مجله تاپ‌ناز‌

عکس نوشته کودکی + جمله های زیبا در مورد دلتنگی دوران کودکی و شعر کودکانه

دوران کودکی هر شخصی یکی از دوران های زیبا و خاطره انگی است که بعضی از افراد همیشه آرزو دارند به آن دوران برگردند. اگر دلتان برای دوران کودکی تنگ شده است می توانید یکی از این عکس نوشته های زیبای کودکی را برای شبکه های اجتماعی استفاده کنید.

عکس نوشته دلتنگی کودکی برای پروفایل + جمله و متن های کودکانه

این تصاویر نوشته دار در مورد دلتنگی برای دوران کودکی هستند. در ادامه جملات زیبا در مورد دوران کودکی و شعرهای خاطره انگیز این دوران را آماده کرده ایم.

عکس نوشته کودکی

متن های زیبا در مورد کودکی

کودکی‌هایم اتاقی ساده بود

قصه‌اي، دور اجاقی ساده بود

شب که می ‌شد نقش‌ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه، خوابم می‌پرید

خواب‌هایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر میکردم به شوق آشتی

عشق‌هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بودو باقی ساده بود

قیصر امین پور

بعضی آدم ها خیلی زود بزرگ می شوند
بعضی آدم ها خیلی آهسته …
بعضی آدم ها هرگز کودکی نمی کنند
و بعضی آدم ها هیچ وقت بزرگ نمی شوند …

عکس نوشته کودکی

دلنوشته در مورد دوران کودکی

روزها گذشت. من دوچرخه‌ام را در زیرزمین خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند آن را بدزدد. مدادرنگی‌هایم را در جامدادی گذاشتم تا خدای نکرده گم نشوند. لباس‌های عیدم را در کمد گذاشتم تا دست هیچ‌کس به آنها نرسد. توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچ‌کس آن را برندارد. عروسک‌هایم را در ویترین گذاشتم تا مبادا خراب شوند. روزها گذشت و سال‌ها گذشت. من از همه داشته‌های کودکی‌ام به خوبی مراقبت کردم اما نمی‌دانم کدام روز، کدام سال، چه کسی از کجا آمد و روزهای کودکی‌ام را برد؟

یادم آمد شوق روزگار کودکی…

مستی بهار کودکی…

رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت…

آسمان جلال دیگر پیش من داشت…

شور و حال کودکی بر نگردد دریغا…

قیل وقال کودکی بر نگردد دریغا…

به چشم من همه رنگی فریبا بود…

دل دوراز مکتب من شکیبا بود…

نه مرا سوز سینه بود…

نه دلم جای کینه بود…

روز وشب دعای من…

بوده با خدای من…

کز کرم کند حاجتم روا…

آنچه مانده از عمر من به جا…

گیرد وپس دهد دمی مستی کودکانه مرا…

مطلب مشابه: متن کودکی + جملات دلنشین و تصاویر ویژه دوران کودکی

عکس نوشته کودکی

متن و عکس نوشته کودکی

من: من می‌خوام برگردم به کودکی!

نازی: نمی‏شه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه!

من: پابرهنه نمی‏شه برگردم؟

نازی: پل برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!

من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟

نازی: رؤیا رو!

من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟

نازی: در عالم خواب!

من: خواب به چشمام نمی‌آد!

نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو…

کودکی‌هامان کجا جا ماند؟

حسین پناهی

بچه که بودیم بستنی مان را که گاز می زدند قیامت به پا می کردیم…

چه بیهوده بزرگ شدیم …

روحمان را گاز می زنند میخندیم

عکس نوشته کودکی

عکس پروفایل دلتنگی دوران کودکی

چرا حوض خانه بزرگ است؟
چرا پنجره رنگ رنگی ست؟
مگر زرد رنگ قشنگی ست؟

چه خوشگل شده صورت گرم خورشید
حالا وقتشه پز بده سایه بید!

بابا گفته
باد این روزا غصه داره
علفها همه ی درد دارن که بارون بباره

یه گلبرگ از گل جدا شد ؛ نیفتاد
مامان گفته اما دل از سکه افتاد

نگاه کن کنار خدا ؛ یک فرشته نشسته
چه غمگینه اما، که بالش شکسته

دلم سوخت
چقدر داغه، آتیش گرفتم
داداش گفته
آب رو بریز روی آتیش ،باور نکردم
دلم سوخت،چرا حرفشو گوش نکردم

انقدر بچه ها را به بزرگ شدن امیدوار نکنید !!

بزرگ میشی یادت میره …

بزرگ میشی میری مدرسه …

بزرگ میشی دکتر میشی …

بزرگ میشی عروس میشی …

بزرگ میشی بابا میشی …

بزرگ میشی …

بزرگ میشی …

کــودکــ را بگذارید کـــودکــی کنـــد

مطلب مشابه: دلنوشته در مورد خاطرات | متن های زیبا در مورد خاطره های خوب

عکس نوشته کودکی

متن ادبی در مورد دوران بچگی

دلم برای آن دخترک کر و کثیف با پاهای خاکی و صورت پر از بستنی تنگ شده است. دلم برای آن قلب پاک و زلال تنگ شده است. دلم می‌خواهد مثل کودکی‌هایم شاد شاد آواز بخوانم. قاصدکی را ببینم و تا ته دنیا دنبالش بدوم تا بگیرمش. بعد توی گوشش چیزی بگویم و قاصدک را فوت کنم تا برود توی هوا. اگر کسی پرسید چه توی گوش قاصدک گفتی؟ بهش بگویم:«گفتم به خدا سلام برساند و بگذارد شب‌ها خواب رنگی رنگی ببینم.» کودکی چقدر ساده و دوست‌داشتنی بود. آرزوهایم را نقاشی می‌کردم و بعد خوابشان را می‌دیدم. به موهایم گل می‌زدم و توی دشت نقاشی‌ام تا بالای کوه می‌دویدم. بعد می‌نشستم توی رودخانه و از بالای کوه سُر می‌خوردم پایین! دلم می‌خواهد کودکی توی نقاشی بچگی‌هایم رها باشم.

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن
دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
برای پاک کن های جوهری و تراش های فلزی
برای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی
دلم برای تخته پاک کن و گچ های رنگی کنار تخته برای اولین زنگ مدرسه
دلم برای مبصر شدن، برای از خوب، از بد، کارت صد آفرین
و جاکتابی زیر میزها، جانگذاشتن کتاب و دفتر
دلم برای زنگ تفریح، برای عمو زنجیرباف بازی کردن*ها
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
برای اردو رفتن، دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
برای خنده های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه… نمره انضباط
دلم برای خودم، دلم برای دغدغه و آرزوهایم
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

عکس نوشته کودکی

جمله عکس های کودکی

کودکی‌ام نشسته بود روی سه‌چرخه. شیطنت می‌کرد. بوق می‌زد. دلخوش بودم به بودنش. یکهو حواسم پرت شد، رکاب زد و دور شد. آنقدر تند و سریع از من دور شد که من به گرد پایش هم نرسیدم. کاش کسی چرخ‌های سه‌چرخه‌اش را پنچر می‌کرد. کاش می‌ایستاد تا کمی نفس تازه کند. کودکی که هیچ‌گاه خسته نمی‌شود، هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود.

دوران کودکی …
همان چیزی است که
هیچ کس نمی تواند تنها در یک کلمه توصیفش کند
اما
می تواند تمام احساس آن را در کسری از ثانیه
و با تمام وجودش احساس کند

عکس نوشته کودکی

عکس نوشته خاطرات دوران بچگی

اگر به کودکی بازمی‌‌گشتیم، دنیا چه زیبا می‌شد. راستی و درستی و مهربانی، شاد بودن به کوچک‌ترین بهانه و فراموش کردن غم و غصه در کوتاه‌ترین زمان ممکن. کینه نداشتن از هیچ‌کس و بخشیدن زمین و زمان. قهر کردن‌هایی که الکی می‌گفتیم: قهر قهر تا روز قیامت… روز قیامت به فردا صبح هم نمی‌کشید. شب نشده آشتی می‌کردیم. دوستی‌هایمان از صمیم قلب و واقعی بود. نه برای صلاح و مصلحت و استفاده. این بود کودکی!

کودک که بودم؛
گمان می کردم
سردتر از بستنی چیزی وجود ندارد
حال که فکر می کنم
میبینم سرد تر از بستنی،
قلب آدم هایی ست
که تا می فهمند دوست شان داریم
مارا ترک می کنند…!

عکس نوشته کودکی

درکودکى:پاکن هایی ز پاکى داشتیم…
یک تراش سرخ لاکی داشتیم …
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت…
دوشمان از حلقه هایش درد داشت…
گرمی دستانمان از آه بود…
برگ دفترهایمان از کاه بود…
تا درون نیمکت جا میشدیم…
ما پر از تصمیم کبرى میشدیم…
با وجود سوز و سرماى شدید…
ریزعلی پیراهنش رامیدرید…
کاش میشد باز کوچک میشدیم …
لااقل یک روز کودک میشدیم…

کودکى کو
شادمانى ها را چه شد
تازگى
کامرانى ها را چه شد
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده رنگ من از رنج و درد
این منم، رنگ پریده ، خون سرد …

نیما یوشیج

عکس نوشته کودکی

عکس خاطره انگیز دوران کودکی

نردبان می گذاشتیم می رفتیم پشت بام شاید خدا را ببینیم

اما الان قد کشیده ایم و خدا از رگ گردن نزدیک تر شده …

اما یادمان می رود درد دل با خدا را ….

عکس نوشته کودکی

ای کاش کودک بودم ،
تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.
ای کاش کودک بودم ،
تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.
ای کاش کودک بودم ،
تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، همه چیز را فراموش می کردم
ای کاش کودک بودم…

مطالب مشابه را ببینید!