چرا برای اموات ختم قرآن میگیریم؟!
ما كه زنده ایم ،از قرآن چه بهرهای گرفته ایم كه میخواهیم برای مردهها مجلس ختم قرآن بگیریم و به آنها بهره برسانیم! در مجلس ختم مردهها هم مردم اصلاً گوش به صدای قرآن نمیدهند. وقتی اشعار خوانده میشود، گوش میدهند. دوست دارند یكی چهچه بزند و آنها هم به به بگویند و ثوابش را به روح خُلْد آشیانِ جَنَّت مكان هدیه كنند. ما نسبت به قرآن جفا میكنیم و سرانجام چوب آن را میخوریم.
فهم قرآن بهتر از ختم قرآن
( أ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلی قُلُوبٍ أقْفالُها ) ؛
«مگر این دلها بسته است كه قرآن راهی برای نفوذ در آنها نمییابد.»
ده بار و صد بار هم كه ختم قرآن كنید از قرآن بی خبرید. یك آیه را بگیرید و روی آن تكیه كنید و در دل بنشانید و در عمل پیاده كنید، از ده ختم قرآن نافع تر است. شما كه زنده اید، از قرآن چه بهرهای گرفته اید كه میخواهید برای مردهها مجلس ختم قرآن بگیرید و به آنها بهره برسانید! در مجلس ختم مردهها هم مردم اصلاً گوش به صدای قرآن نمیدهند.
وقتی اشعار خوانده میشود، گوش میدهند. دوست دارند یكی چهچه بزند و آنها هم به به بگویند و ثوابش را به روح خُلْد آشیانِ جَنَّت مكان هدیه كنند. ما نسبت به قرآن جفا میكنیم و سرانجام چوب آن را میخوریم.
یاران؛ به هوش باشید!
(… فَإنَّما یبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ…) ؛
میگوید: به هوش باشید كه دارید از خودتان مایه میگذارید و سعادت ابدی را از دست میدهید! شرف و عزّت انسانی خود را به پای جمادات و نباتات و حیوانات میریزید! شما مرده پرستی میكنید دائماً این جمادات مرده را تر و خشك میكنید! مگر این خانه و ساختمانتان جماد نیست؟! مگر این ماشین و فرش و لباس و دكورهای زندگیتان جماد نیست؟! شما یك عمر است كه به همینها عشق می ورزید؛ پس خودتان كجایید؟! هیچ به خودتان رسیده اید كه من چه كاره ام؟! دیوار خانه را رنگ آمیزی و نقاشی كردید، آیا دیوار خانهی قلبتان نقاشی و رنگ آمیزی نمیخواهد؟( صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً … ) ؛
پس رنگ خدا در جان شما كجاست؟ مرگ بر آن انسانی كه شرف و شخصیتش بسته به جمادات باشد.
( قُتِلَ الْإنْسانُ ما أكْفَرَهُ ) ؛
خانهی من زیبا و ویلای من اعلا و ماشین من رهوار است؛
من آنم كه رستم بود پهلوان!
خیاط، لباس خوب دوخته و بنّا، خانهی خوب ساخته و نجّار، در و پنجرهی خوب درست كرده؛ شما خودت چه هستی و چه كردی؟!
انسان هر چه در این دنیا اضافه كند، از خودش كم كرده است. عمر و بینایی و شنوایی و قوای درّاكهی روحی را از دست داده و یك مشت موجودات فنا پذیر را به دست آورده است!
ثعلبه چه كرد؟! خدا را با گاو و گوسفند و شتر معاوضه كرد!! آیا این معامله، احمقانه نیست؟ صَدَقَ اللهُ الْعَلی الْعَظیمُ؛
تمام دنیا را هم كه بگیرد و خدا را از دست بدهد زیان كرده است.
وَ كُلُّ وِجْدانِ حَظٍّ لاثَباتَ لَهُ فَاِنَّ مَعْناهُ فِی التَّحْقیقِ فِقْـدانٌ
هرچه كه بقا ندارد وجدان آن در واقع فقدان است! چون نیروهای الهی خود را از دست داده و آن فانی را به دست آورده است؛ پس در واقع وجدان نیست بلكه فقدان است؛ یافتن نیست بلكه باختن است.
آبادانی دنیا به چه قیمت؟!
یا عامِراً لِخَرابِ الدَّهْرِ مُجْتَهِداً بِاللهِ هَلْ لِخـَرابِ الدَّهْرِ عُمْرانٌ
«ای كسی كه میكوشی دنیا را آباد كنی؛ [خانه و ماشین و تجمّلات زندگیات را تازه و نو سازی] تو را به خدا قسم، آیا آنچه را كه روزگار ویران میكند تو میتوانی آن را آباد كنی؟!»
روزگار دارد خودت را ویران میكند؛ موهای سیاه را سفید؛ صورت زیبا را پرچین و چروك ؛ چشم را نابینا و گوش را ناشنوا كرده است!! او دارد علی الدّوام روی تو كار میكند و پایههای ساختمان وجودت را در هم میریزد؛ تو داری روی جمادات كار میكنی و آنها را می آرایی و آب و رنگ تازه و نو به آنها میزنی.
بـِلالُ الشَّیـْبِ فى فـَوْدَیــْكَ* نادی
باَعْلَی الصَّوْتِ: حَی عَلَی الذِّهابِ
این شاعر تشبیه خوبی كرده است: بلالِ مۆذّن بالای مناره میرود و فرارسیدن وقت نماز را اعلام میكند و میگوید: (حَی عَلَی الصَّلَوةْ)؛ «بشتاب به سوی نماز.» این موهای سفید بناگوش ما نیز دمِ گوش ما نشسته و اذان میگوید و فرا رسیدن وقت رفتن را اعلام میكند و میگوید:
(حَی عَلَی الذِّهابِ)؛ «بشتاب برای رفتن و آمادهی رفتن باش»
ملاك انسانیت، روح و جان انسان است
یکی از معیارهای دیگر برای انسانیت، مسئولیت و تكلیف است. می گویند انسان كسی است كه احساس تكلیف بكند و بداند مسئول جامعة خویش است.
عرفای اسلامی كمال انسان را در سیر و سلوك الی الله و رسیدن به لقاءالله می دانند و از نظر فیلسوفان و حكمای اسلامی كمال انسان، یكی در حكمت است و دیگر در عدالت. مقصودشان از عدالت، عدالت اخلاقی است (عدالت اجتماعی تابع عدالت اخلاقی است) یعنی در میان قوا و غرائز انسان تعادل و توازن بر قرار باشد و این قوا و غرائز تحت حكومت قوّة عاقله باشد، یعنی عقل مسلّط بر سائر قوا و غرائز باشد.
روح آدمی انسانیت را خواهد ساخت
انسانیت انسان به روح او است، چون از نظر فلسفی برای ما ثابت شده كه شیئیّت شیء به صورت او است. تا آن هست، شیء باقی است و چون از بین رفت، شیء هم از میان خواهد رفت. شكی نیست كه قرآن انسان را مركّب از روح و بدن می داند و آیة فإذا سویته و نفخت فیه من روحی؛ چون او را موزون كردم، از روح خود در او دمیدم. از این آیه و آیات دیگر استفاده می شود كه حقیقت روح چیزی غیر از بدن است و تا آن نباشد انسان به وجود نمی آید :
یا خادِمَ الْجِسْمِ كَمْ تَسْعَی لِخِدمَتِهِ فَاَنْتَ بِالنَّفْسِ لا بِالْجِـِــسْمِ اِنْسـانٌ
ای نوكر جان نثار بدن؛ تو كه دایم مشغول چاق و چِلّه كردن این بدن هستی؛ گاه زیاد میخوری كه چاقش كنی، گاه رژیم میگیری كه لاغرش سازی! این بدنی كه چند روز دیگر خوراك مار و مور خواهد بود!! چرا به خودت نمیرسی؟! تو آخِر روح و جان نیز داری. ملاك انسانیت تو، روح و جان توست؛ نه این جسم و تن تو! بدن را می آرایی و برای كرم های زیر خاك، خوراك مناسب فراهم میكنی! امّا اصلاً خبر از روح بیچاره ات نمیگیری كه او چه هست و از كجا آمده است و به كجا میرود و برنامهی چاق و لاغر كردن آن كدام است؟!!
خلاصه آن كه خداوند حكیم قصّهی ثعلبه را برای ما گفته است تا هشدارمان بدهد كه: مراقب باشید؛ همچون ثعلبه نشوید كه خدا را بفروشید و گاو و گوسفند و شتر بخرید.اَلـْحَذَر؛ اَلـْحَذَر؛ خدا را از دست ندهید كه با پول های انباشته ی از راه نا مشروع، خانه و كاخ و برج و بارو بسازید و از دادن مال اندكی به عنوان خمس و زكات، طبق دستور خدا بخل بورزید كه فردا به طور مسلّم ـ همانگونه كه قرآن فرمود ـ طوق آتشین گردنتان خواهد شد!
( وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ یبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ …)(آل عمران / 180)