مراسم عقد دختر فراری در دادسرا!
اين دختر به خاطر علاقه به پسري از خانه فرار كرد و خانوادهاش را تا مرز جنون پيش برد.
دختر ۱۵ سالهاي روي صندلي شعبه ۵ دادسراي ورامين نشسته و سر به زير انداخته بود و اشك ميريخت و با اين سن كم دستبند به دست داشت. بغض گلويش اجازه نميداد حرف بزند. پسر لاغراندامي كه نگران بود با دستان بسته در راهروي دادسرا راه ميرفت و گاهي اوقات از لاي در نيمه بسته به داخل اتاق كه مريم اشك ميريخت نگاهي ميكرد.
بيشتر از خودش نگران «مريم» بود و جالب اينكه تعصب خاصي داشت.
منصور ميگفت: «دوستش دارم و بايد به هم برسيم و طاقت ديدن اشكهايش را ندارم.»
اين اشكها و نگرانيها نشان از ليلي و مجنوني داشت كه ميخواستند به هم برسند. اين دختر و پسر مدت كمي بود كه با هم آشنا شده و آنقدر دلباخته هم شده بودند كه دست به كارهايي زدند تا پشت ميلههاي بازداشتگاه حسرت بخورند.
منصور وارد اتاق شعبه ۵ شد و به بازپرس داداشزاده گفت: حدود ۳ ماه پيش براي گرفتن گواهينامه به آموزشگاه رانندگي كه در نزديكي خانه مريم بود رفتم و خيلي اتفاقي با مريم آشنا شدم و رفتهرفته آشنايي ما زياد شد و تا حدي به هم وابسته شديم كه طاقت دوري از همديگر را نداريم و ميخواهم با وي ازدواج كنم.
پسر عاشق در ادامه گفت: ۴ روز پيش مريم چون ميگفت ميداند كه پدرش اجازه نميدهد كه در اين سن ازدواج كند پيشنهاد داد تا با هم فرار كنيم و ماجرا را با خانوادهام در ميان گذاشتم و مريم را بعد از فرار به خانه خواهرم در اسلامشهر بردم و بعضي وقتها به خانه خواهرم ميرفتم و با ديدنش آرامش ميگرفتم اما ديگر از فرار خسته شديم و تصميم گرفتيم پيش پليس برويم و زماني كه ماجرا را در پليس آگاهي ورامين گفتيم بازداشت و براي رسيدگي به پرونده فرار مريم از خانه به دادسرا آمديم.
بازپرس داداشزاده وقتي حرفهاي دختر و پسر جوان را شنيد از گفتههاي پسر پي برده بود كه منصور حتي وقتي از سوي مادر مريم جواب منفي شنيده بود قصد داشته خود را حلقآويز كند كه برادرش مانع كار وي شده بود.
بازپرس شعبه ۵ ورامين براي پايان دادن به اين سناريوي عاشقانه دستور داد تا پدر نگران اين دختر فراري از خانه به دادسرا احضار شود.
پدر مريم وقتي پاي در دادسرا گذاشت و از ناپديد شدن ناگهاني دخترش نگران بود زماني كه دستبند پليس را روي دستان دخترش ديد غم سنگيني در چهرهاش نمايان شد و با عصبانيت پيش روي بازپرس داداشزاده ايستاد و فهميد بايد آرام باشد. همه منتظر بودند تا پدر مريم تصميم بگيرد، اين مرد وقتي ديد دخترش گريان و ملتمسانه از وي ميخواهد خواستگاري منصور را بپذيرد، لبخندي زد و با نگراني از سرنوشت دخترش پذيرفت وي با پسر مورد علاقهاش ازدواج كند.
منصور كه با شنيدن اين خبر انگار دنيا را به دست آورده و گويا خيلي عجله داشت به خبرنگار شوك گفت: قصد دارم امروز همسرم را عقد كنم و بعد از محرم و صفر ازدواج ميكنيم.
مريم هنوز اشك روي گونههايش جاري ميشد و وقتي شنيد پدرش با ازدواج راضي است به سوي وي رفته و خواست كارش كه اشتباه بوده و خانواده را نگران كرده بود، ببخشد.
مريم به شوك گفت: بعد از اينكه با منصور آشنا شدم و پي بردم پسر خوب و پاكي است، كمكم به هم علاقهمند شديم منصور خواست كه با هم ازدواج كنيم اما ميدانستم پدرم به خاطر كم سن بودنم مانع ازدواجمان ميشود.
وي گفت: منصور با اين سن و سال خانه دارد و در كارش موفق است اما من به خاطر پاك بودن به منصور علاقه پيدا كردم و خوشحالم كه پدرم رضايت داد.
مريم با اشك شوق گفت: «اميدوارم هيچ دختري كاري كه من كردم انجام ندهد. ميدانم پسران فريبكار زياد هستند اما منصور را كاملاً ميشناختم و ميدانستم قصدش فقط ازدواج است. امروز بهترين روز زندگيام است چون هم خانوادهام و هم همسر آيندهام را دارم.»
بنا به اين گزارش، زماني كه خبرنگار شوك قصد عكس انداختن از مريم را نيز داشت منصور با تعصب خاصي مانع عكس گرفتن از همسر آيندهاش شد و تنها اجازه عكس دستان بسته مريم را داد و گفت در آينده نزديك جاي دستبند روي دستان همسرم حلقه ازدواجمان را خواهيد ديد و بازپرس داداشزاده با رضايت پدر مريم پرونده را مختومه اعلام كرد.