عکس پروفایل دیوانگی + متن های زیبای مفهومی و سنگین عشقی
عکس پروفایل دیوانگی با نوشته های زیبا و جالب مفهومی و سنگین را در این قسمت آماده کرده ایم و امیدواریم این مطلب مورد پسند شما قرار بگیرد.
عکس پروفایل و دلنوشته دیوانگی
حال واحوال دلم ، از سرشب بد شده بود
عقل بیچاره ی من، باز مردد شده بود
لرزه ها بر دل دیوانه ی من می افتاد
یک نفر شکل تو از کوچه ی ما رد شده بود
عکس نوشته مفهومی زیبا
توبا قلب ویرانه من چه کردی…
ببین عشق دیوانه من چه کردی…
درابریشم عادت آسوده بودم…
تو با بال پروانه من چه کردی!
ننوشیده از جام چشم تو مستم….
خماراست میخانه من چه کردی…
مگر لایق تکیه دادن نبودم…
توباحسرت شانه من چه کردی…
مراخسته کردی و خود خسته رفتی…
سفرکرده با خانه من چه کردی…
جهان من از گریه است خیس باران…
توباسقف کاشانه من چه کردی؟
عکس پروفایل دیوانگی و دیوانه شدن
غمت در سینهء من خانه کرده ست،
فراقت خانه را ویرانه کرده ست.
در این ویرانهء بی بام و بی در،
نشیمن عاشقی دیوانه کرده ست.
متن دیوانگی عاشقانه
هیچ لذتی بالاتر آن نیست
که با کسی آشنا شوی
که دنیا را مانند تو میبیند
گویی در میابی
که دیوانه نبوده ای
عکس نوشته های مفهومی و سنگین
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفــر دیوانــــــه جــان ! قید حضــر دیوانـــــه جان!
متن های عاشقانه دیوانگی
حماقت یعنی
من اینجا
تو آنجا
ویک فاصله که مرا بنگرد و به من نیش خند بزند
و من دیوانه وار همچنان به ردپای تو در این فاصله
چشم بدوزم!
خدایامن دلی دیوانه دارم
هوای خانه ای ربانه دارم
خدایا از دل دیوانه وارم
گنه بردار و کن فجری به کارم
شعر دیوانگی عشق
واقف سرّ و رموز هست و بود
عارف فرزانۀ دیوانگی
چشمهای پُر فسون آن پری
کرده دل را خانۀ دیوانگی
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!
آری ! اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
بر عکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند
جمله کوتاه در مورد دیوانه
یارب دلم دیوانه شد مفتون صاحبخانه شد
امشب دل رسوای من دیوانه پیمانه شد
مست می نابش شدم در این خراب آباد دل
امشب دل شوریده ام آواره میخانه شد
دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست
کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست
چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید
بوی خون آید از آن مست که شمشیر به دست است
به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی
چشم در راه و سخن بر لب و جان بر کف دست است
من و وصل تو خیالیست که صورت نپذیرد
که ترا پایه بلندست و مرا طالع پستست
گفتم از دست تو روزی بنهم سر به بیابان
دست در زلف زد و گفت کیت پای ببستست
حاش لله که رهایی دلم از زلف تو بیند
که دلم ماهی بسمل بود و زلف تو شستست
گرد آن دانهٔ خال تو سیه موی تو دامست
دل شناسد که تنی هرگز ازین دام نجستست
دل قاآنی ازینسان که به زلف تو گریزد
چون برآشفته یکی رومی هندوی پرستست
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام
یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا
گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام
نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام
هوس بوسه ام و در لب خاموش توام
همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو
چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم
بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام
گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با یاد تو و گرمی اغوش توام
در دل این شب تاریک که چون بخت منست
تا سحر منتظر صبح بناگوش توام
خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من
بار سنگینم و آویخته از دوس توام
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام
یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا
گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام
نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام
هوس بوسه ام و در لب خاموش توام
همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو
چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم
بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام
گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با یاد تو و گرمی اغوش توام
در دل این شب تاریک که چون بخت منست
تا سحر منتظر صبح بناگوش توام
خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من
بار سنگینم و آویخته از دوس توام
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام
یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا
گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام
نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام
هوس بوسه ام و در لب خاموش توام
همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو
چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم
بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام
گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با یاد تو و گرمی اغوش توام
در دل این شب تاریک که چون بخت منست
تا سحر منتظر صبح بناگوش توام
خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من
بار سنگینم و آویخته از دوس توام
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام
یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا
گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام
نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام
هوس بوسه ام و در لب خاموش توام
همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو
چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم
بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام
گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با یاد تو و گرمی اغوش توام
در دل این شب تاریک که چون بخت منست
تا سحر منتظر صبح بناگوش توام
خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من
بار سنگینم و آویخته از دوس توام
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام
یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا
گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام
نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام
هوس بوسه ام و در لب خاموش توام
همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو
چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم
بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام
گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با یاد تو و گرمی اغوش توام
در دل این شب تاریک که چون بخت منست
تا سحر منتظر صبح بناگوش توام
خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من
بار سنگینم و آویخته از دوس توام