متن درباره قدم زدن عاشقانه و تنها + جملات عاشقانه راه رفتن با عشق
جملات و متن های زیبای عاشقانه قدم زدن با عشق و یار و یا تنهایی در خیابان و زیر باران را در این بخش تاپ ناز ارائه کرده ایم.
متن و جملات عاشقانه قدم زدن
مرا در انتظاری جاودان کاشت
قدم سمت جهانی تازه برداشت
دلم آیینه دلبستگی بود
محل ِسنگ بر آیینه نگذاشت
**
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم تو ببینیم و نه بینیم تو را
**
باران بهانه بود، دلم تنها قدم زدن با تو را می خواست
**
قدم زدن به تنهایی زیر باران را دوست دارم
چون هیچ کس گریه هایم را نخواهد دید
**
حتما که نباید طناب دور گردنت باشد یا اسلحه روی شقیقه ات !
گاهی یک “می روم” کافیست تا بدانی فاصله ات تا مرگ یک قدم بیشتر نیست….!!
**
طوفان نبودنت تنم را می تکاند
و من کوچه های بی تو بودن را
دست در دست خیالت
قدم می زنم!
**
با من قدم بزن با هر دردی که همراته
محکم به اندازه لبخندی که فریادِ آروم زیر خاکستر
با من قدم بزن امشب، با هر چی که توو دستاته
هر کفشی که توو پاته
با من قدم بزن من هوایِ تو رو نفس میکشم
دست بیار به سمتم از کلِ دنیا دست میکشم
دلیل بیداری توی شبهایِ منن روزای تو
حرفهایترین قاب بسته روی لبهای منن گوشای تو
با من قدم بزن رفتن تقدیر پاهاته
سکون مرگ انسان بودنه، حرکت دلیلِ آغازه
یا آیینه رو بشکن، یا فکرارو ازش بکن
با احساس و قدم امشب با من قدم بزن، امشب باش…
**
جملات عاشقانه قدم زدن عاشقانه
دو عدد پا و
کمی شهر و
قدمهای خیال
تا خود صبح به دنبال توام
کاش خیابان باشد
علی یزدانی
**
با تو قدم زدن را
دوست دارم
به جای خانه
برایت
جاده خواهم ساخت…
احسان پرسا
**
با قدمهایِ سست و اجباری، با سکوتی به وسعتِ غمهام
از مسیر تو را ندیدنها، از همان قهوهخانه میگذرم
صنم نافع
**
آمد بهار و عید گذشت و نخواستی
یکدم قدم به چشم گهرزا گذاریم
**
سخت زانوی من از بار غمت سست شده است
میشوم بیتو قدم پشت قدم رسواتر
حسین دهلوی
**
جملات ادبی قدم زدن با همسر و عشق
مرا در وادی حیرت چرا دارید سرگردان
مرا یک تن ز چندین خلق گو یکبار بنمایید
شما عمری درین وادی به تک رفتید روز و شب
ز گرد کوی او آخر مرا آثار بنمایید
چه گویم جمله را در پیش راهی بس خطرناک است
دلی از هیبت این راه بیتیمار بنمایید
چنین بی آلت و بی دل قدم نتوان زدن در ره
اگر مردان این راهید دستافزار بنمایید
به رنج آید چنان گنجی به دست و خود که یابد آن
وگر هستید از یابندگان دیار بنمایید
درین ره با دلی پر خون به صد حیرت فروماندم
درین اندیشه یک سرگشته چون عطار بنمایید
**
دست های نداشته ات را می گیرم
و به خیابان میروم، قرارمان همین بود، مگر نه؟
تو آن سوی شهر من این سوی شهر
، قدم بزنیم روی خیالِ هم.
بس که ممنوع است این عشق،
از بهشت که هیچ، از دنیا هم رانده می شویم.
**
خیابان های زیادی مانده که با هم قدم نزدیم
کافه های زیادی هست که قرارگاهمان نشده
و جاهای زیادی هست که نرفته ایم
جهان بی تو جای خوبی برای ماندن نیست…
**
دلم یک خیابان می خواهد
بی انتها
بارانی نم نم
و یک خدا
که کمی با هم راه برویم