مجله تاپ‌ناز‌

شعر روز عاشورا + اشعار زیبا در مورد روز دهم ماه محرم و شهادت سیدالشهدا

اشعار روز عاشورا + شعرهای زیبای کربلا و دهم ماه محرم

در این قسمت اشعار روز دهم ماه محرم و شهادت سید الشهدا و یارانش را می خوانید. شعر روز عاشورا در مورد شهادت امام حسین و یارانش در واقعه کربلا است و امیدواریم این اشعار زیبا مورد پسند شما قرار بگیرند.

###اشعار روز عاشورا###

بتاب ای مه که زینب دل غمین است
پریشان دل ز مرگ شاه دین است

بتاب ای مه رقیه دل کباب است
ز مرگ باب خود در پیچ و تاب است

بتاب ای مه تو بر گلهای زهرا
که پرپر گشته در این دشت و صحرا

بتاب ای مه که اندر پای گلها
فتاده باغبان از جور اعدا

بتاب ای مه که اندر شور و شینم
پریشان دل من از مرگ حسینم

شعر زیبای روز عاشورا

بتاب ای مه که بینم کودکانم
سرشک غم رود از دیدگانم

خداحافظ حسین با وفایم
که من عازم سوی شام بلایم

تویی در کربلا بی یار و تنها
من اندر شام غم بی آشنایم

بروی نی سرت از کوفه و شام
بود هم مونس و هم رهنمایم

ترا امشب نگهبان ساربان است
من اندر کوفه در بند بلایم

شعر روز دهم ماه محرم

قتیل کربلا را دوست دارم
ذبیح بالقفا را دوست دارم

من از زوار دشت کربلایم
عزیز مصطفی را دوست دارم

قسم بر آب آب کودکانش
شهید نینوا را دوست دارم

اگر چه شیعه خوبی نباشم
گل خیر النسا را دوست دارم

اشعار روز عاشورا

چه خوب است روز عاشورا بمیرم
که من خون خدا را دوست دارم

به والله به والله و به والله
حسین سر جدا را دوست دارم

خدایا قاری قرآن زینب
به روی نیزه ها را دوست دارم

به حق آخرین فریاد مولا
امید خیمه ها را دوست دارم

قسم بر یاس و گلهای شقایق
نسیم کربلا را دوست دارم

شعر روز عاشورا

اشعار زیبای شهادت یاران امام حسین

این اسبها که روی تن تو دویده اند

طرحی جدید از بدنت آفریده اند

ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله

از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند

ساعات عصر ابر سیاه براده ها

از هم تمام پیکرتان را بریده اند

تنگ غروب در پی هفده سر دگر

عکس  تو ا به صفحه نیزه کشیده اند

در زیر آفتاب همه برق می زنند

سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند

شاعر: محمد رضا شمس

ایـــن اشــــک‌ها بـه پای شما آتشم زدند

شکـــر خـــدا بـــرای شـــمــا آتشم زدند

مـــن جبـــرئیـــل ســوختـه بالم، نگاه کن

معـــراج چشـــم‌های شـــمــا آتشم زدند

ســـر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم

هـــر جـــا که درعـــزای شـما آتشم زدند

از آن طــــرف مــدینه و هیزم، از این طرف

بــــا داغ کـــربلـــای شـــمــا آتشـم زدند

بــــردنــــد روی نیـــزه دلــم را و بعد از آن

یـــک عمـــر در هـــوای شــما آتشم زدند

گفتم کجاست خانه‌ی خورشید شعله‌ور؟

گــفتنـــد بـــــوریای شما، آتشم زدند…

دیــــروز عصـــر تعــزیه خــوانان شهرمـان

همــــراه خیمـــه‌های شـمـا آتشــم زدند

امــــروز نیـــز نیـــّر و عمّـان و محتــشـم

بـــا شعـــر در رثــای شمــا آتشــم زدند

«دیشـــب اگـــر به داغ شهیدان گداختم

امشــب ولـی بــرای شمــــا آتشم زدند

تــا بـــا خبـر ز شـــور نیستـــانی‌ام کنند

مــاننــد نینـــوای شمــا آتــــشـــم زدند

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

شعر زیبای دهم ماه محرم و شهادت اباعبدالله الحسین

این چشم ها برای که تبخیر می شود ؟

این حلقه ها برای چه زنجیر می شود ؟

پیراهن محرم من را بیاورید

دارد زمان هیئت من دیر می شود

با روضۀ حسین نفس تازه می کنم

وقتی هوای شهر نفس گیر می شود

می آیم از کدورت و اشک عزای تو

سرچشمۀ طهارت تصویر می شود

من دستمال گریۀ خود را نشسته ام

چون آب هم به نام تو تطهیر می شود

اشک تو تا همیشه جوان می چکد حسین

چشم من است اینکه چنین پیر می شود

من تازه تشنه می شوم و گریه می کنم

وقتی ز گریه چشم همه سیر می شود

ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید

پیغمبری که باعث تکفیر می شود

این قطره نیست آینۀ توست یا علی

در اشک ما حسین تو تکثیر می شود

شاعر: رضا جعفری

شعر زیبای دهم ماه محرم

این حسینی است که حق دلبر جانانة اوست

بحر عصمت صدف گوهر یکدانة اوست

این همان شمع شبستان ولایت که زعشق

شمع ایوان فلک سوخته پروانة اوست

گاه چون آیة رحمت شرف دوش نبی است

گاه چون مهر نبوت بسرشانة اوست

این همان شاه که با خیل ملک روح الامین

گدائی همه شب بر در کاشانة اوست

آنکه در بزم صفا نرد وفا باخت چنانک

عقل کل مات رخ بازی شاهانة اوست

این همان رند قدح نوش که با چرخ نهم

از ازل تا بابد نالة مستانة اوست

می گساری است که هر درد و غم و زهر والم

داشت ساقی ازل جمله به پیمانة اوست

هر کسی رند قلندروش و صافی مشرب

جرعه نوش وی و دردی کش میخانة اوست

آنکه افسانه خوبان شده در عرصة حسن

گوش آفاق پر از قصه و افسانة اوست

گرچه آئینة حق خانه ندارد ذوقی

گاه گاهی دل ویرانة ما خانة اوست

این جوابیست بر آن مرثیه کش گفت حسین

این حسین کیست که عالم همه دیوانة اوست

شاعر: میر ابوالقاسم ذوقی

شعر روز عاشورا

این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست

داغ دریاست که برسینه ی رود افتاده ست

بوی تنهایی می آید ازاین جا فریاد

خبری نیست ازآن موی پریشان درباد

خبری نیست به جز کاکل آغشته به خون

دشت حیران شده ازبس گل آغشته به خون

سبزدرسبز گذشتند سواران غریب

سرخ درسرخ شکفته ست بیابان غریب

علم ازدست علم دار کنارافتاده ست

گیسوانش همه درخون وغبارافتاده ست

مثل گلبرگ که بردوش صبا خواهد رفت

عطر گیسویش ازاین دشت فراخواهد رفت

بعد از این دست من و دامن آن سروبلند

که سبکبارتر ازموج صداخواهد رفت

بعدازاین دریا درسوزعطش خواهد سوخت

رود تا می گذرد حنجره اش خواهد سوخت

«نفس باد صبامشک فشان خواهد شد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد»

بعدازاین کرببلا نیست بیابان عطش

«که زیارتگه رندان جهان خواهد شد»

چون غباری که ازاین قافله برمی خیزد

مشک لبریزعطش خاک به سرمی ریزد

مشک لب تشنه به دستان جدامی نگرد

بیرقی سبزبه چشمان خدا می نگرد

دشت سرشارقنوت است وسراپاخورشید

مات ومبهوت به این حال دعا می نگرد

ای که درحنجره ات عشق به فریاد آمد

“در نمازم خم ابروی توبا یاد آمد”

ای غبار قدمت سرمه ی چشمان جهان

وی دمادم نفس سوخته ات جان جهان

“شاه شمشادقدان خسروشیرین دهنان”

که به مژگان شکنی قلب همه صف شکنان

با صبا درچمن لاله سحرمی گفتم

که شهیدان که انداین همه خونین کفنان

شاعر: محمد حسین صفاریان

اشعار زیبای ماه محرم

این قوم چه شد سر ز تن تو ببریدند

بر روی تو بی جرم و گنه تیغ کشیدند؟

آخر نه به کوفه ز تو دعوت بنمودند

آخر به چه جرمی ز تنت جامه ربودند؟

خر به کدامین گنهت آب ندادند

رأس تو بریدند و سر نیزه نهادند؟

تشنه به کدامین گنهت سر ببریدند

با کشتن تو خشم خدا را بگزیدند؟

آخر به چه جرمی به تنت اسب دواندند

اهل حرمت را به اسارت بکشاندند؟

آخر به کدامین گنه ای خسرو خوبان

کردند تن پاک تو پامال ستوران ؟

با آن همه نامه ز چه پیمان بشکستند

بر خیمه گهت آب روان را ز چه بستند؟

رأست به چه جرمی به سر نیزه نشاندند

اهل حرمت در غل و زنجیر کشاندند؟

این قوم اگر مسلم و بر دین تو هستند

با سنگ جفا از چه جبین تو شکستند؟

با تیر دریدند چرا حنجر اصغر

در خون بنشاندند چرا قامت اکبر ؟

سقای خیام تو چرا تشنه بکشتند

عباس علمدار تو را تشنه بکشتند؟

شاعر: غلامعلی رجائی (زائر(

اشعار ماه محرم

اینجا قدم قدم ، همه پیچیده بوی تو
بوی نگاه زینب و بوی گلوی تو

شنهای شعله ور شده را لمس می کنند
انگشت های القمه در جستجوی تو

اسلام را قدم زده ای سوی کفرشان
کفار قبل از این که بیایند سوی تو !

تو ماندی از زمین و نماندی از آسمان
خون از گلوت رفت و نرفت آبروی تو

من دارم آب می شوم از شرم ؛ آن زمان ـ
حتی نبوده آب برای وضوی تو

جز آسمان برای تو جایی نمانده بود
آنجا که کفر می وزد از چارسوی تو …

نام شاعر: صالح دروند

اشعار روز دهم عاشورا

بر زمین کوبید سم اما سوارش برنخاست

شیهه زد لیکن امیر کارزارش برنخاست

شعله ور شد در جنون خشم و بهت خود ولی

راکبش آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست

پیکرش شد جنگلی از شاخسار نیزه آه!

جز گل زخم دمادم از بهارش برنخاست

لحظه ای آسود در خواب چمنزار بهشت

کرکس درد از تن گلگون خارش برنخاست

مثل یک ابر سپید اما سترون در افق

هیچ جز آهی ز جان دردبارش برنخاست

جوی رگ هایش تهی چون گشت زیر پای مرد

زانوان خم کرد و دیگر از کنارش برنخاست

شاعر: بهمن صالحی

شعر شهادت امام حسین

بعد از سه روز پيكر سرخش كفن نداشت
يوسف ترين شهيد خدا پيرُهن نداشت

از بس كه نيزه خون تنش را مكيده بود
حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت

در هجمۀ تواتر شمشير و تير و تيغ
راهی به جز شقايق پرپر شدن نداشت

از بس كه پيكرش شده پامال اسبها
يک جای بی جراحت و سالم ، بدن نداشت

زلفی كه شانه شد به سر نيزه صبحگاه
كنج تنور چاره به جز سوختن نداشت

در بوريای كهنه تن لاله پوش او
پيچيده شد اگر چه شقايق كفن نداشت

شاعر: یوسف رحیمی

شعر شب عاشورا

شب عاشورا

امشب شهادتنامة عشاق امضا مي‌شود

فردا ز خون عاشقان، اين دشت‌دريا ميشود

امشب كنار يكدگر، بنشسته آل مصطفي

فردا‌پريشان‌جمعشان،چون قلب‌زهرا ميشود

امشب بود بر پا اگر، اين خيمة ثار الهّي

فردا‌به دست دشمنان، بركنده از جا مي‌شود

امشب صداي خواندن قرآن بگوش آيد ولي

فردا صداي الامان، زين دشت برپا ميشود

امشب كنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است

فردا خدايا بسترش، آغوش صحرا ميشود

امشب كه جمع‌كودكان،در خواب‌ناز آسوده‌اند

فردا به زير خارها، گمگشته پيدا ميشود

امشب رقيه حلقة زرين اگر دارد بگوش

فردا‌دريغ اين‌گوشوار ازگوش او وا ميشود

امشب، به خيل تشنگان، عباس باشد پاسبان

فردا كنار علقمه، بي دست، سقا ميشود

امشب كه قاسم زينب گلزار آل مصطفاست

فردا ز مركب‌سرنگون، ‌اين سرو رعنا ميشود

امشب بود جاي علي، آغوش گرم مادرش

فردا چو گلها پيكرش، پامال اعدا ميشود

امشب گرفته در ميان، اصحاب ثار الله را

فردا عزيز فاطمه، بي يار و تنها ميشود

امشب به دست شاه دين، باشد سلیماني نگين

فردا به دست ساربان، اين حلقه يغما مي‌شود

امشب سر سر خدا، بر دامن زينب بود

فردا انيس خولي و دير نصاري ميشود

شاعر:  حسان

بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است
كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

حسين مظهر آزادگى و آزادى است
خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو
كه اين مرام حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است
اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بود اى دوست
كه درك آن سبب عزو جاه و تمكين است

ز خاك مردم آزاده بوى خون آيد
نشان شيعه و آثار پيروى اين است

شاعر: خوشدل تهرانى

بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
تنها به روی سینه صحرا نبینمت

امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
دارم دعا به زیر لب آنجا نبینمت

غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
من نذر کرده ام که به نیها  نبینمت

امشب برای من تو دعا کن که شام بعد
بی سر به روی دامن زهرا نبینمت

شاعر: حسن لطفی

بمان که روشنی دیده ترم باشی
شبیه آینه ای در برابرم باشی

هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه دلگرمی حرم باشی

چه شد که از ته گودال سر در آوردی
تو زینت سر دوش پیمبرم باشی

در این شلوغی گودال تنگ قول بده
کمی مراقب پهلوی مادرم باشی

تو در بلند ترین نیزه منزلت کردی
به اینت بهانه مگر سایه سرم باشی

جواب خنده دشنم به خواهرت با کیست
مگر تو قول ندادی برادرم باشی

تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده
بمان که روشنی دیده ترم باشی

شاعر: علی اکبر لطیفیان

شعر روز عاشورا, اشعار روز عاشورا

بگذار، خون چشم تو، به اشک خود بشويم

که مگر شود ميسر، نگهي کني به سويم

بگذار، تا توقف بکنند نيزه داران

که دمي بياد طاها، گل روي تو ببويم

بگذار، تا ببوسم ز رخت بجاي زهرا

که درين سفر، برادر، همه جا بياد اويم

بگذار، تا گلويت، ز سرشک خود کنم تر

که فشار غصه ديگر، شده عقده در گلويم

بخدا قسم که زينب، نکند هنوز باور

که تنت به کربلا و، سر توست روبرويم

لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسينم

ز گزارشات هجران، تو بگوي و، من بگويم

خبر از تنور خولي، دهد اين غبار رويت

تو بريز اشک و منهم، تو بشوي و من بشويم

چه کنم درين بيابان، اثر از رقيه ام نيست

تو بگرد و، من بگردم، تو بجوي و، من بجويم

چو نشانة مودت بود اشک من (حسانا)

به خدا همين مرا بس، به دو عالم آبرويم

نام شاعر:حبيب چايچيان

بیا در کربلا محشر ببین کین گسترش بنگر

نظر کن در حریم کبریا غارتگری بنگر

فروشنده حسین و جنس هستی مشتری یزدان

بیا کالا ببین مالک نگه کن مشتری بنگر

بفکر خیر امت بود وقت مرگ فرزندش

زامت کشته شد امت به بین پیغمبری بنگر

ز بی آبی بوقت مرگ آن عباس نام آور

خجل بود از سکینه یادگار حیدری بنگر

بجای آب خون پاشید شه در راه او غیرت

بدشت عشق فرمانده ببین فرمانبری بنگر

پی انگشتری ببرید انگشت شه دین را

جفای ساربان بین و اصول چاکری بنگر

زبعد شاه دین فرمانده خیل اسیران شد

مقام زینبی را بین وفای خواهری بنگر

خدا را کشته بود و خونبها میداد مشتی زر

ببین کار یزید بیحیا زشت اختری بنگر

خدا محبوب خود را غرقه در خون دید لاهوتی

نکرد این دهر را نابود صبر داوری بنگر

شاعر: ابوالقاسم لاهوتی

بی تو هوای خیمه ی ما سرد می شود
رنگ رُخ سه ساله ی من زرد می شود

خورشید انعکاس وجود نجیب توست
این دایره نباشی اگر سرد می شود

این حلقه های گریه ی سردرگم و غریب
زنجیر آهنی و پر از درد می شود

دامان کودکانه ی یک دختر نجیب
بی تو اسیر آتش نامرد می شود

بر گِرد توست گردش سیاره ی زمین
هر جاذبه بدون تو ولگرد می شود

رفتی و روز روشن ما در مسیر شام
دنبال صبح ِ روی تو شبگرد می شود

شاعر: رضا جعفری

به دلم باز هوای تو کند غوغایی

از غمت، گشته درون دل من بلوایی

ای شهنشاه دو عالم یا حسین ابن علی

شعله ور تر بنما این شرر شیدایی

یا حسین ای شرف هستی و هر آنچه که هست

همه جا گشته ام و نیست چو تو مولایی

یک اباالفضل تو لیلا شده، عالم مجنون

چه کسی دیده که لب تشنه بود سقایی

یا حسین! جانم اگر نیست گران لیک پذیر

مردن از داغ تو نبود سخن بی جایی

از غمت حضرت آدم به همه عمر گریست

گریه ی بر تو دهد بر دل و جان پایايی

جاودان هستی و هر آنکه بمیرد از عشق

می دهد نام نکویش به فلک پویایی

ای حسین ای شه لب تشنه تو را می خواهم

زنده کن جان مرا با نفس عیسی یی

کربلا را ز تو می خواهیم و اکنون ای یار

تو برآورده کن آن را به ید بیضایی

من عزادار تو هستم نیش ها نوش دلم

گر کند سخره مرا جاهل و هر دانایی

گریه ی بر تو حسینا عشق می زاید و شور

هر کجا هست تحول تو به حق آنجایی

ای سلاطین جهان خاک کف پای درت

فخر داری به همه چون تو گل زهرایی

مهربان تر به من ای از پدر و از مادر

می شود مست شوم با نگه شهلایی

جان عباس علمدار، همان ماه غریب

یاریم کن که شوم تا ابد عاشورایی

شاعر: هادی قهرمانی

اشعار امام حسین

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد
گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست

باران تیر بود که می آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده ، دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

شاعر: م. سقلاطونی

شعر زیبای امام حسین

بخولی بگفت آن زن پارسا

که را باز از پا درآورده ای

که در ایندل شب چو غارتگران

برایم زر و زیور آورده­ای

بهمراهت امشب چه بوی خوش است

مگر باز مشگ تر آورده­ای

چنان کوفتی در که پنداشتم

ز میدان جنگی سر آورده­ای

چو دانست آورده سر گفت آه

که مهمان بی پیکر آورده­ای

چو بشناخت سر را بگفت ای عجب

سر با شکوه و فر آورده­ای

بمرم در این نیمه شب از کجا

سر سبط پیغمبر آورده­ای

چه حقّی شده در میان پایمال

که تو رفته­ای داور آورده­ای

گل آتش است این که از کوه طور

تو با خاک و خاکستر آورده­ای

نگارنده با گفتن این رثا

خروش از ملایک درآورده­ای

شاعر: مرحوم نگارنده

مطالب مشابه را ببینید!