مجله تاپ‌ناز‌

دعوای جنجالی در مراسم عروسی

همه چیز در حالت عادی سپری می شود و کسی حتی در ذهن خودش نمی گنجاند که قرار است یک طوفان بزرگ در راه باشد، مراسم عروسی به صورت عالی و بدون کوچک ترین مشکل  به شکل فوق العاده در حال انجام بود، از قدیم ضرب المثل مار و پونه در من صدق پیدا کرده بود،چون شدیدا آدم حساسی بودم و نمی توانستم کمبود یا مشکلی را در مراسم عروسی خودم تجربه کنم و این خاطره ی بد در این روز زیبا به جا بماند به همین دلیل با موشکافی زیاد تشریفات ترنه را انتخاب کردم چون از هر لحاظی بهترین در تشریفات مجالس به حساب می آمد.واقعا کار مشکلی بود که در جستجوی تشریفات لوکس در تهران بهترین را انتخاب کنم تا بعد از گشت و گذارهای زیاد توانستم با مشاوره خدمات مجالس که به من داده شده بود مجموعه ی درستی را برای من و همسرم انتخاب کنم.برای ادامه با ما همراه باشید.

دعوای جنجالی در مراسم عروسی

اتفاق جنجالی در مراسم عروسی

بگذارید به کمی عقب تر برگردیم، تقریبا وقت زیادی را به منظور پیدا کردن بهترین تشریفات عروسی تهران گذاشته بودیم و زمانی که ترنه در رابطه با خدمات عروسی در تهران و نحوه برگزاری در باغ تالار در تهران توضیحاتی را به ما ارائه داده بود که  تشریفات عروسی به بهترین شکل ممکن برگزار می شود، ما با هیجان زیاد از مشاور آن مجموعه توضیحات را می شنیدیم و در انتخاب خود شکی نداشتیم به دلیل اینکه با توضیحات فراوان در مورد کترینگ عروسی به خواسته ی خود در حد یک گفته رسیده بودیم، من خیلی بر روی کترینگ حساسیت خاصی داشتم که کترینگ ترنه با گفته ها و نمایش مراسمات قبلی فوق العاده من را به سمت خودش جذب می کرد.

البته لازم به ذکر است من  شاهد تمام برنامه ها و خاص بودن این مجموعه در تشریفات لوکس تولد بودم که برای خواهر کوچک تر دوستم گرفته بودند،اما خب عروسی موشکافی بیشتری نسبت به یک تولد می خواهد، تمام توضیحات آن ها ما را قانع کرده بود.شب عروسی و آن اتفاق باعث شده بود مهمان هایی که در حال لذت بردن از مراسم بودند به یکباره تمام خوشی های آن زهر شود.چندین سال پیش به دلیل اختلافات خانوادگی همسرم که بر سر ارث و میراث بود، در همان زمان عموی همسرم قول داده بود که تلافی تمام این بلاها را به سر ما خواهد آورد.

 

دعوا در مراسم عروسی

نزدیک به دوسال از حرف عموی همسرم گذشته بود در آن زمان من و همسرم به تازگی نامزد شده بودیم و من با شنیدن صدای دعوای آن ها کنجکاو شده بودم و از پنجره به بیرون نگاه می کردم تا از صحبت های آن ها سر در بیاورم، در لا به لای صحبت های آن ها متوجه شدم که عموی همسرم می گفت که تو حق من را خورده ای! تمام آن ها را از لوزالمعده ات بیرون می کشم؛نمی دانستم بخندم یا اینکه نگران باشم، تهدیدات اساسی کرد که سر وقتش تلافی همه چیز را بر سر شما در خواهم آورد،من در همان روز احساس خیلی بدی نسبت به عموی همسرم پیدا کرده بودم نمی دانستم که حق با کیست و این مسئله برای من بسیار مهم بود.

تا اینکه همسرم همه چیز را برای من توضیح داد که عموی من متاسفانه مواد مخدر مصرف می کند و همیشه توهم این را دارد که ما حق او را خورده ایم چرا که پدربزرگ کسب و کار و درایی اش را در اختیار پدر همسرم گذاشته بود تا از شرکت و دارایی آن محافظت کند، عموی کوچکتر آن هم به دلیل غرق در خوش گذرانی زیاد گرفتار دام اعتیاد شده بود، هیچکدام نمی دانستیم که چه چیزی مصرف می کرد که این چنین توهمی بود، چون خبرها می رسید که گاهی می خندد، گاهی گریه می کند، گاهی پرخاشگر است و گاهی هم قهرمان خیالی خودش! پدر خانمم سعی داشت قبل از اتفاق در عروسی او را متقاعد به ترک کند، حتی به مرکز ترک اعتیاد هم رفته بودند اما از آنجا هم توانست فرار کند.

دعوای جنجالی در مراسم عروسی

دعوا در عروسی

زمان به سرعت می گذشت و ما تقریبا اتفاقات گذشته را فراموش کرده بودیم، اما آرامش قبل از طوفان بود، در روز عروسی از پذیرایی گرفته تا تمام مراحل مراسم به صورت فوق العاده انجام شده بود،طوری که جا دارد از ترنه بابت به تحقق پیوستن گفته های آن ها تشکر کنم، تا اینکه عموی همسرم به مراسم آمده و شروع به خرابکاری کرده بود، اما از آنجایی که پدر خانمم فوق العاده فرد محافظه کاری بود چندین نفر سپرده بود که در صورت مشاهده خرابکاری آن ها را به شکل ملایمت آمیز ادب کنند.

صدای داد و بیداد آن توجه همه ی مهمان ها را به خودش جلب کرده بود، البته نکته ی بسیار مهم که فراموش کردم آن را بیان کنم این بود که عمو و پدر خانم برادر ناتنی هم بودند، حتی خون پدر بزرگ در رگ های آن جاری نبود،به همین دلیل سعی داشت از هر راهی که شده مالکیت همه چیز را در دست بگیرد اما با توجه به شرایط روحی و جسمی برای آن غیر ممکن بود.به دلیل فحاشی های مکرر منجر به عصبانیت من شده و نمی توانستم شرایط را تحمل کنم از طرفی باید مراقب چشم های دوخته شده به سمت خودم می بودم.

چند تکه از ظروف شکسته شده بود و تقریبا همه چیز در حال فروپاشی مطلق بود، دوستان پدر بزرگم تا حدالامکان در حال آرام کردن عموی همسرم بودند و آن را به سمت بیرون هدایت می کردند ولی انگار همه چیز داشت بدتر می شد که من چشم های مجلس را به طور کلی از یاد برده و با تمام وجود مشت گره کرده را به صورت ایشان خواباندم، از اینکه دکمه ی صدایش خاموش شده بود خوشحال بودم، اما حاضرین کمی از حرکتم جا خورده بودند و نمی توانستند این صحنه را باور کنند چرا که من به ندرت عصبانی می شدم ولی در صورت عصبانی شدن همه چیز را به آتش می کشیدم،آستانه ی صبر من زیاد بود که تا به اینجای کار تحملش کرده بودم.همسرم از گوشه ی چشمش اشک ریخته می شد چرا که عروسی آن برهم ریخته بود، بعد از اینکه او را از مجلس بیرون انداختند، سعی داشتم همسرم را از این اتفاق به دور نگه دارم،بنابراین به ادامه ی روند پرداختیم و سعی کردیم که به خودمان خوش بگذرانیم اگر این اتفاق نمی افتاد مطمئنا یک شب تاریخی رقم می خورد. پایان رپورتاژ آگهی /

مطالب مشابه را ببینید!