣﻼﯼ ﺩﺭﺳﺖﺗﺮ ﻓﻌﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ
ﯾﺎ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ
دیر آمدهای محبوب من
آنقدر دیر
که به پنج زبان زنده دنیا هم
دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانهای
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست
گل سرخات را
بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی
تنها
با یک عمر گریه پرداخت میشودبهرام محمودی
شعر نو غمگین جهان
برای بار هزارم میگویم که دوستت دارم
چگونه میخواهی شرح دهم چیزی را که شرحدادنی نیست؟
چگونه میخواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟
اندوهم چون کودکیست
هر روز زیباتر میشود و بزرگتر
بگذار به تمام زبانهایی که میدانی و نمیدانی بگویم
تو را دوست دارم
بگذار لغتنامه را زیر و رو کنم
تا واژهای بیایم هماندازه اشتیاقم به تو
و واژههایی که سطح سینههایت را بپوشاند
با آب، علف، یاسمن
بگذار به تو فکر کنم
و دلتنگت باشم
بهخاطر تو گریه کنم و بخندم
و فاصله وهم و یقین را بردارمنزار قبانی
مترجم: آرش افشار
طلا رنگ میبازد
مرمر خاک میشود
فولاد زنگ میزند
نابودی با همه چیزی است در این جهان
تنها اندوه است که پایدار است
تا زمانی که واژه باشکوه بماند
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوهدر چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده استمیدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند، بیآنکه روح را از او بگیرند
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازیآنا آخماتووا
مترجم: احمد پوری
من حتی صدای کوهها را میشنوم
که روی کنارههای آبیشان
بالا و پایین میپرند و قهقهه میزنند
و کمی پایینتر توی آب
ماهیها گریه میکنند
و اشکشان رودخانه میشودشبهای مستی
به صدای آب گوش میدهم
و اندوه آن قدر عظیم میشود که
صدای ساعتم میشود
دست گیره کمدم میشود
تکه کاغذ روی زمین میشود
پاشنه کش کفش میشود
با یک رسید لباسشویی،
دود سیگاری میشود
به حال صعود از معبد تاکهای سیاه
اهمیت زیادی ندارد
یک عشق خیلی کوچک بدک نیست
با یک زندگی خیلی کوچک
چیزی که مهم است
بر دیوارها انتظار کشیدن است
من برای همین زاده شدم
زاده شدم تا در خیابانهای مردگان گل سرخ بفروشمچارلز بوکوفسکی
مترجم: پیمان خاکسار
گاهی
راحتتر آن است
با وجودِ اندوهی که در درونتان موج میزند
لبخند بزنید
تا اینکه بخواهید
به همه عالم
علت غمگینی خود را توضیح دهیدژوزه ساراماگو
مترجم: عباس پژمان
**
میتوانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه برکههایش
به آن عادت کردهاماما کوچکترین تکان خوشی
پاهایم را سُست میکند
و همچون مستان راهم را نمیشناسم
مگذار کسی خندهای کند
مستیام از آن شراب تازه بود
همین
قدرت چیزی نیست جز درد و رنج
ناتوان، و اسیر نظم و انضباط
تا وقتی که سنگین شود و سرنگون
به غولها اگر مرهمی دهی
مانند انسانها ضعیف و ناتوان میشوند
اما کوهی اگر بر دوششان نهی
آن را برایت حمل میکنندامیلی دیکینسون
مترجم: ملیحه بهارلو
شعر نو غمگین کوتاه
من
مشقِ نانوشتهام به دستِ نی
خواندن از خوابِ تو آموختهام به راهمن
بارانِ بریدهام به وقتِ دی
گفتن از گریههای تو آموختهام به راهبه من بگو
در این برهوتِ بیخواب و طی
مگر من چه کردهام
که شاعرتر از اندوهِ آدمیام آفریدهاند؟سیدعلی صالحی
آنکه میگوید دوستت میدارم
خُنیاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود…
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دل اندُهگین شبیست
که مهتابش را میجویَد
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بوداحمد شاملو
**
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه، میبینم
میبینم
تو به اندازه تنهاییِ من خوشبختی
من به اندازه زیباییِ تو غمگینمحمید مصدق
**
میخواستم ترانهای باشم
که بچههای دبستانی از بر کنند
دریا که میشنود
توفانش را پشتش پنهان کند
و برگهای علف
نتهای به هم خوردنشان را
از روی صدای من بنویسندمیخواستم ترانهای باشم
که چشمه زمزمهام کند
آبشار
با سنج و دهل بخوانداما ترانهای غمگینم
و دریا، غروب
بچههایش را جمع میکند که صدایم را نشنوندنتهایم را تمام نکرده
چرا رهایم کردی؟محمد شمس لنگرودی
**
منتظرم
شبیه یک آهنگِ غمگین قدیمی
در آرشیو رادیو…
زنگ بزن
بگو که میخواهی مرا بشنویآزاد نوروزی
غمگینم!آخر امروز نگفتمنگفتم دوستت دارماز خودم خجالت میکشماز خودم فرار میکنمکه دیر کردمکه دیر گفتم وُ امروز رفتافشین صالحی
**
بخند کودک همسایه
من اندوههای زیادی را دیدم که سر پیچ همین خیابان
چشمانتظار بزرگسالی تو هستندرویا شاهحسینزاده
**
ﺁﻣﺪﻥﺍﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﻤﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭ چشمهای ﺁﺑﯽاﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽﺭﻓﺘﻦﺍﺕ
ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺰ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖﺣﺎﻻ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ
ﺑﻬﺎﻧﻪﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﯼ؟بهرام محمودی
**
آن بخت گریزنده
دمی آمد و بگذشت
غم بود،
که
پیوسته
نفس در نفسم بودفریدون مشیری
**
غمگینم
خودم را بغل گرفتهام
و شانههایم
چون گهواره کودکی گریان
تکان تکان میخوردغمگینم
و میدانم هیچ پرندهای
روی شاخههای لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساختمهسا چراغعلی
**
زن بودن
غمگینترین شادی دنیاست
و نمیدانی
من به خاطر تو
چقدر
به اشکهایم لبخند زدهامسمانه سوادی