مجله تاپ‌ناز‌

شعر عاشقانه دلبرانه لاکچری کوتاه و بلند برای عشق و همسر

زیباترین شعر عاشقانه دلبرانه برای همسر

در این بخش مجموعه اشعار عاشقانه دلبرانه لاکچری کوتاه و بلند نو و سنتی برای عشق و همسر را از شاعران معروف ایرانی ارائه کرده ایم.

گرما نمیفهمد

آدم که عاشق شد

من، من نمیفهمد…

طوفان نمیفهمد

سرما نمیفهمد

چیزى نمیفهمد

اصلا نمیفهمد…!

علیرضا آذر

**

جان من و جان تُ را
هر دو بهم دوخت قضا

**

شعر عاشقانه دلبرانه

به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم

“شفیعی کدکنی”

**

هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری!

سعدی شیرازی”

**

جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست کار من
من به جهان چه می‌کنم چونک از این جهان شدم

**

مطلب مشابه: شعر تک بیتی زیبا و عاشقانه از زیباترین اشعار ایرانی + عکس پروفایل شعر تک بیتی

شعر عاشقانه دلبرانه

تو مثل دلبری های
پاییز می مانی ..
آدم نمی داند بودنت را نگاه کند
یا بغل بغل
عاشقانه ببوستت
یا اینکه
کوچه به کوچه
دلبرانه در آغوشت بگیرد…

**

آدم گاهی چه گرم می‌ شود
به یک هستـــــــــــــــــــــم
به یک نتــــــــــــــــــــــــرس
به یک نـــــــــــــــــــــــوازش
به یک آغـــــــــــــــــــــــوش

**

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

سعدی

اشعار یبلند عاشقانه دلبری کردن

ضیافتهای عاشق را، خوشا بخشش ، خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق ، برای گم شدن در یار
چه دریایی میان ماست، خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل ، خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن ، خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار ، اگر مستم اگر هوشیار
مرا یارای بودن نیست ، تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من ، من تن خسته را دریاب
مرا هم خانه کن تا صبح ، نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خواب تو دیدن ، دلیل بودن من بود
چراغ صبح بیداری ، اگر بود از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزدیک ، تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خود سوزی عاشق ، مرا آتش زدی ای عشق

**

مطلب مشابه: شعر ترکی عاشقانه با ترجمه فارسی + جملات کوتاه ترکی احساسی و رمانتیک

شعر عاشقانه دلبرانه

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی

**

در چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند

**

کسی ‌سوال‌ می‌کند به خاطر چه زنده‌ ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می‌کنم

“نیما یوشیج”

**

گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟

**

کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کننده‌اى…

“علی قاضی مقام”

**

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

سعدی

خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست

ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنم

روی مپوشان که بهشتی بود
هر که ببیند چو تو حور ای صنم

حور خطا گفتم اگر خواندمت
ترک ادب رفت و قصور ای صنم

تا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم

روی تو بر پشت زمین خلق را
موجب فتنه‌ست و فتور ای صنم

این همه دلبندی و خوبی تو را
موضع نازست و غرور ای صنم

سروبنی خاسته چون قامتت
تا ننشینیم صبور ای صنم

این همه طوفان به سرم می‌رود
از جگری همچو تنور ای صنم

سعدی از این چشمه حیوان که خورد
سیر نگردد به مرور ای صنم

سعدی

مطلب مشابه: شعر عاشقانه سهراب سپهری | زیباترین اشعار عاشقانه سهراب سپهری

شعر عاشقانه دلبرانه

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد

گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

**

شعر زیبای عاشقانه و دلبرانه برای عشق

تو باید بتابی به دنیای من
که بی‌تاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی

**

گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من!
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچرکنم؟!

**

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

سعدی

یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی

سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا

نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی

مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا

قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی

قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا

حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا

روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی

آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا

دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی

پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا

این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی

راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا

مولانا

مطلب مشابه: جملات سکوت عشق + متن های زیبا و غمگین سکوت عاشقانه

شعر عاشقانه دلبرانه

جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…

**

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن‌که دارد با دلبری وصالی…

“سعدی”

**

مرفین آغوشت را
نه هلال احمر دارد
نه کوچه هاى ناصر خسرو !!
و این ..
بدترین تجویز شب هاى من است

**

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم دستامه که دستاتو نمی گیرم

تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ
شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم دستامه که دستاتو نمی گیرم

دیگه دیره دارم میرم چقد این لحظه ها سخته
جدایی از تو کابوسه شبیه مرگ بی وقته

دارم تو ساحل چشمات دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم

**

ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنم

روی مپوشان که بهشتی بود
هر که ببیند چو تو حور ای صنم

سعدی

من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت ان چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های‌ نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین، زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

مولانا

مطلب مشابه: عکس پروفایل عاشقانه غمگین + متن و نوشته های رمانتیک عاشقانه غمگین

شعر عاشقانه دلبرانه

آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!

“مهدی اخوان ثالث”

**

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدری

غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

“عراقی”

**

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد

“افشین یداللهی”

**

در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم

کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود

و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی

دمادم تق و تق منقار می زد باز

و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز

نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است

و تنها می خورد هر کس که دارد

اخوان ثالث

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

“عطار”

**

بالاخره یاد میگیری از یک دوستت دارم ساده برای دلت یک خیال رنگارنگ نبافی…

که رابطه یعنی بازی و اگر بازی نکنی می بازی…

که داستانهای عاشقانه از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود میگیرند…

که سر چهار راه با تهدید یک هوس شیرین چشمک می زند…

یاد میگیری که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی…

که باید صورت مساله ای پر ابهام باشی نه یک جواب کوتاه و ساده…

که وقتی باد می آید باید کلاهت را سفت بچسبی نه بازوی بغل دستی ات را…

روزی میفهمی در انتهای همه ی گپ زدنهای دوستانه باز هم تنهایی….

و این همان لحظه ای است که همه چیز را بی چون وچرا می پذیری …

با رویی گشاده و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمیدانی….

دیر یا زود این را میفهمی…

**

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرحم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

مطالب مشابه را ببینید!