مجله تاپ‌ناز‌

اشعار عارفانه و مجموعه زیباترین شعر عاشقانه عرفانی نو و کهن

در این بخش مجموعه اشعار عارفانه زیبا و زیباترین مجموعه شعر عرفانی از شاعران نو و کهن را گردآوری کرده ایم.

اشعار عارفانه

اشعار عارفانه زیبا

ای آن که طلب کار خدایی، به خود آ
از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خداییّ خدا

“شاه نعمت الله ولی”

نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است

نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است

همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است

بشناسید خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است …

خدایا دانشی ده، غم نگیرم
بده آرامشی، ماتم نگیرم

خدایا از شهامت بی نصیبم
شهامت ده که آرامش بگیرم

خدایا این تفاوت بر من آموز
که در گمراهی مطلق نمیرم

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا …
اول و آخر با توست

شعر نو عارفانه

الهی

ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره
و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره

با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود

“محمدرضا عبدالملکیان”

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه جهانی با مجموعه شعر کوتاه و بلند رمانتیک احساسی شاعران دنیا

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنایی

“سنایی”

ما به دنبال خدا، گم کردگان خویشتن
در گذار عمر سرگرم چه بودیم؟ ما و من !!

“آصف”

رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ ها قیاسی نیست

خدا کسیست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می‌ هراسی نیست

فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

“فاضل نظری”

اشعار عارفانه

عارف که ز سر معرفت آگاه است
بی خود زخودست و با خدا همراه است

نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است

“ابوسعید ابوالخیر”

این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد
هر چقدر می شکنیم باز نمک ها دارد …

“علی شهابی”

مطلب مشابه: بهترین اشعار عطار نیشابوری + مجموعه شعر کوتاه و بلند عارفانه و عاشقانه این شاعر

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا

“فروغ فرخزاد”

بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا من اویت کند

“علیرضا بدیع”

چه هوایی … چه طلوعی!
جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!

به خدایی که خودم می‌دانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب
ساخته‌اند!

به خدایی که خودم می‌دانم!
به خدایی که دلش پروانه‌ ست …

و به مرغان مهاجر
هر سال راه را می‌گوید !

و به باران گفته ست
باغ‌ها تشنه شدند …!

و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!

به خدایی که خودم می‌دانم
چه خدایی … جانم …!

“سهراب سپهری”

اشعار عارفانه حافظ

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه فاضل نظری ؛ مجموعه شعر کوتاه و بلند احساسی زیبا

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

اشعار عارفانه

معشوقه چو آفتاب تابان گردد

عاشق به مثال ذره گردان گردد

چون باد بهار عشق جنبان گردد

هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

اشعار عارفانه مولانا

من آنِ تواَم

مَرا بِه مَن باز مَدِه…

همه را بیازمودم

ز تو خوش ترم نیامد

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد + شعرهای کوتاه و بلند فروغ با مضامین مختلف

معشوقه چو آفتاب تابان گردد

عاشق به مثال ذره گردان گردد

چون باد بهار عشق جنبان گردد

هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

متن عاشقانه

آنکه به دل اسیرمش

در دل و جان پذیرمش

گر چه گذشت عمر من

باز ز سر بگیرمش

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست

گنجست غم عشق ولی پنهانیست

ویران کردم بدست خود خانه دل

چون دانستم که گنج در ویرانیست

من از عالم تو را تنها گزیدم

روا داری که من غمگین نشینم ؟!

از آتش عشق در جهان گرمیها

وز شیر جفاش در وفا نرمیها

زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست

بی شرم بود مرد چه بی شرمیها

شعر عارفانه بلند

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی

نک سرده ی مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

مطلب مشابه: مجموعه اشعار اخوان ثالث + شعر کوتاه و بلند احساسی و زیبا از مهدی اخوان ثالث

یک نفس بی یار نتوانم نشست

بی رخ دلدار نتوانم نشست

از سر می می نخواهم خاستن

یک زمان هشیار نتوانم نشست

نور چشمم اوست من بی نور چشم

روی با دیوار نتوانم نشست

دیده را خواهم به نورش بر فروخت

یک نفس بی یار نتوانم نشست

من که از اطوار بیرون جسته ام

با چنین اطوار نتوانم نشست

من که دایم بلبل جان بوده ام

بی گل و گلزار نتوانم نشست

کار من پیوسته چون بی کار تست

بیش ازین بی کار نتوانم نشست

هر نفس خواهی تجلای دگر

زان که بی انوار نتوانم نشست

زان که یک دم در جهان جسم و جان

بی غم آن یار نتوانم نشست

شمس را هر لحظه می گوید بلند

بی اولی الا بصار نتوانم نشست

من هوای یار دارم بیش ازین

در غم اغیار نتوانم نشست

گر سینه شود تنگ، خدا با ما هست
گر پای شود لنگ، خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

آن خدایی که به قلبم غم داد
خود او باران داد
زندگی با عطش ثانیه ها می گذرد
می شود ثانیه را جریان داد

من خدا را دارم
آن خدایی که به هنگام غمم می گرید
و به هنگام خوشی های دلم می خندد
شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست

خوشا آنان که الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنان که دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی

“بابا طاهر”

من خدا را دارم
اوست هر قافیه و وزن و صدا
اوست جاری به دل ثانیه ها
همه باران ها، همه جریان ها، همه تاب و تب دل، تپش ثانیه ها
پر از صحبت اوست
با دلم می خوانم…:من خدا را دارم

به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده

برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز

نظامی

خداوندا حضوری بخش ما را
اجابت کن به فضلت این دعا را

شیخ محمود شبستری

خدا باشد به نزد اهل بینش
نگهدار نظام آفرینش

مطلب مشابه: شعر در مورد ظلم و ستم و زیباترین اشعار سنگین در مورد ظالم

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

فردوسی

گر سینه شود تنگ خدا با ما هست
گر پای شود لنگ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

خوشا بر حال مهمانی که با بسیاری نعمت

دلش با نعمت دیدار صاحبخانه می‌سازد…

هادی رنجی

حدیث عشق نگردد کهن که سال به سال
بهار حسن تو گـــــل‌ های تازه‌تر دارد

صادق سرمد

اشعار ناب عارفانه

دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد؟‌
می‌ باید این نصیحت، کردن به دل‌ سِتانان

گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم

گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ

گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این

حدیث عشق نگردد کهن که سال به سال

بهار حسن تو گـــــل‌های تازه‌تر دارد…….

صادق سرمد

بشنـو این نی چون شکــایت می‌کـــنـد
از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــی‌کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــده‌انـد
در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از درون مـن نجســت اســـرار مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست…

آن را که به زلــف تــــــو دل آویخته باشــــد

گر ملک جهانش رود از دست٬ غمی نیست

غمام همدانی

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
می‌کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!

“قیصر امین‌ پور”

شعر عارفانه کوتاه

گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو

“اقبال لاهوری”

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه شهریار؛ شعر عاشقانه غزلیات دوبیتی و شعر کوتاه شهریار در مورد عشق

شعر عارفانه در مورد خدا

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…

“سعدی”

شعر نو عارفانه

سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…

“احمد شاملو”

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست

“سعدی”

ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺳﺖ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ
ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﭼﻮﻥ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺯﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

“اوحدی مراغه ای”

خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدایی تو راست

پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستی تویی

همه آفریدست بالا و پست
تویی آفریننده هر چه هست

تویی برترین دانش آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای
چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

نبود آفرینش تو بودی خدای
نباشد همی هم تو باشی به جای

“نظامی”

غم مخور، دادرس عاشق مظلوم‌ خداست!

“ملک الشعرای بهار”

ای زاهد ظاهربین از قرب چه می پرسی
او در من و من در وی چون بو به گلاب اندر

“نصیرالدین اودهی”

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت

“ابن سینا”

هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش

لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی، خموش

رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش

“حافظ”

مطالب مشابه را ببینید!